eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
621 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶رهبر انقلاب : عفت زن،مایه احترام و شخصیت اوست. این مسأله حجاب، محرم و نامحرم، نگاه کردن و نگاه نکردن، همه به خاطر این است که قضیه عفاف در این بین سالم بماند. اسلام به مسأله عفاف زن اهمیت میدهد. البته عفاف مرد هم مهم است. عفاف مخصوص زنان نیست؛ مردان هم باید عفیف باشند. منتها چون درجامعه، مرد به خاطر قدرت جسمانی، می تواند به زن ظلم کند و برخلاف تمایل زن رفتار نماید، روی عفت زن بیشتر تکیه شده است. #پویش_حجاب_فاطمے @dokhtaranchadorii
°✾﴾💚﴿✾° بانو❗️ یادت باشد بهشت را به بها میدهند نه به بهانه••• نیش و کنایه ها راتحمل کن ارزش آسمانی شدن را دارد••• حجابت یادگار زهراست ••• همان کسی که درکوچه های بنی هاشم حتی با سیلی ای که بر صورتش خورد و چشمانش سیاهی شد بازهم نگذاشت چادر ازسرش بر زمین بیفتد.. پس قدر حجابت را بدان و به چادرت و حجابت احترام بگذار••• یادت باشد کنایه ی این مردمان هیچ گاه پایانی ندارد••• پس به خاطر حرف مردم بی احترامی نکن به یادگار حضرت زهرا(س)••• آنجاست که دلت آرام میشود به حضورش وکنایه های مردم رنگ میبازد••• با حجابت هیچگاه راه آسمان را گم نمیکنی••• روز هایت آسمانی••• @dokhtaranchadorii
•ⅠⅠ• شک کرده ام که روی زمـ🌍ـین جای چادر•💚° است° از بس فرشـ👼ـته یکسره همـ🚶♀ـپای چادر•🌸° است° ‌ هرگز نترسد از وزش باد🌬💨 سهمگین° آن کس که غرق در دل چادر•♥️° است° @dokhtaranchadorii
#پروفایل😍😍 #دخترانه😍😍
☀️ شهید شما از ملائکه هم بالاتر است 🌷 رهبر انقلاب: من به فرزندانی که پدران شهید خود را هرگز ندیدند و به همسرانی که سنگینی فراق همسر و یار و غمخوار خود را تحمّل کردند، عرض میکنم: 🌷 عزیزان من! با شهادت عزیزانتان، شما خسارت و ضرر نکردید. 🌷 عزیزانِ شما اگر از دست شما رفتند، اما در خزانه گرانبهای شهادت الهی، شخصیت‌شان همچنان محفوظ و حاضر و ناظر است. 🌷 این زندگی میگذرد و همه کس خواهد رفت؛ اما آن کسی سرافراز است و بُرد کرده است که رفتن او از این دنیا، برای مردم و دین و تاریخ و کشورش دستاوردی داشته باشد. 🌷 چنین انسانی است که خدای متعال او را از ملائکه هم بالاتر دانسته است. ۸۰/۸/۲۰ ❣️ @dokhtaranchadorii
یک زن وقتی گریه راه نفسش را بسته باشد وقتی ماتش برده باشد زمین می نشیند و خشکش میزند من که دلم رفت لب گودال، وقتی که زینب نه راه پس داشت نه پیش...😭 نشست... نشست... @dokhtaranchadorii
فرقے ندارد وقتے از مادر ارثے رسیدہ باشد به"ریحانہ ها" تابستان و زمستان مشهد و لندن فرقے ندارد هر زمان و مڪانے ڪہ باشند تاج بندگے بر سر دارند ارث مادریست چادرم ‌‌‌@dokhtaranchadorii
❤️ چادری بر سرم دارم که عاقلانه انتخابش کردم👑🌹 و عاشقانه عاشقش شدم❤️❤️ من این عاشقانه های عاقلانه را عاشقم ☺️❤️ 😇 ‌ @dokhtaranchadorii
ماهم آره...😌 ماهم دنبال اینیم کہ خوشگلا نگامون کنند...😒 آره کی از امام زمان(عج) تواین عالم خوشگل تر؟؟؟😍 ماهم دوست داریم لباس مارک دار بپوشیم...😎 چه مارڪے از هیئتی ومذهبی بودن بهتر...😇 ماهم یه عطر خوب ومخصوص داریم...🙂 اما واسه اینکه روش پیغمبرعطر زدن بوده نه واسه کسه دیگه...😒 ماهم دنبال یه مکان خالے می گردیم که بشینیم با خداواهل بیت حرف بزنیم واز بدی هامون توبه کنیم...😓 ماهم دور همی باهم می ریم وباهم خوش می گذرونیم...👭 اما واسه رفع خستگی نه گناه...😤 😉ماهم آره...☺️ ولی نه با گناه و دوری از خدا...❌ @dokhtaranchadorii
#چــــادرانــــه مـَـن دَر ایــن شَــهرِ پُــر  ز رَنــگ و لــَعــابــ بــانــویــے بــا وَقــار و مـَـحــجــوبَــمــ خــودنــمــایــیــ  نــمــیــڪُــنــَم و َقــتــیـ نَــزدِ پـَـروَردِگــار مـ َـحــبــوبَــمــ آمــدِه دَر وَصــیَــتِ شُــهَدا خــواهَرم ؛ خــونِ مـَـن هَدر نَــرود روے مــیــنــ پـِـیــڪــ َرمــ ز هم پــاشــیــد تــا ڪــه چُــادر ز روے سَــر نــرود @dokhtaranchadorii
•ⅠⅠ•  یعنی:↯ ↫ نه فقط یک... بلکه چـادر یعنے: ↯ ↫تمرین ... ✅ ↫تمرین  ...✅ ↫تمرین ...✅  یعنی↯ ↫نه فقط پوشاندن سر ↫بلکه  موقع شنیدن، ↫ موقع دیدن و.... چـادر یعنی:↯ ↫تمرین  ↫دقت به  و  ↫چون نمایندۀ یک ✌ چادر یعنے:↯ ↫ تمرین  بودن ↫وقتے کسی نگاهی توهین برانگیز به ↫خودت و چادرت میکند ↫وقتے میرنجے و درکنارش ✔ پس سرت را بالا بگیر و با یقین بگو : و من حـجـاب خویش را به دنیا نمےدهم✋ 🌷   @dokhtaranchadorii
پیام شهدا :حجاب چادر از تو 🌹 شفاعت از من 🌼 #مردان_خدا @dokhtaranchadorii
. درد دلی با دوستان . مگر نمیگفتند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران؟؟؟ مگر انتقاد نمیکردند وقتی خودمان نیازمندیم پس چرا پولهایمان را صرف امنیت سوریه و عراق می کنید؟؟ مگر نمی گفتند مدافعین حرم بخاطر پول به جنگ داعش میروند؟ مگر دفاع از حرمهای معصومین (ع) را مدام بر سر ما نمیکوبیدند که یا ایهاالناس بیایید این پولها را در کشورمان هزینه کنید و اینقدر به فکر دیگر کشورها نباشید. مگر مدام انتقاد نمیکردند؟ انتقاد پشت انتقاد .... نفرت پشت نفرت... همینها که دم از ایران و ایرانی میزدند حالا چه شده که در برابر شهادت عده ای خفه شده و صدایی از آنها بلند نمیشود؟ این جماعت همیشه طلبکار را چه شده که دربرابر ظلمی که به این هموطنان ما و خانواده هایشان شده صدایی از آنها به گوش نمی رسد ؟ چرا کسی این جنایت را محکوم نمی کند؟ چرا کسی دلش به حال این کودکان بی پدر نمی سوزد؟ چرا این جماعت در برابر این جنایت هولناک سکوت اختیار کرده اند؟ مگر نه این است که آرامش خود را مدیون همین پاسداران هستند؟ مگر نه این است که اگر این نبودند اکنون نوامیسشان یا در فرودگاه در حال فرار به کشورهای دیگر بودند و یا با سلفی ها و جنودالشیطان روزگار می گذراندند؟ پس چرا چیزی نمی گویند؟ چرا کسی پاسدار خون این شهدای عزیز نیست؟ از سنگ صدا بر می آید اما از اینها خیر... . اینها که مدافع ایران بودند چرا کسانی که سنگ ایران را به سینه می زنند نسبت به ظلمی که به این خانواده ها شده پیامی ،تسلیتی، حرفی، حدیثی ، بیان نکردند؟ . @dokhtaranchadorii
🔴 دلنوشته یکی از پرسنل ناجا 🇮🇷 برای همکاران پاسدارش😔 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 سنگ تمام مردم اصفهان برای شهدای امنیت 🔸تصاویر هوایی تشییع باشکوه شهدای حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان در اصفهان @dokhtaranchadorii
#پروفایل #شهادت @dokhtaranchadorii
😔😔😔😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج😭😭
👇👇 (فصل اول) سوم شخص: 📚 همیشه قدم زدن در خیابان شلوغ منتهی به بیمارستان را دوست داشت! این حس خیلی خوب بود که اول صبح اینقدر آدم یکجا در خیابان باشند و سرو صدا کنند!! صدای بوق ماشینها آنقدرها هم برایش نا خوشایند نبود نشان زندگی میداد. دلش ضعف میرفت برای دبستانی هایی که کج بودن خط چانه مقنعه هایشان نشان خواب آلود سرکردن آنها بود. لبخندش را همیشه حفظ میکرد یک لخند محو و نامحسوس آنقدر نامحسوس که حداقل عبوس نمینمود. ماسک نمیزد همیشه میگفت دود ماشینها را بلعیدن شرف دارن به حبس کردن راه تنفسش در این ماسک سفید! به قول مریم او نیمه پر لیوان را نگاه نمیکرد ، بلکه آنرا یک نفس سر میکشید با آرامش پیاده رو نزدیک درب بیمارستان را طی کرد و به عادت هر روز قبل از رفتن به محل کارش ، سری به باغبان پیر اما صاحب دل بیمارستان زد . عمو مصطفی را خیلی دوست داشت... کنار باغچه مشغول به کار پیدایش کرد...با خودش گفت شاید حلال ترین پولی که در این بیمارستان بیرون می آید برای همین مرد روبه رویش باشد. ناظر بر اجرای عملکرد نداشت اما بهترین عملکرد را داشت. با لبخند منحصر به خودش با انرژی گفت:سلام عمو مصطفی صبحت بخیر همین اول صبحی خسته نباشید ، خدا قوت. عمو مصطفی با شنیدن صدایش دست از کار کشید و لبخندی در جواب لبخندش زد: گفت :سلام دختر خوبم صبح تو هم بخیر دیر کردی باباجان نرگسات پژمرده شد! - شما هر روز منو شرمنده میکنید دست شما درد نکنه الان میرم برشون میدارم. _ دشمنت شرمنده باباجان برو برشون دار زودتر هم برو سرکارت امروز بیمارستان یه جور خاصیه ، همه دارن بدو بدو میکنن انگار یه خبراییه! _ آره عمو مصطفی یه دکتر از فرنگ برگشته یه سه ماهی میخواد بیاد اینا دارن خودشونو میکشن! عمو مصطفی میخندند و بیل زنان میگوید:حالا چرا اینقدر با حرص از این بنده خدا حرف میزنی بابا جان؟ _ برای اینکه معتقدم اون بنده خدا کار شاقی نمیکنه که بیاد به مملکت خودش خدمت کنه ولی اینجا یه عده جوری باهاش برخورد میکنند انگار منتی برسر ما هست ایشون افتخار دادن دارن میان کشور خودشون مریض درمان کنند! اصال ولش کن عمو جان من برم به نرگسهای دوست داشتنیم برسم که این دکتر فرنگی برای ما نه نون میشه نه آب گناه غیبتشم الکی دامن گیرمون میشه! _برو بابا جان ممنون که هر روز سر به این پیرمرد میزنی برو نرگسها توگلدون گوشه اتاقمن... _بازم ممنون خدا حافظ. نرگس به دست وارد بیمارستان شد و با پرسنل سلام علیکی کرد و مستقیم به سمت پذیرش . رفت مریم و نسرین را مثل همیشه در حال حرف زدن دید... گفت: _سالم بچه ها ..اوووف چه خبره اینجا کی قرار بیاد مگه؟ هر دو سلامی دادند و مریم با ذوق خاصی گفت:بابا دوساعت دیگه میاد جلسه معارفه و هیچی نشده یه کنفرانس پزشکی داره... وای آیه نمیدونی که چقدر باحاله سر صبحی دکتر تقوایی داشت با دکتر حمیدی داشت در مورد برنامه هاش حرف میزد تو این سه ماه به اندازه یه سال برنامه ریخته!! نسرین در تایید حرف مریم گفت:آره بابا نصف عملای بیمارستانو برای این کنار گذاشتن!! آیه خنده ای کرد و گفت: پس این سالن میک آپ واسه اینه که حضرتشان دوساعت دیگه داره میاد؟...خدایی موجودات عجیبی هستید! نسرین هم که از حرف آیه به خنده افتاده بود گفت:بد بخت اینا آینده نگرن مثل تونیستن که نشستی میگی خودش میاد!! جوینده یابنده است نه اونی که تو اندرونی چشم به راهه! همانطور که به سمت اتاق تعویض لباس میرفت گفت:برعکس شما من وجدان دارم نمیخوام با یه کرم پودر صد تومنی و رژلب بیست تومنی یه جوون آینده دارو بد بخت کنم! اونی که واسه اینا بیاد ، همون بهتر که بره با لوازم آرایشم ازدواج کنه!واالا...! نسرین و مریم همیشه پیش خودشان اعتراف میکردند عاشق استدلالهای طنز گونه و در عین حال منطقی آیه بودند . نرگسها را در گلدان مخصوصش گذاشت وچشمکی به آن زندگی دسته شده و به سمت کمد مخصوصش رفت و لباسهایش را با لباس فرمش عوض کرد. بعد از مرتب کردن مقنعه اش لبخندی به خود درآیینه زد و آرام تکرار کرد: من نیازی به بتونه کاری مثل اونایی که اون بیرونن ندارم...الکی مثال بی عیب ترین صورت دنیا رو دارم...! و بعد بلند خندید! اگر کسی آیه را خوب نمیشناخت فکر میکرد او از سلامت کافی روانی برخوردار نیست! اما فرق آیه با آدمهای اطرافش این بود که زیادی با خودش آشتی بود....به نظرش این عیب نبود آدم گاهی با خودش شوخی کند با خودش درد و دل کند اینها نشان تنهایی نبود! معتقد بود وقتی رازی را به خودش میگوید نفر سوم آگاه این راز دونفره بین خودش و خودش خدای خودشان بود و چه کسی بهتر از او؟ بدون قضاوت و ترس از یک کلاغ چهل کلاغ های آدمهای دور و برش. کمد را بست راهی بخش کودکان شد عاشق بخش کودکان بود وارد اتاق عمومی دوستان کوچکش شد و سلام بلندی داد و بچه ها که عاشق پرستار خوش اخلاق بخششان بودند یکصدا جواب دادند...📚 @dokhtaranchadorii
🦋 🦋 📚 پرونده یکی یکی شان را بررسی میکرد و در همان حال از آنها احوال پرسی هم میکرد: _سلام مینا خانم خوشگلم ...امروز چطوری ؟؟ باز که این شیلنگا رو از دستت درآوردی؟ دخترک ریز نقش که با وجود پرستار مهربانش به وجد آمده بود با سرعت حرف زدن را سر گرفت: سلام خاله آیه کجا بودی؟ دیشب بازم سوزنم زدند و کلی گریه کردم من از این شیلنگا بدم میاد اصلا از اینجا بدم میاد مامان همش میگه میریم ولی نمیریم کی میریم پس ؟ آیه حس کرد دلش ضعف رفته برای این لحن بچگانه و بغض کرده در آغوشش گرفت و گفت: الهی قربونت برم عزیز خاله آروم باش میری فدات شم اگه گریه کنی حالا حالا ها مهمون مایی از ما گفتن!! دخترک سریع اشکهایش را پاک کرد و لبخند زد...اغراق نبود آیه از این لبخندها جان میگرفت! سروقت همه مریضها که رفت و کارش که تمام شد پرونده ها را به ایستگاه پذیرش برد مریم و نسرین را بازهم در حال حرف زدن دید و ریز گفت: یه حسی بهم میگه اینا رو خدا آفریده تنها برای حرف زدن!! صدایش را شنیدند و شروع به خندیدن کردند:خب آیه جان چکار کنیم خواهرم؟؟ همین حرف زدن برامون مونده دیگه! آیه همانطور که داشت پروند ها را سرو سامان میداد گفت: بابا مگه شماها کارو زندگی ندارید دهنتون بازه برای مردم؟ پاشید برید یه سر بزنید ببنید کسی چیزی نمیخواد؟ نمیمیرید یک بیشتر از وظیفتون کار کنید! نسرین با حاضر جوابی ذاتی اش گفت: دوستان جای ما آیه جان ..برو ، بخش منتظر قدوم مبارکه! بالاخره همه پرونده ها را جاساز کرد ، نفسی کشید و برگشت روبه آن دو و نگاه عاقل اندر سفیه ای نثارشان کرد و گفت: خیلی پر رویید بابا....من رفتم یکم بخوابم دیشب کلا بیدار بودم مامان عمه حکم کرده بود بشینم فیلم هندی مورد علاقه اش رو با هوشیاری کامل ببینم ، تموم هم نمیشد یه هفت تیر رو خالی میکردن رو سلمان خان بازم نمیمرد!خبری شد صدام کنید. مریم خم شد روی سکوی پذیرش و آرام گفت:آیه تو رو خدا خواب نمونی! ساعت دو معارفه است...تو رو خدا جدی بگیر! آیه خسته باشه ای گفت و زیر لب زمزمه کرد:من خودمم جدی نمیگریم چه رسد به یه از فرنگ برگشته رو...خواب و عشق است! روی کاناپه دراز کشیدن و مچاله شدن هم لذتی داشت...آنقدر که میشد ساعتها یک خواب خوب را تجربه کرد! آیه بود دیگر....آیه! جلسه معارفه شروع شد و آیه نیامد....مریم دل توی دلش نبود! دکتر والا پشت تریبون رفت و آیه نیامد! مریم با خودش عهد کرد که دیگر کارهای این موجود بی فکر برایش مهم نباشد برعکس برنامه پیش بینی شده جلسه بیشتر از یک ساعت طول نکشد و...آیه نیامد! مریم تبدیل به یک انبار باروت شده بود!بی حرف و با حرص به سمت اتاق پرستاران رفت در را با صدا باز کرد و آیه را مچاله شده گوشه کاناپه پیدا کرد! دلش میخواست جیغ بکشد و تا میتواند این حجم بیخیال را زیر کتک بگیرد! دنبال چیزی میگشت خودش هم نمیدانست چه چیزی؟ ولی باید چیزی پیدا میکرد چشمش به گلدان نرگسها افتاد به سرعت سمتش رفت و نرگس ها را در آورد و گوشه پنجره گذاشت! و مستقیم به سمت آیه رفت و ناگهانی آب گلدان را روی صورتش ریخت! آیه ترسیده از جا پرید و فقط به اطرف نگاه کرد! تقریبا شوکه شده بود بعد با هراس از مریم پرسید: چه خبر شده؟ مریم نمیدانست با دیدن این قیافه بخندد یا فریاد بکشد؟ با صدای تقریبا بلندی گفت: بی فایده است! تو هیچ وقت عوض نمیشی آیه همیشه اینقدر بیخیالی تو هیچ وقت آدم نمیشی!! آیه با چشمانی که کمی از حدقه هایش فاصله گرفته بود گفت: چی شده مریم؟ بگو دیگه... مریم گلدان را روی میز گذاشت و تقریبا روی کاناپه ول شد و آرامتر از قبل گفت:آیه امروز دکتر والا اومد! کلی حرف درست درمون که به درد من و تو بخوره زد...ولی تو مثل خرس اینجا خوابیدی! آخه تو چرا اینقدر بی خیالی؟ کل بیمارستان 4ماهه انتظار همچین روزی رو میکشن بعد تو جنازتو اینجا انداختی؟ من چقدر حرصو بخورم ؟ آیه نفس راحتی کشید و با آرامش تکیه داد و گفت:جهنم خدا بر تو باد مریم! ترسیدم گفتم چی شده؟ وای خدا بگم چیکارت کنه!! بعد از جایش بلند شد روبه آینه دستمال به دست درحالی که خیسی صورتش را پاک میکرد گفت: مریم جان مِن بعد به کسی اینطور انتقاد نکن!📚 ... @dokhtaranchadorii
#شهدا_شرمنده_ایم😔😔
بانو! دستانت بوی نجابت می گیرند، وقتی در انبوه نگاه نامحرمان، مرتب میکنی “چادرت” را . . . “سیاهِ ساده سنگینت را . . .” #من_حجابم_را_عاشقم 🌹❤️ @dokhtaranchadorii
❣ #چادرانهـ❣ . حیف که زبان عربی"چ"ندارد... . وگرنه سوره ای داشتیم.. به نام"چادر"باسجده واجـب😌😍♥ . #نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 @dokhtaranchadorii