رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
ولی کاری که نمــــاز با آدممیکنه.....
📩حاج آقا قرائتی:
بعضی ها فکر میکنند نماز تکراری است!
نماز تکراری نیست؛ کسی که چاه میکند ،در نگاه اول کندن او وکلنگ زدنش تکراری به نظر میآید،ولی این کار حقیقتا تکرار نیست...
چون با این تکرار هربار یک مقدار عمق چاه بیشتر میشود.
🪜کسی هم که از نردبان بالا میرود، هر قدم که بر میدارد،بالاتر میرود؛این قدم ها هیچگاه تکرار نیست...
نمازهم تکرار نیست.. اگر در نماز توجه داشته باشیم ،نماز هجدهم ما غیر از نماز هفدهم خواهد بود و یک پله بالا خواهیم رفت.
💥نماز معراج و نردبان مومن است برای
رسیدن به کمالات.
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با دیدن این ویدئو نمیدونم بخندم
یا گریه کنم..
عاشقتم یا اباعبدالله😭❤️🩹
+
حتما بازش کنید
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴#وضوی_جبیرهای
❓کی اجازه داریم وضوی جبیرهای انجام بدیم؟🤔
❓چجوری وضوی جبیرهای بگیریم؟🧐
❓اگه زخم پانسمان نداشت و آب ضرر داشت، چی؟🤨
👈 نکته اصلاحی: این کلیپ بر اساس فتوای رهبری ساخته شده، نظر سایر مراجع در جزئیات، کمی تفاوت داره.
🔺 رهبری در بخش زخمی بودن محل مسح هم توضیحات اضافه ای دارن که در کلیپ نیومده:
🔸 س 136: کسی که محل مسح او زخم است، چه وظيفهای دارد؟
👌 ج: اگر نمیتواند روی زخم محل مسح دستِ تر بکشد بايد به جای وضو تيمم کند. ولی در صورتی که میتواند پارچهای روی زخم قرار دهد و بر آن دست بکشد، احتياط آن است که علاوه بر تيمم، وضو نيز با چنين مسحی بگيرد.
⬅️#احکامبهزبانخیلیساده
✅#حکم_۱۶۱
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
•📖🦋•
یه استادی میگفت راز پولدار شدن میدونی چیه؟گفتم نه!! پرسید صبح که از خونه میزنی بیرون به خدا چی میگی؟گفتم میگم خدایا روزی ما رو برسون! گفت: اگه میخوای ثروتمند بشی از فردا صبح بگو خدایا کمک کن بتونم به مخلوقاتت خدمت کنم!
بعد میبینی چطوری درهای رحمت و نعمت یکی یکی به روت باز میشه!خدا کمک به مخلوقاتش رو خیلی دوست داره❤️🫂
-
#تلـــــنگࢪانھ✨
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فردا که هر کسی به شفیعی برد پنـــاه
چشم تمام خلق به موسی بن جعفر است🖤🕊!'
شهادت امام موسی کاظم (ع)
تسلیت باد🥀...
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#پارت_نوزدهم
نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین (ع)گفتم :«برام پدری کنید فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید ، برای من بکنید !»😔
دلم را برد ،
به همین سادگی...☺️
پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام .
نه پولی ، نه کاری ، نه مدرکی ، هیچ ...
تازه بعد ازدواج می رفتیم تهران .
پدرم با این موضوع کنار نمی آمد . می پرسید :«تو همه اینارو میدونی و قبول می کنی ؟!»🤔
پروژه تحقیق پدرم کلید خورد .
بهش زنگ زد : « سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم !» شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود.
وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد ، کمی آرام و قرار گرفت .
نه که از محمد حسین خوشش نیامده باشد .
اما برای آینده و زندگی مان نگران بود .
برای دختر نازک نارنجی اش 😅
حتی دفعهٔ اول که او را دید ، گفت :«این چقدر مظلومه !»😕
باز یاد حرف بچه ها افتادم ..
حرفشان توی گوشم زنگ می زد :((شبیه شهداس))
یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم!
محمد حسینی که امروز می دیدم ، اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود ..
برای من هم همان شده بود که همه می گفتند❤️
پدرم کمی که خاطر جمع شد ، به محمد حسین زنگ زد که «می خوام ببینمت !»
قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش .
هنوز در خانهٔ دانشجوی اش زندگی می کرد.
من هم با پدر و مادرم رفتم .
خندان سوار ماشین شد . برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم😂
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#پارت_بیستم
پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان اسلامیه .
وسیر تا پیاز زندگی اش را گفت : از کوچکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش . بعد هم کف دستش را گرفت طرف محمد حسین و گفت :«همهٔ زندگی م همینه ، گذاشتم جلوت . کسی که می خواد دوماد خونه من بشه ، فرزند خونه منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه !»☺️
اون هم کف دستش را نشان داد و گفت :« منم با شما رو راستم !»
تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد ، حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد . دوباره قضیه موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت .
خیلی هم زود با پدر و مادرم پسر خاله شد!😐😂
موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر (ع)
یادم هست بعضی از حرف ها را که می زد ، پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد ، از او می پرسید :«این حرفا رو به مرجان هم گفتی ؟»🤔
گفت :«بله!»
در جلسه خواستگاری همه رابه من گفته بود 😅
مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد .
من که از ته دل راضی بودم
پدرم هم توپ را انداخته بود در زمین خودم .
مادرم گفت :« به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنن !»😁
کور از خدا چه میخواهد ، دو چشم بینا!
قار قرار صدای موتورش در کوچه مان پیچید.
سر همان ساعتی که گفته بود رسید : چهار بعد از ظهر از روز های اردیبهشت.
نمی دانم آن دسته گل را چطور با موتور این قدر سالم رسانده بود 😂
مادرم به دایی ام زنگ زد که بیاید سبک سنگینش کند .
نشنیدم با پدر و دایی ام چه خوش و بش کردند .
تا وارد اتاقم شد پرسید :«دایی تون نظامیه ؟»🤔
گفتم :«از کجا می دونید؟»
خندید که «از کفشش حدس زدم !»😂
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمثیلی جالب از بهشت...!
#دقایقـۍباقـــرآن✨
꧕..🌼🤍
مهــدۍ جـــآن!
میان شلوغیِ این روزگار غریب
میان مردمانی که هر روز غریبه تر میشوند
آشنایِ دل ما باش
فقیر گوشهنشین محبتت هستیم
بسازبا دلِما که فقطتورادارد!🥺🌱
⊹
⊹
🔗تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ🖐
✨بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ🤲
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」