eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
231 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
61 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
📿 ••• وما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم ،دلمان به خدا گرم است😍، صبح را با نام و یادش آغاز می‌کنیم، بسم الله الرحمن الرحیم🌱 🌻🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
چه کسی گفته پاییز دلگیر است؟ اصلا انگ دلگیری به پاییزنمیچسبد🍁🍂 فصل انار😍 فصل نارنگی😋 فصل رنگ های قرمز 🍎و نارنجی🍊 فصل بادهای باموقع🌪 و بی موقع🌬 که میپیچد لای موهایت🧣 و عطرش مرا مست میکند😌 فصل قدم زدن زیر باران🌧☔️ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
_
بعضی وقتام باید بزنی پشت خودت و ‌به خودت خسته نباشید بگی ! بابت همه روزایی که کنار خودت بودی و هیچوقت کم نیاوردی :)♥️. | 🥤 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
اتفاقا معذرت خواهی رو یاد بگیرید ، ابراز تأسف و پشیمونی رو یاد بگیرید ، وقتی اشتباهی میکنید وظیفتونه واضح و صریح بگید منو ببخش و سعی به جبران داشته باشید ، نه اینکه با غرور کاذب بگین من منظوری نداشتم تو بد برداشت کردی ":) یاد بگیرید از خودتون خاطرات خوب تو ذهن اطرافیانتون بسازید .. اگه اشتباهیم ناخواسته اتفاق افتاد بابتش عذرخواهی کنید"😊 📓 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
حرکت زیبای دومینو حیرت انگیزه🎲 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«📃📌» وقتی یه دلیل پیدا کنی, هر کاری و می‌تونی انجام بدی....🙂 برشی از برنامه کتاب باز «مجتبی شکوری» ✅ 👌 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 شیرینی های باقی مونده از عروسی بود مامان بلند شد ایستاد و نگاهی بهم انداخت . مامان – یه وقت کمک نکنیا ! سري تکون دادم . من – چاییم رو بخورم میام کمک . مامان آهی کشید و دوباره نشست و سرگرم کارش شد . نگاهش کردم . من – چرا آه می کشی ؟ نگو دلت براي پسرت تنگ شده . مامان برگشت به سمتم و من برق اشک و لبخند همراه با لرزش لبهاش رو دیدم . لبخندي زدم و بلند شدم رفتم طرفش . بغلش کردم . من – اخی ! بغض نکن مامانی . سرش رو روي سینه م گذاشت . مامان – مادر نیستی که بفهمی چه حالیم . هم خوشحالم که رفتن سر زندگیشون . هم اینکه دلم براش تنگمی شه . شروع کردم به مالیدن شونه هاش 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 وقت مناسبی بود . هم براي گفتن تصمیمی که گرفتم و هم برنامه ي مسافرتم . از طرفی فکر مامان رو میتونستم از مهرداد و دلتنگی دور کنم . لبخند دندون نمایی زدم و با شوق گفتم . من – می خوام به پویا جواب مثبت بدم . مامان صاف نشست و خیلی جدي پرسید . مامان – مطمئنی ؟ فکرات رو کردي ؟ با همون لبخند سرم رو به علامت مثبت بالا پایین کردم . ابرویی باال انداخت و بلند شد . منم ایستادم و نگاهش کردم .سرش رو کمی کج کرد . مامان – خوب پس باید به بابات بگم . بعد هم متفکر زیر لب گفت . مامان – انگار یه عروسی دیگه در پیش داریم . می دونستم نگرانه . هنوز خستگی عروسی مهرداد از تنمون در نیومده باید براي یه عروسی دیگه خودمون رواماده می کردیم که از قضا من عروسش بودم . واقعا خرید براي من اعصاب فولادی میخواست . هم دیر پسند بودم و هم سخت پسند . و این براي خریدعروسی فاجعه بود . دستی زدم به پشتش . 💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad