رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
💔
✨از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام
روایت شده است که فرمودند:
من آن دو نفری را که بر من ستم کرده و با
من دشمنی نمودند یعنی بدبخت تیم و عدی را
برای فرزندم مهدی'عجلاللهتعالیفرجه'
وا میگذارم تا او نبش قبر کردن و عذاب کردن و سوزاندن و به دریا ریختن خاکسترشان بر عهده بگیرد🥺
📖الهدایهالکبری،صفحه۴۳۱و۴۳۰
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه دنیا به فدایِ یه نخ چادرِ تو...💔
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
وما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم
،دلمان به خدا گرم است😍،
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
.🌻.
اگر گذشته تان را با خود حمل
کنیدپیر میشوید وهرروز پیرتر
هم خواهید شد !☄😓
و اگر مدام به آن فکر کنید
تلختر و سنگینتر خواهد شد❣
اما اگر گذشته را
چراغ راه آینده قرار دهید🔍
و از آن بیاموزید و
آموخته تان را بکار بندید،✅
آن سنگینی از دوش شما
برداشته خواهد شد🌱
و با روانی آرام و خاطریآسوده،
وپیش به سوی آینده ای زیبا
زندگی میکنید🥰✨
#روزتبخیرمهربونجان☺️
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#مشاوره🍊
5 روش مطالعه 🌱
📚 1. خواندن با نوشتن:
مطالعه فرآیندی فعال و پویا است. بعد از اینکه مطالب را خواندید باید در زمان مورد نیاز آن را با صدای بلند ادا کرده و نکات مهم را یادداشت کنید. خواندن همراه با نوشتن باعث میشود هم با مطلب مورد مطالعه درگیر شوید و هم قبل از امتحان بتوانید از روی نوشتهها مرور
کرده و خیلی سریع مطالب مهم را مجدداً به خاطر بسپارید.
📚 2. خط کشیدن زیر نکات مهم:
روش صحیح خط کشیدن زیر نکات مهم به این صورت است که ابتدا مطالب را بخوانند و مفهوم را کاملاً درک کنند و سپس زیر نکات مهم خط بکشند.
📚 3. حاشیهنویسی:
این روش نسبت به دو روش قبلی بهتر است ولی باز هم روش مناسب برای درک عمیق مطالب کتاب درسی نیست ولی میتواند برای یادگیری مطالبی که از اهمیت چندانی برخوردار نیستند مورد استفاده قرار بگیرند.
📚 4. خلاصهنویسی:
شما مطلب را میخوانید و آنچه را درک کردهاید، بهصورت خلاصه، در دفتری یادداشت میکنید.
📚 5. کلید برداری:
در این روش، پس از درک مطلب، بهصورت کلیدی نکات مهم را یادداشت میکنید و درواقع کلمه کلیدی کوتاهترین و پرمعناترین کلمهای است که باید بنویسید.
𔘓 ִֶָ ¦ #درسی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✍دانشجویی از آیت الله بهجت(ره) پرسید:
دانشجو هستم و می خواهم دعایی به حقیر
تعلیم نمایید تا حافظه ام قوی شود،
زیرا بسیار فراموش کار هستم.
ایشان در پاسخ به این دانشجو فرمود:
برای #پیشرفتدرتحصیلات ، ملتزم به دعای
[سُبْحَانَ مَنْ لاَ يَعْتَدِي عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ، سُبْحَانَ مَنْ لاَ يَأْخُذُ أَهْلَ الْأَرْضِ بِأَلْوَانِ الْعَذَابِ، سُبْحَانَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ، اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِي قَلْبِي نُوراً وَ بَصَراً وَ فَهْماً وَ عِلْماً،إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ] بعد از هر فریضه (نمازهای واجب) باشید.🌱 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#انگیزشی🌱
بهش گفتم این ذهنیت ما آدمهاست که تعیین میکنه روزمون خوب بگذره یا بد!
"امروز" به خودی خود روز خوبیه, مگه اینکه بخوای با فکر دیروز خرابش کنی...!🙃❗️
✍ مازیار منتظری تهرانی
📕 چند زندگی به رنگ صورتی کثیف
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_نهم
از مامان اصرار بود و از خانوم درستکار انکار . که عاقبت مامان موفق شد و قرار شد اونا یک ساعتی بمونن و اگر آقاي درستکار نتونست بیاد ، براشون تاکسی تلفنی بگیریم .
براي راحتی شون ، رضوان موضوع رو به مهرداد و بابا خبر داد و قرار شد تا یه ساعت دیگه خونه نیان .
فقط مهرداد اومد و براي مادربزرگم غذا و میوه و شیرینی برد .
همه دور هم نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم .
مامان براي آشنایی بیشتر سر صحبت رو جوري باز کرد که تا یه ساعت بعد اسم کوچیک خانوم درستکار و سال ازدواجش و
خیلی چیزاي دیگه رو فهمیدیم .
البته مامان هم اطلاعات می گرفت
و هم اطلاعات می داد .
یک ساعت مثل برق و باد گذشت .
و این گذر زمان رو نرگس با نگاه به ساعتش یادآوري کرد .
نرگس – مامان ! به بابا زنگ بزنم ؟
خانوم درستکار که دیگه می دونستم اسمش طاهره ست سري تکون داد .
طاهره – آره مادر .
ببین ماشین چی شد ؟
نرگس گوشیش رو در اورد و زنگ زد .
خاله هم با گفتن " این پسر کجا موند که نیومد دنبالم " بلند شد بره
زنگ بزنه به کامران .
صحبت نرگس خیلی طول نکشید .
وقتی گوشی رو قطع کرد رو
به مادرش گفت .
نرگس – ماشین رو گذاشتن گوشه ي خیابون .
خودشونم دارن میان دنبالمون .
با این حرفش دل من بی تاب شد و لبخند مهمون لب هاي مامان .
بازم می تونستم امیرمهدي رو ببینم .
و این بهم آرامش می داد .
با اومدن خاله ، مامان بهم اشاره اي کرد و خواست باهاش برم تو
آشپزخونه .
دنبالش رفتم .
تو آشپزخونه آروم گفت .
مامان – تا من به بابات زنگ می زنم تو هم برو روي میز غذاخوري رو خلوت کن .
ابرویی بالا انداختم .
من – می خواي چیکار کنی ؟
مامان لبخندي زد
مامان– اگر بابات موافقت کنه شام نگهشون داریم .
لبخندي زدم .
مامان براي من همه ي هوش و ذکاوتش رو به کار گرفته بود .
معلوم بود از امیرمهدي و خونواده ش خوشش اومده که سعی داره به هر نحوي رابطه مون رو بیشتر و بهتر کنه .
یواش یواش روي میز رو خلوت کردم . موضوع رو با ایما و اشاره به رضوان فهموندم .
و گاهی می رفتم تو آشپزخونه تا به مامان کمک کنم .
صداي زنگ در خونه که بلند شد ، رو به رضوان که کنارم بود گفتم .
من – چی بپوشم ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad