eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
232 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
61 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
یک معادله ریاضی زیبا❤️🌱
enc_16312883303242869941858.mp3
2.19M
‌ ‌یــامـهــدی'‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه'♥️
یک باب منزل مسکونی ۲۰۰متر زیربنا۱۰۰متر دارای امتیاز آب وگاز وبرق دارای سند درشهرک امام حسن مجتبی به فروش میرسد 09133631297 منزل قاسم احمدی
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
شمــا آدم پختــه‌ای هستیـد اگــــر: 1⃣ نیاز نداری داشته‌هاتونو به رخ کسی بکشی. 2⃣ تنها موندن رو به وارد شدن تو هر رابطه‌ای ترجیح میدی. 3⃣ انتقادپذیر هستی و در مقابل انتقاد واکنش درستی داری 4⃣ به خاطر اشتباه دیگران جنجال درست نمی‌کنی، آبروی کسی رو نمی‌بری! 5⃣ دنبال روابط و‌ دورهمی‌های بیهوده نیستی. 6⃣ تو مشکلات دنبال مقصر نیستی، دنبال راه‌حلی ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . نرگس با ابروهاي بالا رفته برگشت سمتم . نرگس – راست می گه ؟ خودم رو مظلوم کردم و گفتم . من – راست می گه . نرگس – یعنی تاحالا چادر سرت نکردي ؟ صادقانه گفتم . من – نه . من با چادر میونه ي خوبی ندارم . نرگس – یعنی تا حالا زیارت هم نرفتی که بخواي چادر سر کنی ؟ به جاي من رضوان جواب داد . رضوان – یعنی اگر می خواي چند ساعت بخندي با مارال برو زیارت . وقتی چادر سرش می کنه ثانیه به ثانیه باید چادرش رو از روي زمین جمع کنی . هر بار از یه طرف می افته . و خندید . نرگس هم از طرز بیان رضوان خندید و با بهت گفت . نرگس – باورم نمی شه . باید یه بار ببینم . رضوان – عوضش این خواهرشوهر من انقدر خوب و خانومه که من عاشقشم . نرگس لبخندي از این حرف زد و گفت . نرگس – من از همون روز اول که مارال جون رو دیدم ازش خوشم اومد . با تعریف هاي امیرمهدي و حرفاي الان شما دیگه کامل مطمئن شدم به تک بودنش . و من تو دلم قند اب شد و رفتم تو فکر که امیرمهدي از من چی گفته ! یعنی گفته من تکم ؟ شام تو محیطی دوستانه خورده شد . خانوم درستکار با درست کردن زرشک پلو با مرغ و خورشت بادمجون و تزیین زیباي میز شام هنرش رو به نمایش گذاشت . وقتی اولین قاشق از غذام رو خوردم تو دلم به امیرمهدي حق دادم که دلش بخواد زنش شبیه مادرش باشه . دستپختش حرف نداشت . بعد از شام پدر ها و مادرها به سالن پذیرایی برگشتن . امیرمهدي و مهرداد روي مبل هاي توي هال نشستن به حرف زدن به پیشنهاد نرگس ما سه نفر رفتیم تو حیاط و روي صندلی هاي کنار باغچه ي کوچیکشون نشستیم . باغچه ي کوچیکی که یه گوشه از حیاطشون قرار داشت و پر از گل هاي اطلسی بود . رضوان رو به نرگس گفت . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 باغچه ي کوچیکی که یه گوشه از حیاطشون قرار داشت و پر از گل هاي اطلسی بود . رضوان رو به نرگس گفت . رضوان – راستی قرار بود آدرس جایی که پارچه ي چادرت رو ازش گرفتی بهم بدي ! نرگس دست راستش رو زد روي دست چپش . نرگس – راست می گی . ببخشید . الان می رم برات میارم . و بلند شد رفت سمت ساختمون . خیلی زود با هم صمیمی شده بودن . نگاهی به باغچه انداختم . من – اطلسی هاي خوش رنگی هستن ! رضوان حرفم رو تأیید کرد . رضوان – آره . معلومه بهشون رسیدگی می شه . سري تکون دادم . با صداي باز شدن در خونه شون ، سرم رو به طرف ساختمون چرخوندم . منتظر دیدن نرگس بودم که در کمال تعجب امیرمهدي رو دیدم . با سینی چایی به دست . نگاهی به سمتمون انداخت . انگار دنبال نرگس می گشت که با پیدا نکردنش نگاه ازمون گرفت . حس کردم مونده چیکار کنه . خودش سینی رو بیاره یا ببره داخل و بده دست نرگس . ناخودآگاه ، از ترس اینکه نکنه به خاطر یه دستی گرفتن سینی ، خسته شه ، بلند شدم و رفتم طرفش از دو تا پله ي جلوي در بالا رفتم و سینی رو از دستش گرفتم . من – ممنون . امیرمهدي – خواهش می کنم . نرگس کجا رفت ؟ خیره به سینی چاي گفتم . من – رفتن داخل چیزي بیارن . می خواست بره داخل که انگار یکی به دلم چنگ انداخت . قرار نبود مال من بشه ولی کی گفته بود نمی تونم باهاش حرف بزنم و دل بی تابم رو با شنیدن صداش آروم کنم ؟ سریع پرسیدم . من – دستت بهتره ؟ برگشت به سمتم و بدون نگاه کردنم ، با لبخند اطمینان بخشی جواب داد . امیرمهدي – بهتره ! و باز با اون لبخندش به قلبم ضربان داد . ضربان قلب من تند می زنه ... می خواد آروم بزنه ...... نه دیگه نمی تونه ...... یکی تو ذهنم گفت تو که قرار نیست خودت رو جلوش موجه نشون بدي ! قرار نیست به این فکر کنی که ممکنه یه روز شوهرت بشه . پس بشو همون مارال قبلی . یه کم اذیتش کن . چیزي نمی شه که .. و با این فکر لبخند به لبم اومد . به ذهن خبیثم جولانی دادم . قدم برداشت به سمت در خونه که با حرفم پاش روي هوا موند . من – در دق دادن دیگران تبحر داریا!! 💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad