▫️ وقتی همسرتان 🧔🏻اشتباه میکند بلافاصله به او نگویید: "دیدی گفتم؟"
▫️ اگر از اشتباه كردن در حضور شما #هراس داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما دورتر 🚶🏻♂️ميشود.
▫️ و به مرور، احساس آرامش و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ میشود!
▫️ این هراس، زمینهی مخفیکاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی همسرتان با شما خواهد شد.
#همسرداری
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
💳✨🌸💳✨🌸💳✨🌸💳
✔️ده روش برای بهدستآوردن دل زنان!
- به حرفاش گوش بده
-کارت بانکیت رو دراختیارش بذار😄
- بهش محبت کن
- گاهی براش یک شاخه گل بگیر
-کارت بانکیت رو بهش بده😄
- چندروز یکبار بهش بگو دوستت دارم
- تولدش رو فراموش نکن
- کارت بانکیت رو بهش بده😄
- جلوی جمع بهش احترام بذار
-کارت بانکیت رو بهش بده😄
- کارت بانکیت رو حتما بهش بده😄
- ای بابا! این کارت رو بهش بده دیگه🤨🙄
#طنز
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
#همسرداری
⚜️در زندگی مشترک یک رابطه ی خوب اینجوری ساخته میشه :
🔹️با دید مثبت به مشکلات و ناراحتی ها نگاه کنید.
🔸️نوع گفتار و رفتار خودتون رو در جهت بهبود رابطه تغییر بدید و بهم احترام بذارید.
🔹️روی لحن گفتار خودتون کار کنید.
🔸️قهر نکنید اگه قهر کردید نذارید طولانی بشه.
🔹️کمال گرا نباشید چون هیچکس کامل کامل نیست پس تفاوت های همدیگرو بپذیرد و باهم کنار بیاید.
🔸️سعی کنین همدیگر را بهتر بشناسید.
🔹️درمورد نگرانی ها و موقعیت های اضطراب آور با همدیگر صبحت کنید و با همدیگر همدلی کنید.
🔸️همدیگر را دوست داشته باشید و برای همدیگر وقت بگذارید.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_نود_و_پنجم
امیرمهدي رو کرد به بابا و محکم گفت .
امیرمهدي – من اومدم براي عذرخواهی .
بابا هم محکم و جدي گفت .
بابا – کار درستی نکردین .
اینبار ساکت نموندم .
من – تقصیر من شد .
خیلی ترسیده بودم .
بابا با اخم برگشت به طرفم .
بابا – مگه چی شده بود ؟
نگاهی به امیرمهدي انداختم .
وقت گفتن بود .
اینجا از پویا و
کارهاش خبر داشتن .
امیرمهدي همه چی رو دونه به دونه تعریف کرد .
حتی دلخوري خودش و بی خبریمون از هم تو سه روز گذشته رو .
بابا تو سکوت گوش کرد .
وقتی هم که حرفاي امیرمهدي تموم شد
باز ساکت بود .
انگار می خواست عمق دلخوریش از کارمون رو با سکوت نشون بده .
مامان حین حرف زدن امیرمهدي خیلی آروم پذیراییش رو انجام
داده بود و بعدش هم نشست کنارمون . اونم سکوت کرده بود و بر
خلاف بابا که به امیرمهدي نگاه می کرد خیره بود به صورت بابا .
منم که نگاهم بینشون می چرخید .
سکوت که طولانی شد و امیرمهدي از نگاه بابا معذب ، آروم گفت
امیرمهدي – اجازه می دین این هفته با خونواده ...
بابا نذاشت ادامه بده .
. بابا – فعلا نه
و به ظرف میوه ي جلوش خیره شد .
و این یعنی تنبیه مون کرده .
که یه مدت از هم دور باشیم .
امیرمهدي – هر جور شما صلاح می دونین .
می خواستم بهش التماس کنم که کوتاه بیاد ولی از ترس اینکه نکنه
تندي کنه چیزي نگفتم .
چشم بستم و با خدا راز و نیاز کردم .
خدا که می دونست چی
ازش می خوام !
بازم دنبال چتر حمایتش بودم .
دعا کن براي من و آرزوهام ...
من این حس خوبو فقط از تو میخوام ....
من و زیر سایه ت نگه دار که خستم ...
هنوز چشم امید رو به مهر تو بستم ...
امیرمهدي نگاه کوتاهی بهم انداخت .
رو به بابا گفت .
امیرمهدي – پس اجازه می دین یه صحبته ..
بابا سریع نگاهش کرد .
امیرمهدي – کوتاه .. خیلی کوتاه داشته باشیم ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_نود_و_ششم
بابا نفس عمیقی کشید و با مکث چند ثانیه اي ... سرش رو تکون
داد . به طرف اتاقم اشاره کرد .
بابا – بفرمایید .
خوشحال شدم که با این یکی مخالفت نکرد . سریع بلند شدم و
جلوتر از امیرمهدي به سمت اتاقم رفتیم.
وارد که شدیم در اتاق رو نیمه باز گذاشت .
برگشتم به سمتش
من – امیرمهدي ..
لبخندي زد .
امیرمهدي – من ناراحت نشدم . خیلی با ملایمت باهامون رفتار
کردن . من براي یه دعواي حسابی خودم روآماده کرده بودم .
تو اهل زمین وجودت فرشته ....
تو هر جا که باشی همونجا بهشته
لبخندي زدم .
من – بابا مهربونه . فقط الان یه مقدار ناراحته که ... خودت که می دونی ؟
امیرمهدي – آره . حق دارن .
خوشحال شدم که درك می کنه .
که ناراحت نشده . اگر پویا بود به
بهش بر میخورد بازم پویا ؟
چرااین دو تا رو با هم مقایسه می کردم ؟
در حالی که امیرمهدي
اصلا یه دونه بود و مطمئن بودم خدا مثلش رو نیافریده .
سرش رو کمی کج کرد .
امیرمهدي – یه سري توضیح بهم بدهکاری که الان اصلا وقت مناسبی براش نیست . پس باشه براي یکی دو روز دیگه . هر وقت که آقاي صداقت پیشه صالح دونستن .
سري تکون دادم .
من – باشه .
امیرمهدي – خب من برم . هم خیلی خستهم و هم گفتم یه صحبت کوتاه .
به ناچار قبول کردم .
رفت سمت در اتاق . ولی ایستاد .
نفس عمیقی کشید .
برگشت سمتم و گفت
امیرمهدي _مواظب خودت باش.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«🤍🌿»
#نبۍ_اکرم ﷺ فرمودند :
هر کس به نوشتهاۍ بنگرد که فضائل #علـۍ در او نوشته شده است،خداوند گناهانۍ را که بیننده آن فضیلت با چشمانش مرتکب شده مۍبخشد.
✍️بحار_ج۳۸_ص۱۹۶
📥 برایِشنیدنِصوت؛کلیکنمایید👉
🤍¦↫#السلامعلیڪیاامیرالمومنین
🌿¦↫#یکشنبہهاےعلوے
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad