15.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-
اگــه میخاے دم افطار واسه ارباب بۍکفن اشک بریزی_ بسمـالله😭💔
#امانازتشنگیِاربابمهربان
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#آسدمرتضیآوینی:
شهید منتظر مرگ نمیماند
این اوست که مرگ را برمیگزیند.
شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته
به سراغ او بیاید، به اختیار خویش میمیرد
و لذت زیستن را نیز هم او می یابد
نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود
او وانمیگذاردش و خود را به ریسمان
پوسیده غفلت میآمیزد...
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
میدان ، میدانِ غزه و اسرائیل نیست ؛
میدان ، میدانِ حق و باطل است .
ـرهبـرانقلاباسلامیـ
به امید آزادی قدس شریف🇵🇸
#روزقدس✊
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
لشکر قدس.mp3
8.25M
سرود حماسی لشکر قدس ✊
🎙گروه سرود نجم الثاقب
لشکرقدسبهوعدهےخدانزدیکه😎✌️
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_شصت_و_یکم
بی رحم نبود ؟
نبود که اینجور زندگیم رو به هم زد ؟
انگار با دستاي خودش زنده به گورم کرد .
به ماشین که رسیدیم با خشم در جلو رو برام باز کرد و بدون اینکه
منتظر سوار شدنم باشه ، ماشین رو دور زد .
بدون نگاه بهم ، در رو باز کرد و زودتر از من سوار شد .
اروم نشستم .
باز هم بی حرف .
باز هم با ترس .
می زد تو گوشم ؟ .. شاید .
دیگه تو مکان عمومی نبودیم .
می تونست به راحتی عکس العمل نشون بده .
با حرص سوئیچ رو داخل جاش فرو کرد و بعد هم کمربندش رو بست .
پاش رو گذاشت رو کالچ و دنده رو خالص کرد .
انقدر حرص تو رفتارش قابل حس بود که نمی تونستم چشم از
کاراش بردارم .
سوئیچ رو نیم دور چرخوند .
اما انگار حرصی که سر سوئیچ و
ماشین خالی کرد ، براش کم بود که سرش رو کمی به سمتم چرخوند .
انگشت اشاره ش رو بالا آورد و گفت .
امیرمهدي – فقط کافیه بگین هر چی گفت دروغ بوده .
انقدر به راست گوییتون اعتماد دارم که هیچ توضیحی درباره ش نخوام .
حتی دلیل اون حرفا رو .
همینجا هم چالش می کنم هر چی شنیدم
رو .
صداش جدي بود و خشک .
دور از امیرمهدي اي که من میشناختم .
واقعاً خودش بود ؟
من چه جوابی داشتم بدم ؟
دروغ میگفتم و همین اعتمادش به راستگویم رو هم زیر سوال می بردم ؟
بت مارال براي امیرمهدي شکسته بود ، دیگه نیاز نبود خودم
بیشتر از این خردش کنم .
پس سکوتم بهترین جواب بود .
سر به زیر سکوت کردم و تو دلم حسرت خوردم که کاش اون لحظه آخر دنیا بود !
که دیگه هیچ زمانی رو در
پی نداشت براي تحمل این شرایط .
سکوتم رو که دید با خشم ، ماشین رو روشن کرد و با سرعت حرکت کرد .
خیلی زود دنده ي یک ماشین شد دو ، و پشت سرش شد سه ... شد
چهار ... و عقربه ي سرعت سنج ماشین لحظه به لحظه بالاتر رفت .
کمی تو خودم جمع شدم .
نه از ترس که از سرعتی که براي جدا
شدنمون از هم خرج می کرد .
انقدر براش غیر قابل تحمل شده
بودم ؟
سرعت براي زودتر جدا شدنمون نشون میداد که ممکنه وصلی
در پی نداشته باشه .
جلوي در خونه مون که رسید با شدت ترمز گرفت .
و بدون حرفی خیره شد به رو به روش ....
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_شصت_و_دوم
جلوي در خونه مون که رسید با شدت ترمز گرفت .
و بدون حرفی خیره شد به رو به روش .
هنوز در سکوت بودم .
و نمی دونستم براي پیاده شدن باید بگم "
خداحافظ " ؟
جوابم رو می داد ؟
مردد دست بردم سمت دستگیره .
که شاید خودش با گفتن " به
سلامت " یا یه " هري " از سر خشم بهم
بفهمونه همه چیز راحت تر از خوردن یه لیوان آب به آخر رسیده.
اما حرفش چیزي بود غیر از اونچه که تصور داشتم .
امیرمهدي – روزه ي سکوت گرفتین ؟
برگشتم و نگاهش کردم .
سکوتم رو نمی خواست .
با اینکه حرفش رو پر حرص گفته بود ،
جواب دادم .
من – واژه هاي ذهنم ردیف نمی شه !
روش رو برگردوند .
کاش اینبار هم می تونست گذشت کنه . مثل دفعات قبل .
شاید بدعادت شده بودم از بس در مقابل هر حرفی کوتاه اومده بود !
شاید هم اینبار همه چیز فرق داشت .
تکیه دادم به پشتی صندلیم .
آروم گفتم .
من – حوا هم گناه کرد .
ولی آدم تنهاش نذاشت .
برگشت و نگاهم کرد .و خیلی سریع و خشک گفت .
امیرمهدي – من پیغمبر نیستم !
سکوت کردم .
حرفش به اندازه ي کافی قابل فهم بود که تعبیرش نشون دهنده ي فرق داشتن اوضاع این دفعه بود .
چشماش رو کمی تنگ کرد .
امیرمهدي – چه انتظاري دارین ؟
انتظار ؟ .... دلم معجزه می خواست . از همونایی که هر بار یه
جورایی نذاشته بود حلقه ي اتصالمون قطع بشه .
گرچه که اینبار گویی کارد تیزي به طناب قطور ارتباطمون خورده بود .
کاملا ً معلوم بود که نمی خواد کوتاه بیاد . کاملا ً معلوم بود این تو بمیري از اون تو بمیري ها نیست .
که یه بار جستی ملخک ، دوبار جستی ملخک ؛ دفعه ي سوم تو مشتی
ملخک .
لبخند زدم ، تلخ ...... تلخ
تلخ ...
معجزه هاي خدا تموم شده بود .
من ندانسته همه رو خرج کرده
بودم و حالا با دست خالی کاري از پیش نمیبردم .
سري به طرفین تکون دادم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
-
✍علامهمجلسی:
#شب_جمعه مشغول مطالعه بودم،
به این دعا رسیدم:
بسمﷲالرحمنالرحیم الحمدﷲمناولالدنیاالیفنائِها ومِنَالاخرهالیبقائِهاالحمدﷲعلیکلنعمه استغفرﷲمنکلذنبِِواتوبالیه وهوارحمالراحمین.بعد از یک هفته مجدد خواستم آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم،که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشدهایم..! •📚قصصالعلماء• - ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
-
روضههاے عطشت را
رمضــان بایــد خـواند:))
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ
#امـــامحسینمن❤️🩹
#شبزیــارتــۍ🌙
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
Seyed.Reza.Narimani.Manam.On.Hasrati(128).mp3
15.54M
منماونحسرتیـہحـرمندیـده🥺
توےِزندگیـشبهغیـــرِغــمندیــده(:❤️🩹`
- #مداحیِآرومِاستودیویی .
- #حضـــــرتِ128 .
- #حاجرضانریمانـۍ .
[ پلی لیستِ روح !. ]
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - تحدیرجزء25(معتزآقائی).mp3
4.06M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
جزءبیستوپنـــجقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایی🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌸]
#التماسدعا🤲🏻
#روز_بیسـتوپنــج_مـاھ_مبـارڪ✨
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
دعــاۍِروزبیستوچـهــارمــاهـِمبارڪرمضـــان♥️' #درگوشۍباخــــدا✨
دعــاۍِروزبیستوپنــجمــاهـِمبارڪرمضـــان♥️'
#درگوشۍباخــــدا✨
🌱͜͡🌸
#ماه_رمضان / #حدیثانہ ♡
🔹 راوی به امامکاظم (؏) عرضکرد:
من در ماهرمضان برای رسولخدا و هریکاز اهلبیت (؏) و برای خـــودِشما خـــتمقرآن انجام میدهم؛ پاداش اینکارم چیست؟
● حضرت فرمود:
✓ پاداشتو ایناست که روزقیامت باآنهایی!
(لَکَ بِذَلِکَ أَنْتَکُونَ مَعَهُمْ یَوْمَالْقِیَامَةِ...)
• راوی عرضکرد: اللهاکبر!
بااینعمل چنینپاداشی برایمن هست؟!
※ امام ٣مرتبه فرمود: آری، آری، آری!
📚 کافی،ج۲ص۶۱۷
📚وسائل،ج۶ص۲۱۸
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫برای بهترین و نورانیترین هفته عمرتان کم نگذارید!
سخنرانیشنیدنی👌
حجتالاسلام پناهیان🌿
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هذایومالجمعہ°🌻°
به امیـــد نگــاه تو هر قـــدمم
پرشورمو دل دشدهے حرمم
🌼|↫#جمــعــہهــاےدلتـنگـۍ
🤍|↫ #اللهمعجݪلولیڪالفرج
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
#هذایومالجمعہ°🌻° به امیـــد نگــاه تو هر قـــدمم پرشورمو دل دشدهے حرمم 🌼|↫#جمــعــہهــاےدل
-
کاش میان این هیاهو
صدایی بیاید:
«اَلا یا اَهلَ العالَم،
أنا المَهدۍ...»
-
#یَابنَالحَـسـنآقـابـیـا💔
🌿 وداعِ جمعۀ آخر ماه مبارک رمضان
▪️ سيّد بن طاووس و شيخ صدوق از جابر بن عبدالله انصارى روايت كردهاند كه در جمعۀ آخر ماه رمضان خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم رسيدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد، فرمودند: اى جابر اين آخرين جمعه از ماه رمضان است، پس آن را وداع كن و بگو:
✨ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِنَا إِيَّاهُ فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرْحُوما وَ لا تَجْعَلْنِی مَحْرُوما ✨
▫️ خدايا! اين ماه را آخرين دورۀ روزهداری ما قرار مده، و اگر قرار دادى، پس مرا رحمت شده قرار بده و محروم از رحمت قرار مده.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🇵🇸͜͡✊
#گزارشتصویـرے¹
#قــــدسلنـــا
حـــال و هــواے دختــران محمــدآباد در راهـپیمـایـۍ روز قــــدس
📆مورخ← ۱۴۰۳/۱/۱۷
📌مکان← گلزارشهدایمحمدآبادمرکزی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🇵🇸͜͡✊
#گزارشتصویـرے²
#قــــدسلنـــا
حـــال و هــواے دختــران محمــدآباد در راهـپیمـایـۍ روز قــــدس
📆مورخ← ۱۴۰۳/۱/۱۷
📌مکان← گلزارشهدایمحمدآبادمرکزی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🇵🇸͜͡✊
#گزارشتصویـرے³
#قــــدسلنـــا
حـــال و هــواے دختــران محمــدآباد در راهـپیمـایـۍ روز قــــدس
📆مورخ← ۱۴۰۳/۱/۱۷
📌مکان← گلزارشهدایمحمدآبادمرکزی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در نانینگ چین، پارکینگ ها با بام های سبز پوشیده شده اند.😊
ماشین ها از گرما محافظت می شوند و حشرات و پرندگان جایی برای نشستن دارند.
#شگفتیهایجهان🪐
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad