eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
227 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥟 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . چه رسپی عالی برای کروسان 😍 کروسان خونگی؛ تغذیه مناسب بچه‌ها🥐 مـــواد لازم : شکر ۲ ق نمک ¼ ق چ خمیرمایه ۲ ق غ آرد ۱ و ⅔ پیمانه زرده تخم مرغ ۲ عدد آب نصف پیمانه روغن ⅓ پیمانه کره ۵۰ گرم
💯یکی از بهترین میوه‌‌ها در ماه‌‌های سرد سال خرمالو است !😋 خرمالو علاوه بر اینکه را از بین می‌برد و را کاهش میدهد در فصل سرما از و هم پیشگیری میکند😌 😐با تمام این نکات مثبت در مصرف خرمالو احتیاط کنید. 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بهترین دمنوش☕️ برای شماست اگه... 🤒 آنفلونزا گرفتید 😮‍💨 سرفه دارید یا سرما خوردید🤧 👌پیشنهاد می کنم حتما امتحانش کنید
یادته کلاس اول که بودی از املا میترسیدی؟ نگذشت؟ رد نشد؟ یادته واسه ریاضی راهنمایی ترس داشتی؟ الان چی؟ اصلا یادت میاد امتحانش رو؟ نمیدونم الان تو چه‌مرحله‌ای هستی و داری چه فشاری و تحمل میکنی ولی همش رد میشه..الکی خودت و اذیت نکن و به خودت استرس نده 🌱 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[☕️🍬] امروز بی نهایت مهربان باش...🥺 مهربانی تکثیر عشق است❤️ در تمام لحظه ها با مهربانی...😌 لحظه ها ماندگار می شود🌻 _ ☺️
مهم ترین محور هایی از وصیت نامه شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی 🖤 ۳ روز تا 🕊
🤍رمان ناحله🤍 شونه کوچیکم رو از داشبورد در آوردم و به موهام حالت دادم و ریشم و مرتب کردم با عطرم دوش گرفتم و بعد ازاینکه یه بار دیگه تیپم رو چک‌کردم از ماشین پیاده شدم ساعت کاریم که تموم شد بلافاصله اومدم  محل کار آقای موحد . منتظرموندم بیاد بیرون تا پیشش برم. چشمم خورد بهش دست راستش  با باند بسته شده بود. تا جلوی در دیدمش دوییدم سمتش. با دیدنم پلک هاش و روی هم فشرد و با حرص گفت:لعنت بر شیطان با خوشرویی سلام کردم ،که گفت :علیک ورفت اون سمت پیاده رو دنبالش رفتم و گفتم :میتونم چند لحظه وقتتون و بگیرم‌؟خیلی کوتاه؟! به حرفم اعتنایی نکرد حس کردم منتظره کسیه . ماشینش رو ندیده بودم .به ذهنم رسید شاید نتونه رانندگی کنه  واسه همین گفتم :میخواین من برسونمتون ؟ چپ چپ نگام کرد و دوباره نگاهش و چرخوند اون سمت خیابون  و گفت :راننده ای شما ؟ خواستم جواب بدم که چند نفر از اون سمت خیابون اومدن سمتمون .یکیشون گفت :آقای موحد ببخشید دیر شد من و هل داد عقب و در ماشین  پشت سرم و باز کرد و نشست . یکی دیگشونم تو ماشین کناری نشست آقای موحدم بدون توجهی به من نشست تو ماشین. به سرعت از جلوم رد شدن کلافه نشستم تو ماشینم و به این فکر کردم اصلا امکان داره بتونم این آدم و راضی کنم ؟ هواتاریک شده بود .خسته شده بودم .وقتم داشت تموم میشد و من هنوز هیچ پیشرفتی نکرده بودم . نمیشد دست رو دست بزارم و تا فردا صبر کنم. رفتم مسجد،نمازم و که خوندم برگشتم تو ماشین. پام و گذاشتم رو گاز وسمت خونشون حرکت کردم.با سرعت رفتم تا شاید قبل رسیدنش بتونم برسم. جلوی خونشون پارک کردم و صندلیم و دادم عقب و منتظر  موندم ساعت همینطور میگذشت و هیچ خبری نبود هواتاریک شد فهمیدم  قبل از من به خونشون  برگشت. سرم و روی فرمون گذاشتم. فضای خونه خودمون اذیتم میکرد. ریحانه ام خونه نبود .واسه همین به خونه برنگشتم . گفتم یخورده دیگه هم صبرکنم پلک هام سنگین شد _ (پدر فاطمه بهم نزدیک شده بود دوتا دستش و روی گلوم گرفت ومحکم فشرد در حالی که دندوناش و از خشم روی هم فشرده بود داد زد:من جنازه دخترمم روی دوشت نمیزارم‌.احساس خفگی میکردم .نفس کم آورده بودم .سعی کردم صداش کنم ولی جونی برام نمونده بود...) با صدای بوق ماشین با وحشت از خواب پریدم تا چشم هام و باز کردم نگاهم افتاد به  آقای موحد که با لباس ورزشی  روی صندلی کنارم نشسته بود.با اخم بهم زل زده بود . گلوم خشک شد. به اطرافم نگاه کردم .تمام اتفاقای دیشب یادم افتاد. هنوز تو ماشین جلوی خونشون بودم . از شدت ترس  و هیجانم بخاطر خوابی که دیده بودم و حضور بابای فاطمه تو ماشینم زبونم نمیچرخید. انگار منتظر بود حرف بزنم . فکر میکردم دارم خواب میبینم با تعجب به اطرافم نگاه کردم که گفت : خواب نیستی . نگاهم افتاد به عقربه های ساعتی که رو مچم بسته بودم . فکر کردم اشتباه میبینم .گوشیم و روشن کردم . ساعت  ۶ و۲دقیقه و نشون میداد یهو داد زدم :یا حسینن  نمازم با لحن آرومی گفت :هنوز قضا نشده . از ماشین پیاده شد منم‌اومدم پایین و از صندوق  یه بطری آب برداشتم و وضو گرفتم ،سجاده ای هم که همیشه تو ماشینم بود و برداشتم و پهن کردم تازه یادم افتاد جهت قبله رو نمیدونم برگشتم عقب که دیدم آقای موحد ایستاده و نگام میکنه. بدون اینکه چیزی بپرسم یه سمتی ایستاد وگفت :اینوره بدون توجه به حضورش نمازم و بستم نمازم که تموم شد متوجه شدم هنوزم ایستاده اومد سمتم و گفت : از کی اینجایی؟ شرمنده گفتم :از دیشب... به خدا قصد بدی نداشتم. میخواستم منتظر بمونم وقتی دیدمتون باهاتون حرف بزنم نفهمیدم کی خوابم برد ! نگاهش مثل قبل پر از خشم نبود +خب پس شانس آوردی خودت و ماشینت و نبردن سجاده ام رو جمع کردم و توی ماشین گذاشتم اومد کنارم ایستاد ،یاد خوابم افتادم همون دستش که  دورش باند پیچیده بود و گذاشت رو صورتم،با تعجب نگاش میکردم . خودم رو آماده کرده بودم که دوتا سیلی خوشگل تر ازش بخورم. روی صورتم،جایی که دفعه قبل سیلی زده بود  دست کشید و با لحنی که آروم تراز قبل بود گفت :ببین پسرجون تو آدم خوبی هستی .منو ببخش بخاطر حرفایی که از روی عصبانیت بهت زدم ولی خواهش میکنممم دور فاطمه ی منو خط بکش . مسیر خودت رو برو . با کسی که شبیه خودته ازدواج کن ‌. تمام حرف من همینه . ایندفعه هم این اشتباهت رو میبخشم ولی دیگه نمیخوام اینورا پیدات شه !نمیخوام دیگه ببینمت !میفهمی؟ چیزی نگفتم که در طرف راننده ماشین و باز کرد وقتی نشستم در و بست و یه لبخند ساختگی تحویلم داد .از خونشون دور شدم. حس کردم سرگیجه دارم به هر زوری بود خودم و به محل کارم رسوندم تو اتاقم نشسته بودم .سرم  رو تنم سنگینی میکرد .
🤍رمان ناحله🤍 تو دلم گفتم  بیچاره آقای موحد .بر خلاف میلش مجبوره هر روز منو ببینه. ____ ازینکه هی تنهایی رفتم دنبالش خسته شدم . تصمیم گرفتم امروز با محسن در میون بزارم. زودتر از همه رسیده بودم.تو دفتر کسی نبود. مشغول کارام شدم تا محسن بیاد. یه چند دقیقه گذشت محسن شیرینی به دست وارد شد! ایستادم و بهش دست دادم و گفتم _سلام +سلام بر دلاور مرد شریف استان مازندران خندیدم _چیه کبکت خروس میخونه؟ شیرینی رو دراز کرد سمتم و +چرا نخونه؟؟ _بگو حالا چی شده ؟ +نمیگم بیا یه شیرینی بردار _محسن میزنم تو سرت !!! +باشه باشه _بگو +چشممم. از توجعبه یه شیرینی برداشتم! _خب؟ +به سمع و نظرتون برسونم که ان شالله اگر خدا بخواهد به حول و قوه ی الهی برای بار دوم شما دارین عمو میشین . دوست عزیز و شریفتون داره بابا میشه چشم هام از حدقه بیرون زد  _خب شوخی قشنگی بود + دیوونه من باتو شوخی دارم؟ _جدی میگی محسن؟ +اره بغلش کردم و تبریک گفتم. _ایول. تبریک میگمممم. الهی قدمش خیر باشه واسه عموش و بابا،مامانش! +ایشالله ایشالله. اومد نشست سر جاش‌ ازخوشحالی محسن خوشحال بودم نگام کرد و +چیه محمد؟چند وقتیه دل و دماغ نداری؟چت شده؟ _نمیدونم محسن‌ نمیدونم. +چیو پنهون میکنی ازم؟ _محسن...!ی چیزی بگم بهت؟ +بگو _من رفتم خواستگاری با چشم های گرد شده بهم زل زد +خب؟ کیه ان شالله این زنداداشِ گرام؟ _محسن!!! +بگو دیگه! _فاطمه! +فاطمه کیه؟من میشناسمش؟ _اره! +نکنه...! چشم هام رو بستم _اره +وای محمدددد!!!! خواستگاری کی رفتییی؟ دیوانه ی عالممممم تو اصلا چته؟میدونی کیه اون دختر؟ همونیه که ما از روی زمین جمعش کردیم!!! این همونه با اون وضع!!!محمد خنگ شدی؟ _محسن میزنمتا. +تو رفتی خواستگاری دوستِ خواهرت؟ _محسن ی کلمه دیگه بگی ازینجا میرم. سکوت کرد و با اخم بهم‌خیره شد. _باباش خیلی سرسخته. خیلی ها خیلی محسن. +اصلا چیشد به این نتیجه رسیدی بری خواستگاریش؟ _محسن لطفا اجازه بده حرف بزنم .من دوسش دارم ! محسن خیره موند تو صورتم و چیزی نگفت! +خب؟ _محسن من دوسش دارم ولی باباش نمیگذاره حتی باهاش حرف بزنم +از کی دوسش داری؟ _نمیدونم اولش حس عجیبی بود ولی بعد مطمئن شدم. +چرا زودتر نرفتی خواستگاریش؟ _ترسیدم +با وجودِ خدا؟ _من گناه کردم .اره .من با وجود خدا اول ترسیدم. بعد دیدم حسم داره منو به گناه میکشه.اول از چهارتا نگاه.‌.. وای محسن!اگه باباش نزاره....!! +نگران نباش.خدا هست! _نمیدونم چطور یهو شد همه ی ...!! +امیدت به خدا باشه! _میخوام باهام بیای بریم پیش باباش دوباره! +من بیام؟ _اره! شاید تو بتونی راضیش کنی! +هعی!تا الان به من نگفتی. الان که کارت گیر افتاد... _عجب آدمی هسی توها.میخوای تنهام بگذاری ؟ +نه ولی ازت دلخورم.باید از دلم در بیاری _چشم کی وقت داری بریم پیشش؟ من صبح پیشش بودم +چه سیریشی هستی تو! از حرفش خندم گرفت _آره خیلی! +بعدظهر بریم بد نیست؟ باشه واسه فردا. _دیره اقا دیره! +نه به امروز و فردا کردنت واسه زن گرفتن نه به این همه عجله‌.الان واسه چی میگی دیره؟ _چون من این هفته باید برم کردستان +اها.باشه بعد اداره میریم. سرم رو تکون دادم و هر دو مشغول کارهامون شدیم! ___ در دفتر رو قفل کردیم و  سمت دادگاه رفتیم منتظر بودیم وقت دادرسیش تموم بشه باهاش حرف بزنیم‌. از اتاقش بیرون اومد محسن رفت سمتش و دست دراز کرد. ولی من هنوز رو صندلیم نشسته بودم با اشارش از جام بلند شدم چشم هاش که بهم افتاد گفت _عه عه عه عه! پسرمن از دست تو به کجا فرار کنم؟چرا دست بر نمیداری اقا؟ولمون کن دیگه دل بکن !!!من که حرف هام و بهت زدم. محسن دستش و گرفت و گفت +آقای موحد خواهش میکنم!!! فقط میخوام دو کلمه باهاتون حرف بزنم! _آقا من حرف هام رو زدم محسن گفت +چرا نمیگذارین حرف بزنه؟به خدا قصد محمد خیره!اصلا شما چیزی از آقا محمد میدونین؟ میدونین چیکارست؟ یه نگاه به تیپم انداخت و +قاضی مملکت و تو دادگاه تو روز روشن تهدید میکنی؟هر کی میخواد باشه ! چه ربطی به داره؟حرف من یکیه. محسن گفت +آقای موحد خواهش میکنم ... شما اجازه بدین محمد حرف هاش و بزنه بعد تصمیمتون و نهایی کنید. تو رو خدا تا وقتی ازش شناخت کافی پیدا نکردید چیزی نگید. .اقا محمد فرزندِ شهیدِ! خودشم پاسداره !!! سرش و تکون داد و گفت +هی من یه چیزی میگم‌شما یه چیز دیگه میگین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⃟🎗 - مـدل بستن روسـرے زیر چــادر😍
꧕..🕊 یَااباصَالح... بَرف‌بِبارد یابَاران‌فَرقی‌نمی‌کند. برای‌باورزِمستان، هَمین‌جای خِالی‌ات‌کَافی‌ست.💔 ⊹ ⊹ 🔗تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 ✨بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 🤲 ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ
🧷سه‌شنبـــه، یـازدهـم‌دۍ‌مــــاه¹⁴⁰³ ••••••••••••••••••••••••••••••••• 🍁 ◗پیـامـی براۍِ امــــروز ◖ پریشانی شایسته ی تو نیست! افکارت را مرتب کن اطرافت را مرتب کن ظاهرت را مرتب کن... زندگی آرام می گیرد. ‹ ✍🏻-
🖇 ♥️ 🪶دعای امیرالمؤمنین، برای آمرزش گناهان و رسیدن به حوائج، آرامش و وسعت رزق 8⃣6⃣- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَدَحْتُهُ بِلِسَانِي أَوْ هَشَّتْ إِلَيْهِ نَفْسِي أَوْ حَسَّنْتُهُ بِفِعَالِي أَوْ حَثَثْتُ إِلَيْهِ بِمَقَالِي وَ هُوَ عِنْدَكَ قَبِيحٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.  بنــد۶۸←
 بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با زبان آن را مدح کردم، یا نفسم به سوی آن مشتاق گشت، یا با کردار خود آن را نیکو جلوه دادم، یا با گفتارم به آن تشویق کردم، در حالی که آن نزد تو قبیح بوده و بر آن عذابم میکنی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
‌┅┄ ❥❥
الهـــی... این بنده چه داند که چه می‌باید جست داننده تویی هر آنچه دانی آن ده🙂 🤲🏻 ------------------ ‹✨⇢
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
و چه غم زُدای خوبی است؛ توکل کردن به خواست الهی. _امیرمومنان‌علی‌علیه‌السلام میزان‌الحکمه، ج۱،ص۶۱
- امـام‌باقر عليه‌السلام: خداوند از بندگانش هركسى را كه زياد دعا كند دوست مى‌دارد، پس بر شما باد دعاى در سحر تا طلوع آفتاب،زيرا آن زمان ساعتى است كه دربهاى آسمان گشوده مى‌شود ورزق انسان‌ها تقسيم مى‌گردد و نيازهاى بزرگ و مهم برآورده مى‌شود.! •📚عدة الداعى 🌱
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
#سـلام‌امـــام‌زمــانــم🕊:)
📖
السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ...
🌱سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امیدِ مادر، سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت. 📚 دعاى استغاثه به حضرت صاحب الزّمان (صلوات الله عليه) - مفاتیح الجنان. السَّلامُ‌عَلَیک‌یاخَلیفَةَ‌اللهِ‌فےارضِھ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🕯🥀› شب قدری و قدرت مانده مکتوم میان شیعه هم هستی تو مظلوم فقط نام تو را بردیم گاهی فدای غربتت! یا «امّ‌کلثوم»! (سلام الله علیها) الهـی به غربت بانوۍِ ڪربلا حضرٺ ام‌کلثـوم (سلام الله علیها) 🌿🌿
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
‹🕯🥀› شب قدری و قدرت مانده مکتوم میان شیعه هم هستی تو مظلوم فقط نام تو را بردیم گاهی فدای غربتت! یا
- ▪️تو دومین زینت علــی هستی. هرچند نامت میان ما غریب است؛ اما... میدانم تمام کودکی ات را همپای زینب، پشت درب سوخته ی خانه تان گریستی؛ میدانم کنار تابوت تیرباران شده ی برادرت حسن، خون دلت را اشک دیده کردی! میدانم تمام صحرای کربلا و مسیر اسارت، هم پای زینب، غم های کاروان را به دوش کشیدی. میوه ی دل زهرا و علی! امّ کلثوم! امشب امام غایبم را به حرمت کوله بار سنگین غم های تو آرزو میکنم. اینگونه دعایم به استجابت نزدیکتر است...🤲 🏴 29 جمادی الثانی، سالروز وفات حضرت ام کلثوم (دختر دوم حضرت زهرا سلام الله علیها) بر امام زمان سلام الله علیه و تمام دوستداران اهل بیت تسلیت باد! 🖤
🌟 راهت را ادامه می‌دهیم 🌟 🔹 به مناسبت سالگرد سردار دل‌ها، شهید حاج قاسم سلیمانی 🔹 💔 سردار عشق و ایثار اینجا جمع می‌شویم تا به یاد مردی که با ایمان و شجاعتش، امنیت و آرامش را برای کشور به ارمغان آورد، راهش را ادامه دهیم. او که همیشه در قلب‌های ما زنده است و مسیرش الهام‌بخش نسل‌های آینده خواهد بود. ✨ ویژه‌برنامه‌ای متفاوت و به‌یادماندنی: 🌟 راوی و سخنران: سردار حاج حسینی، مسئول ایثارگران در سوریه 🌟 نامه‌ای به شهید بنویسید! 🌟 در این شب بزرگ، از شما دعوت می‌کنیم تا با قلم خود، نامه‌ای به شهید حاج قاسم سلیمانی بنویسید و احساسات خود را نسبت به این قهرمان ملی به او ابراز کنید. نامه‌های خود را در صندوق مخصوص قرار دهید و به یاد داشته باشید که به بهترین متن‌های نوشته‌شده هدایای ویژه‌ای تقدیم خواهد شد! 📅 زمان: ، ۱۳ دی‌ماه، بعد از نماز مغرب و عشاء 📍 مکان: حسینیه ولی‌عصر (عج) 😔 همراه با حضور خانواده شهید مدافعان حرم راه شهیدان، چراغی است که هرگز خاموش نخواهد شد. بیایید تا با حضورمان، این چراغ را پرنورتر کنیم. ✨ منتظر حضور پرشور شما هستیم ✨ ❤️ هیچ چیز شیرین‌تر از اتحاد دل‌ها در مسیر عشق به وطن نیست.
🔗‏دکتر کاتوزیان این متن رو اونقدر زیبا گفته که چندین بار هم خوندم و چیزی از زیباش کم نمیکنه: "یادمان باشد با شکستن پای دیگران ما بهتر راه نخواهیم رفت! یادمان باشد با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم! يادتان باشد خوردن مال ديگران خوشبختي و آرامش به خانواده نمي آيد. ‏کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم باخــدای او طرف هستیم.."🙂❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️چه کسی با دوست تر است؟! 💠 آیت‌ الله بهجت قدس‌ سره: 🔸آن کسی با حضرت مهدی عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف دوست‌تر است که بعد از اتیان(انجام دادن) واجبات و ترک محرمات و طاعت خدا در واجبات و محرمات، برای فرج او (عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف) بیشتر بکند.