#قصــہ_دلبــࢪے
#قسمت_پنجاه_و_پنج
برایش دو بار عقيقه کرد : يك بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عقیقه را ولیمه داد ، یکی هم برد حرم حضرت معصومه (ع) 😍
برای خواندن اذان و اقامه در گوشش ، پیش هرکس که زورمان رسید بردیمش . در یزد رفتیم پیش حاج آقا آیت اللهی و حاج آقا مهدوی نژاد .
در تهران هم حاج آقا قاسمیان ، حاج منصور ارضی و حاج حسین مردانی..
باهم رفتیم منزل حاج آقا آیت اللهی .
حرف هایی را که ردوبدل میشد ، میشنیدم .
وقتی اذان واقامه حاج آقا تمام شد ، محمدحسین گفت :
« دو روز دیگه میرم مأموریت ، حاج آقا دعاکنین شهید بشم!»
هری دلم ریخت 😔
دیدم دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و شروع کردند به دعاخواندن..
بعد که دعا تمام شد ، گفتند : « ان شاء الله خدا شما رو به موقع ببره ،.
مثل شهید صدوقی ، مثل شهید دستغیب! »
داخل ماشین بهش گفتم : « دیدی حاج آقا هم موافق نبودن حالا شهید بشی؟! »
سری بالا انداخت و گفت : « همه این حرفا درست ، ولی حرف من اینه :
لذتی که علی اکبر امام حسین برد ، حبیب نبرد! ❤️»
روزی که می خواست برود مأموریت ، امیرحسین ۴۷ روزش بود .
دل کندن از آن برایش سخت بود😢
چند قدم میرفت سمت در ، برمی گشت دوباره نگاهش می کرد و
می بوسیدش😍
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
#قصــہ_دلبــࢪے
#قسمت_پنجاه_و_شش
وقتی میرفت مأموریت ، با عکس های امیرحسین اذیتش می کردم😁
لحظه به لحظه عکس تازه می فرستادم برایش.
می خواستم تحریکش کنم زودتر برگردد .
حتی صدای گریه و جیغش را ضبط می کردم و می فرستادم که ذوق کند😍
هر چی استیکر بوس داشت فرستاد ..
دائم می پرسید :
« چی بهش می دی بخوره؟! داره چی کار می کنه؟!
وقتی گله می کردم که اینجا تنهام و بیا ، می گفت :
«برو خدا رو شکر کن حداقل امیرحسین پیش تو هست ، من که هیچ کس پیشم نیست!»
می گفت : « امیرحسین روببر تموم هیئتایی که باهم میرفتیم! »
خیلی یادش می کردم در آوردن و بردن امیرحسین به هیئت ..
به خصوص موقع برداشتن ساک و وسایلش😢
هیچ وقت نمی گذاشت هیچ کدام را بردارم ، چه یک ساک ، چه سه تا ..
به مادرم می گفتم : « ببین چقدر قلدره.. نمیذاره به هیچ کدومش دست بزنم!»
امیرحسین که آمد ، خیلی از وقتم را پر می کرد و گذر ایام خیلی راحت تر بود😍
البته زیاد که با امیرحسین سروکله میزدم ، یاد پدرش می افتادم و اوضاع برایم بدتر میشد ..
زمان هایی که برای امیرحسین مشکلی پیش می آمد ، مثلا سرماخوردگی ، تب و لرز و همین مریضی های معمولی ، حسابی به هم می ریختم 😣
هم نگرانی امیرحسین را داشتم و هم نمی خواستم بهش اطلاع بدهم ، چون می دانستیم ذهنش درگیر و از نظر روحی خسته می شود.😢
می گذاشتم تا بهتر شود ، آن موقع می گفتم : « امیرحسین سرما خورده بود ، حالا خوب شده! »
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💛✨•
سنجیدهاند،ارزشِدلرابهآرزو
خوشآندلیکهوصلِتوراآرزوکند
#امام_رضای_قلبم♥️
سپردهامبهرضابایدونبایدرا
رقمبهخیر،زندهرچهپیشآیدرا ..
💛¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
✨¦↫#چهارشنبـههاےامــامرضایـۍ
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
• وقتی یک نفر ناراحته؛
❌نگو فقط به چیزهای مثبت فکر کن
✅بگو ناراحت بودن اشکالی نداره
❌نگو انقدر منفی نباش
✅بگو حق داری احساسات منفی داشته باشی
❌نگو اوضاع میتونست بدتر از اینهم بشه
✅بگو من واسه شنیدن حرفات اینجام
❌نگو هیچ اتفاقی بیدلیل نیست
✅بگو گاهی اوقات زندگی خیلی سخت میشه
و چطور میتونم کمکت کنم؟
#فن_بیان
28.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️͜͡🎊
#۲روزتانیمهشعبان
⊹
برای آمدن صاحب الزمان صلوات ❤️🔥.
⊹
🔗تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ🖐
✨بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ🤲
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
❄️پنجشنـبــــہ، ۲۵بهمـــنمــــاه¹⁴⁰³
===========================
◗پیـامـی براۍِ امــــروز ◖
باید پوینده بود
و هر صبح شادمانه چشم گشود و قدم برداشت.
با این حال باید با قلبت بپذیری :
هر چه " او " بخواهد انجام می پذیرد
و سرانجام ِ امور تنها در دستان ِ خداوند است.
🖌-#معصومه_صابر
039-baghare-ar-afshar.mp3
3.08M
📖|#روزخودراباکــلامالهــۍشروعکنید
🎙| صوٺعربیصفحه{³⁹}قـــرآن
•🌻•
#تفسیرصفحه_۳۹قرآنڪریـــم
𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒
پیامبراکـرمﷺ :
اين دلها نيز همانند آهن
زنگار مىبندد. عرضشد:
اى رسولخدا!صيقل دهنده
دلها چيست؟فرمودند:
تلاوت قرآن.
•📚کنزالعمال•
🦋⸾↜رسانهدختــرانهمحمدآباد