من به هیچ وجه چیزی را
مسخره نمی کنم.
این قدرت را دارم که به چیزی که
نمی توانم درک کنم احترام بگذارم.😊
🔻 از رمان "عقاید یک دلقک"
✍ هاینریش بل
#بریده_کتاب📒
#تلـــــنگࢪانھ ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🍯🐝
#انگیزشی🐬
زندگی هیچگاه به بن بست نمیرسد کافیست چشم باز کنی و راههای گشوده بیشماری را
فرا روی خود ببینی تو که خود را باور کنی
هر معجزه ای ممکن است😊🍃
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
-
•🎍🌻•
#انگیزشی🎯
درخت بامبو از زمان کاشت
تا۵سال حتی جوانه هم نمیده
اما سال پنجم یکباره ۲۵متر قد میکشه .
خواستم بگم #صبورباش
یه روز جوانه میزنی ،
ریشه میدی و قد میکشی
ناامید نشو 😃
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجم
من – فکر کنم یه روز دیگه بیام براي پارچه خریدن بهتره .
مُرددم کدوم بهتره !
رضوان سري تکون داد .
رضوان – هر جور خودت صلاح می دونی .
براي مامان به انتخاب رضوان و نرگس پارچه خریدیم .
به اصرارشون من هم پارچه براي چادر نماز گرفتم تا مامان برام بدوزه .
از مغازه که خارج شدیم ، امیرمهدي رو پشت ویترین مغازه ي رو به رو منتظر دیدیم .
نرگس رو کرد به ما .
نرگس – می خواین یه دور هم تو پاساژ بزنیم ؟
البته اگر کاري ندارین !
نگاهی به سمت رضوان انداختم .
من – من که کاري ندارم .
تو چی ؟
رضوان – منم کاري ندارم .
تا زمانی که رضا بیاد دنبالمون وقت
داریم یه چرخی بزنیم .
و رو به نرگس ادامه داد .
رضوان – امشب قراره برم خونه ي مامانم اینا .
براي همین برادرم میاد دنبالمون .
نرگس سري تکون داد .
نرگس – باشه .
پس تا بیان دنبالتون یه دوري بزنیم .
فقط قبلش من برم به امیرمهدي بگم .
با تأیید هر دوي ما به سمت امیرمهدي رفت و بهش گفت .
امیرمهدي هم با تکون دادن سرش موافقت کرد و نرگس اومد و هر سه کنار هم راه افتادیم .
امیرمهدي هم با فاصله ، پشت سرمون
می اومد .
کنار رضوان و نرگس به لطف پاشنه هاي ده سانتی کفشم قد بلندتر شده بودم .
راه می رفتیم و به ویترین مغازه ها نگاه
می کردیم .
گاهی هم می ایستادیم و نگاه می کردیم .
پشت یکی از مغازه هاي بدل فروشی ایستادیم .
ست هاي زیبایی داشت .
و بدجور چشمم رو گرفته بود .
رو به رضوان و نرگس گفتم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_ششم
من – من می رم داخل ببینم این ست چنده ؟
و با دست اشاره اي به یکی از ست ها کردم .
هر دو " باشه " اي گفتن و من به تنهایی وارد مغازه شدم .
از فروشنده خواستم تا گوشواره و گردنبند مورد نظرم که نگین هاي بزرگ ارغوانی رنگ داشت رو بیاره .
وقتی آورد ، برداشتم و گردنبندش رو از روي لباس گردنم انداختم
و رو به شیشه ي ویترین که پشتش رضوان و
نرگس ایستاده بودن گرفتم تا انتخابم رو ببینن .
با چشم دنبال امیرمهدي گشتم .
کمی دورتر ایستاده بود و نگاه میکرد .
چقدر دلم می خواست نظرش رو
بدونم .
انقدر از اون ست خوشم اومده بود که
می خواستم بخرمش
.
برگشتم سمت رضوان تا تأییدش رو براي خرید بگیرم که از بین
فاصله اي که با نرگس داشت چشمم به پسري
افتاد که کنار دو تا پسر دیگه ایستاده بود و مستقیم داشت من رو نگاه می کرد .
وقتی نگاهم رو به خودش دید ،
با روي هم گذاشتن نوك انگشت اشاره و شصتش ؛ انتخابم رو تأیید
کرد .
نفهمیدم چرا یه دفعه عصبانی شدم .
خوشم نیومد از کارش .
بدم اومد که انقدر حواسش بهم بود .
شاید اگر چند ماه پیش بود این حس ها رو نداشتم .
ولی با حضور امیرمهدي نتونستم به راحتی این کار اون پسر رو هضم کنم .
من تغییر کرده بودم یا حضور امیرمهدي در چند قدمیم اینجوریم کرده بود ؟
بی خیال خرید اون ست شدم .
شاید چون تأیید مردي غیر از
امیرمهدي رو دیدم از خریدش پشیمون شدم .
ست رو تحویل فروشنده دادم و با " تشکري " از مغازي بیرون اومدم .
رضوان دست خالیم رو که دید پرسید .
رضوان – نخریدیدش ؟
من – نه .
کمی عصبانی بودم .
نمی دونستم از کی .
از اون پسر ؟
امیرمهدي؟
یا خودم ؟
فقط می دونستم عصبانیم .
و این حالتم روي حرف زدنم هم تأثیر
گذاشته بود .
دوباره کنار نرگس و رضوانی که از لحن حرف زدنم فهمیده بود
یه چیزیم هست و سکوت کرده بود ، راه افتادم ...
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
«🌿🕊»
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ♥️(:
🌿¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
🕊¦↫#چهارشنبـههاےامــامرضایـۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad