eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . یک ساعت بعد از برگشتن به خونه نرگس برام پیام زده بود . " سنگی که طاقت ضربه هاي تیشه رو نداره ، لایق تندیس شدن نیست . در مقابل سختی ها مقاوم باش که وجودت شایسته ي تندیس شدنه " و زیرش اضافه کرده بود . " اینا رو امیرمهدي داشت می گفت . منم برات فرستادم . بهش فکر کن " و من به جاي فکر کردن به معنیش فقط به نگاه پر دلهره ي نرگس موقع خداحافظی ، فکر کردم . نگران بود . و من خوب می فهمیدم جنس نگرانیش رو چون خودم هم یه روز نگران برادرم بودم . اما نرگس نمی دونست چه جدال سختی بین دلم و عقلم به راه افتاده چه دل بی عقلی داشتم که بناي تپیدن گذاشته بود با فکر کردن به جمله هاي عاشقانه و چه عقل سنگدلی که نهیب می زد عشق و عاشقی رو با شنیدن کلمات مخالف تصورم . عقل از یه طرف روحم رو می کشید و قلبم از طرف دیگه ، روحم رو به یغما می برد . یکی دم می زد از عاشقی و دوست داشتن . و دیگري خط بطلان می کشید بر روي اون . یکی شده بود بلاي جونم و یکی دیگه قاتل روحم . و من ، کلافه، میون این همه دوگانگی ؛ حس آدمی رو داشتم که جلوش لبه ي پرتگاهی بود و پشت سرش پر از حیوانات درنده . نه راه پس و نه راه پیش . همه و همه ؛ ترس ... ترس ... ترس .... دو ساعت بعدش بود که باز از نرگس پیام گرفتم . " وقتی خدا تو را به لبه ي پرتگاهی هدایت کرد به او اعتماد کن ، چون یا تو را از پشت خواهد گرفت و یا پرواز کردن رو به تو خواهد آموخت . " و چه ولوله اي تو دلم انداخت . نه می تونستم بشینم و نه راه برم . آرام و قرار نداشتم . کشمکش بین عقل و دلم به جاهاي باریک کشیده شده بود . انگار که از روز ازل هیچ سازشی با هم نداشتن . گویی این دو جداي از هم به وجود اومدن و رشد کردن و به بلوغ رسیدن . هر کدوم ساز خودش رو می زد و من مونده بودم به ساز کدومشون باید رقصید . نه ! اینطوري نمی شد ! نمی تونستم طرف هیچکدوم رو بگیرم . حس ترس ، اجازه نمیداد اختتام این دوئل نفس گیر رو اعلام کنم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 نمی تونستم طرف هیچکدوم رو بگیرم . حس ترس ، اجازه نمیداد اختتام این دوئل نفس گیر رو اعلام کنم . عصبی ، مشتی به دیوار اتاقم زدم . کلافه بودن و عنان به عقل و دل سپردن ، نمی تونست کمکی بهم کنه . باید پا به پاي عقل و دل راه می اومدم و دلایل هر کدوم رو ارزیابی می کردم . شاید اینطوري می شد طرف یکیشون رو گرفت . سریع ؛ خودکار و برگه اي از بین وسایل روي میزم برداشتم . باید می نوشتم . هر چیزي که وجود داشت . هر اختلافی و هر کششی که بهش داشتم . مزیت هاي امیرمهدي رو و همینطور ، هر چیزي که براي من قابل تحمل نبود . هر خوب و هر بدي رو . نوشتم . یک طرف برگه نکات مثبت ... و طرف دیگه نکات منفی.... هر کدوم رو با دلم ، با نداي قلبم و به دستورش نوشتم . نوشتم از علاقه م ... از لبخندش ... از خونواده ي خوبش .... از محکم بودنش که زود از کوره در نمیره ... از باخدا بودنش .... از حامی بودنش ... از حس آرامشی که بهم میداد ... از نگاهش که به بیراهه نمی رفت ... از اطمینانی که بهش داشتم ..... و از خیلی چیزهاي دیگه .. و در طرف دیگه نوشتم ... از اعتقادات سختش ... از رنگ هایی که می گفت نباید بپوشم .... از حجابی که بایدیه عمر تحمل می کردم .... از مانتوهاي بلند .... و چادري که شاید ناچار می شدم یه جاهایی سر کنم .... و ... نوشتنم تا نزدیک اذان صبح طول کشید . مامان براي خوردن سحري صدام کرد . زیر ذره بین نگاه هاي بابا و مامان ، با فکري مشغول خوردم . خوردم و هیچی از طعم قورمه سبزي جلوم نفهمیدم . با بلند شدن صداي اذان وضو گرفتم و به اتاقم برگشتم . سجاده م رو پهن کردم و رو به قبله ، به خدا پناه بردم ازش کمک خواستم . بعد از نماز دوباره به سمت برگه ي نوشته هام پرواز کردم . حالا وقت عقل بود که کارش رو شروع کنه . عاقلانه روي مواردي که می شد از کنارشون راحت عبور کرد ، خط کشیدم . روي مواردي که چه بودن و چه نبودن چیزي عوض نمی شد . مثل همون مانتوهاي بلند و یا لبخند شیرینش که من رو جادو می کرد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
.🇮🇷✌️. #یه‌چالش‌بریم؟🤔 از حضورتون در #انتخابات به آیدی زیر تصویر ارسال کنید. در کانال قرار داده میش
- ممنـون از همگـۍ بابـت شرڪت در چالش😍✨ مُهـــر انگشتتـــون‌ مبـــآرڪ((:🎉 مخصوصـاً رای اولــۍ هاے عزیـــزمون.😎✌️