💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_نهم
امیرمهدي – اگر نمی خواست وصلی باشه تا اینجا هدایتمون نمیکرد .
ما لیاقت تندیس شدن رو داریم .
سکوت کردم .
اصرار داشت به رفع موانع سر راهمون .
نمی دونستم در من چی دیده که حاضر نبود به این راحتی ازم دست بکشه !
شاید این اصرارش پاداش اون صبر و نذر من بود .
پاداش گذشتن از امیرمهدي .
آروم گفت .
امیرمهدي – بریم ؟
سري تکون دادم .
من – بریم .
در کنار هم راه افتادیم و به اون چهارنفر منتظر ، ملحق شدیم .
از سکوت من و امیرمهدي دائم تو فکر ، فهمیدن اوضاع روحی خوبی نداریم . براي همین به پیشنهاد مهرداد خیلی زود برگشتیم
خونه .
اون شب و شهربازي رفتنمون اگر به ظاهر براي من شادي و هیجان نداشت اما در اصل نقطه ي عطف زندگی من شد .
و من هیچ فکر نمی کردم درست یک شب بعد ، خودم اولین اختلافات رو از بین ببرم .
****
از همون جلوي شهربازي از هم جدا شدیم .
من و رضا سوار ماشین مهرداد شدیم . نرگس و امیرمهدي هم با هم رفتن .
از مهرداد و رضوان ممنون بودم که چیزي ازم نپرسیدن .
چون اصلا حال و حوصله ي توضیح دادن رو نداشتم .
به اندازه ي کافی اعصابم به هم ریخته بود . و بغضی که به طور کامل سر باز نکرده بود حلقم رو خراش می داد
وسطاي راه بودیم که رضوان به مهرداد گفت .
رضوان – ا .. مهرداد ! این مانتو فروشیه بازه .
مهرداد سریع سرعتش رو کم کرد و ماشین رو به سمت حاشیه ي خیابون کشید .
برگشت به سمت عقب که ما نشسته بودیم .
مهرداد – می خواي بري یه نگاه کنی ؟
رضوان – آره .
شاید مانتویی که می خوام رو بتونم پیدا کنم .
مهردادسري تکون داد و ماشین رو کامل پارك کرد .
رضوان دستم رو کشید .
رضوان – بیا بریم ببینیم چیز به در بخوري داره ؟
بی حوصله جواب دادم .
من – من چیزي احتیاج ندارم .
خودت برو دیگه !
اخمی کرد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_دهم
رضوان – بیا بریم ببینیم چیز به در بخوري داره ؟
بی حوصله جواب دادم .
من – من چیزي احتیاج ندارم .
خودت برو دیگه !
اخمی کرد .
رضوان – بلند شد بریم .
با غصه خوردن چیزي درست نمی شه .
من – به خدا رضوان حال ندارم .
رضوان – ببینم اصلا تو براي شباي احیا مانتوي مشکی بلند داري ؟
ابرویی بالا انداختم .
من – حالا نداشته باشم چیزي می شه ؟
رضوان – پس با کدوم مانتو می خواي بري احیا اونم مسجدي که خونواده ي درستکار میرن؟
آخ ...
اصلا یادم رفته بود چه قولی به امیرمهدي دادم !
حتی اگر همین امشب همه چیز بینمون تموم می شد هم به هیچ عنوان زیر قولم
نمی زدم .
سریع در ماشین رو باز کردم .
لبخندي روي لباي رضوان نقش
بست .
داخل مانتو فروشی خلوت بود و فقط دو سه تا مشتري داشت .
با رضوان بین رگال ها راه افتادیم .
مانتو فروشی بزرگی بود و
تا جایی هم که فضا داشت ، مانتوهاي مختلف رو به معرض دید گذاشته بود .
رضوان با دست به قسمتی اشاره کرد .
رضوان – اون قسمت مانتوهاي ساده ي مشکی گذاشته .
بریم ببینیم .
نگاهم رو دوختم به سمتی که اشاره کرده بود .
من – بریم .
مانتوها رو با دقت نگاه می کردم .
بیشتر تفاوتشون در قد و یا طرح دوخته شده روي هر مانتو بود .
از بعضی طرح ها خوشم اومد .
دو تا طرحی که قد بلندي داشتن رو انتخاب
کردم و دست گرفتم و دوباره همراه رضوان ،
شروع کردیم به دید زدن مانتوهاي دیگه تا اگر باز هم چیزي پسندیدم برداریم و همه رو یکجا براي پرو ببریم .
رضوان به سمت مانتوي کرم رنگی رفت . شروع کرد برانداز کردنش .
منم از رگال کنارش مانتو شلوار س تی برداشتم و نگاه کردم .
خیلی شیک و قشنگ بود .
بین بقیه ي مانتو
شلوارهاي با همون طرح گشتم و بلاخره رنگ زرشکیش چشمم رو خیره کرد .
براي جایی که آدم می خواست
با حجاب باشه و مانتوش رو در نیاره به درد می خورد .
بی درنگ برش داشتم تا با مانتوهاي توي دستم ، ببرم براي پرو .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🌿🕊»
خستـہ و درمونده اومدم در خونت بابا رضـــا..🥺
نمیخواے یه دستـۍ رو سرم بڪشی و بگـۍ نگـــران نبــاش؟
خـودم ڪنارتـم و هـواتـو دارم(:❤️🩹
🌿¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
🕊¦↫#چهارشنبـههاےامــامرضایـۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
📌امــروز آخرین پنجشنبه #ماه_شعبان هست
یادتون نره این نماز بخونید:
نماز پنجشنبههای ماه شعبان که خدا تمام خواسته
های دینی و دنیایی را برآورده میفرماید✨
هر پنجشنبه از ماه شعبان
۲ ركعت نماز خوانده شود:
🌱 در هر ركعت بعد از حمد ۱۰۰ مرتبه سوره توحید
🌱 بعد از سلام نماز ۱۰۰ بار صلوات.
📚اقبال اعمال ص ۸۸ ، مفاتیح الجنان ص ۳۲۰
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
:))
•🌤🎍•
ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ راز این امیدواری و آرامشی که در وجودت داری چیست؟!😊
✍گفت ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم :
✨ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
✨ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
✨ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
✨ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
✨ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ! ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ...😇
#روزتبخیرمهربونجان ☺️
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
◖🤍✨◗
میگفتنڪه:
ریاوقتیقشنگهـ
کهبخواےبرایامامزمان
خودنماییکنۍنہمردم :)🙂
‹🤍⇢#چادرانه›
‹✨⇢#یـٰادگارمادرمونھ›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✍علّامه طباطبایـۍ (ره) :
"یک صلواٺ تبدیل به چنان نورے در عالم برزخ برای مردگان مۍشود که ....
آنها را از گرفتاریهاے آن عالم نجات مۍدهد"🌱
تا میتوانید برای #اموات خود صلوات بفرستید ڪه چشم انتظارند.❤️🩹
برای شادۍ ارواحِ مطهر شهدا و جمیع امواٺ صلـوات¡•°🕊
«ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ»
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
♥️͜͡🕊 هر وقت می خواست برای بچهها یادگاری بنویسه مینوشت : "من کان لله،کان الله له" هرکی با خدا ب
🌿🕊
« اگر ما هوای نفس را کنار نگذاریم
کارهایی که انجام می دهیم
هیچ فایده ای نخواهد داشت
چرا ؟
چون کارمان در جهت
رضای خدا نیست
و ما خودمان را
گم می کنیم »
✍-به روایت همت ص ۱۸۲
✨۱۷اسفنـد سالــروز شهادت حاج محمد ابراهیم همت، گرامی باد
نثار روح مطهرش صلــوات.
#شهیدانہ🥀
#شهیدابراهیمهمت❤️🩹
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🥀¡•°
پدر و مادر؛ من زندگی را دوستدارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علیوار زیستن و علیوار شهید شدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم شهادت در قاموس اسلام کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد میزند و خواهد زد.
_فرازی از وصیت نامه #شهیدحاجمحمّدابراهیمهمت🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_یازدهم
براي جایی که آدم می خواست
با حجاب باشه و مانتوش رو در نیاره به درد می خورد .
بی درنگ برش داشتم تا با مانتوهاي توي دستم ، ببرم براي پرو .
رضوان – خوبه ؟
بهم میاد ؟
برگشتم به سمتش .
همون مانتوي کرم رنگ رو جلوي خودش
گرفته بود .
خریدارانه براندازش کردم .
من – بدك نیست .
مدلش که خوبه .
رنگ دیگه نداره ؟
سرش رو کمی کج کرد .
رضوان – مثلا ً چه رنگی ؟
من – یه رنگی که بیشتر بهت بیاد .
رضوان – مانتوي کرم رنگ می خوام که به شلوارم بیاد .
من – حتماً باید از اینجا بخری؟
با ناراحتی گفت .
رضوان – براي فردا می خوام .
این دو روزه هر جا گشتم مدل
مناسبی پیدا نکردم . این از بقیه بهتره .
ابرویی بالا انداختم .
من – براي رفتن خونه ي نرگس اینا ؟
رضوان – آره .
شلوارم قهوه ایه .
مانتوي قهوه اي بپوشم خیلی تیره می شه . نا سلامتی می خوان صیغه ي محرمیت بخونن .
زشته تیره بپوشم .
من – حالا چه اصراري داري به مانتو ؟
تو که چادر سر می کنی!
رضوان سري به تأسف تکون داد .
رضوان – آخه فردا هم عموي نرگس هست هم عموي خودم .
با تردید پرسیدم .
من – کدوم عموش ؟ همونی که ملیکا ..
و حرفم رو نصفه گذاشتم .
سري تکون داد .
رضوان – آره همون عموش .
مثل اینکه خیلی مذهبیه .
از امیرمهدي خشک تر .
لبخند نصفه اي زدم .
من _امیرمهدي که پیشرفت شایان توجهی داشته !
خندید .
رضوان – صد البته . و به لطف تو !
خنده م رو جمع کردم .
من – خب تو که چادر سرته .
دیگه مانتو می خواي چیکار ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_دوازدهم
خنده م رو جمع کردم .
من – خب تو که چادر سرته .
دیگه مانتو می خواي چیکار ؟
رضوان – چادرم یه کم نازکه .
از طرفی می خوام اگر کنار رفت
زیرش پوششم درست باشه .
غیر از عموي اونا عموي خودمم یه پا
فتوا دهنده ست .
باز خندیدم .
من – چرا دیگه فامیل رو دعوت کردین ؟
رضوان – که چند نفر شاهد باشن این دوتا دارن محرم می شن .
فردا کسی اینا رو با هم دید حرف در نیاد .
من – واي از این حرف در آوردنا .
کار خوبی کردین . دیگه کیا هستن ؟
رضوان – دایی بزرگ نرگس .
منم که دو تا خاله از دار دنیا بیشتر ندارم که یکیشون اصفهانه اون یکی هم فردا
شب افطاري خونه ي مادرشوهرش دعوته بعید می دونم بیاد .
من – من نفهمیدم ما چیکاره ایم که دعوت شدیم !
رضوان – مثل اینکه شما قراره عروس خونواده ي درستکار بشیا!
من – خواب باشی خیره .
هنوز نه به باره نه به داره .
رضوان – وقتی به طور رسمی بهشون جواب منفی دادي می شه گفت قراري وجود نداره . اونا الان به چشم عروس آینده نگات میکنن .
سکوت کردم .
یه جورایی حرفش درست بود .
امیرمهدي وقت خواسته بود براي
رفع موانع بینمون .
پس هنوز امیدي بود .
با چرخیدن نگاهم روي مانتو شلوار تو دستم رو به رضوان گفتم .
من – راستی ببین این خوبه براي فردا ؟
با ابروهاي بالا رفته مانتو رو برانداز کرد .
رضوان – برو بپوشش .
داخل یکی از اتاق هاي پرو شدم و مانتو شلوار رو تنم کردم .
از لای در رضوان رو صدا کردم .
سریع اومد و من در رو
طوري باز کردم که رضوان بتونه من رو ببینه .
جلوش چرخی زدم و گفتم .
من – چطورم ؟
ابرویی بالا انداخت .
رضوان – عالی . پرفکت . خیلی بهت میاد .
من – پس براي فردا بخرمش ؟
پر تردید ، نگاهم کرد .
تو آینه ي اتاق خودم رو نگاه کردم .
کمی به سمت راست چرخیدم.
تا بتونم پشت مانتو رو ببینم
💚🤍💚🤍💚🤍
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
_
آقاۍ اباعبدالله ؛
نظرے بہ کار من کن که ز دست رفت ڪارم
بہ کسم مکن حواله ڪه بہ جز تو کس ندارم
توهمهخانوادهوهمهٔیمنی🤍(:
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ
#امـــامحسینمن❤️🩹
#شبزیــارتــۍ🌙
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
18.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«♥✨»
تــواوجسختـۍنااُمیـــدےهـا...
دلــممأنــوســهبـاابــوفـاضـــݪ((:🥺
━━━━━━━✿━━━━━━━
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله ♥
#شبجمعہحرمتآرزوسټ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
571_34966972003643.mp3
1.64M
مننمیخـنـدمرولبــامطرحِلبخنــده!'🥺❤️🩹
- #مداحیِآرومِاستودیویی .
- #حــضـــــــرتِ128 .
- ¹²²روزتامحرم .
[ پلی لیستِ روح !. ]
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
16.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«🤍🌼»
#هذایومالجمعہ°🌻°
کاشکی صاحبزمان یهروز بیادبهایران
زیر پاش بریزیم گلاب ناب کاشان
الهـــــی یه جمعـــــه بعد دعای ندبه
دستهجمعازجمکرانباهمبریمخراسان
🌼|↫#جمــعــہهــاےدلتـنگـۍ
🤍|↫ #اللهمعجݪلولیڪالفرج
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
_
+آقا!
غرق زخمیم..💔
ولی قامتمان خم نشده..🥀
#العجلیاصاحبالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ خدایا شکرت ؛ بابت همهچیز . ]