eitaa logo
°¦هیئت دختران زینبی ¦°
268 دنبال‌کننده
2هزار عکس
767 ویدیو
26 فایل
✧وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ✧ - ◆•|مدیرڪانال|•◆ : ➺ @bahmani1980 - ◆•|خادم‌ڪانال|•◆ : ➺ @bahmani1980 - ◆•|اینستاگرام‌ڪانال|•◆ : ➺ www.instagram.com/Dokhtarane_ayandehsaz.313
مشاهده در ایتا
دانلود
‹📖🔗›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ • . دعـآۍفرج📌-! جھت‌ظھورآقـا(؏ـج)🔖-! . • ‹📖🔗›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ☁️ ⃟🕊¦⇢ @dokhtarane_ayandehsaz
°¦هیئت دختران زینبی ¦°
این گوشه را به وسعت دنیا نمےدهم... __________ @dokhtarane_ayandehsaz
‹ 🦋💙›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ • . عزیزی‌میگفت: هروقت‌احساس‌ڪردید از دور‌شدید و‌دلتون‌واسه‌آقا‌تنگ‌نیست این‌دعای‌ڪوچیك‌رو‌بخونید به‌خصو‌ص‌توی‌قنوت‌هاتون.. "لَیِّن‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِك" یعنے : خدا‌جون‌دلمو‌‌واسه‌امامم‌نرم‌ڪن . • ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ @dokhtarane_ayandehsaz
طاهره ی ۱۴ ساله، شهادتش را از شهید بهشتی هدیه گرفت:)...
°¦هیئت دختران زینبی ¦°
طاهره ی ۱۴ ساله، شهادتش را از شهید بهشتی هدیه گرفت:)...
۵ماهه بود که به بیماری سختی دچارشد، تاآستانه ی مرگ پیش رفت،حتی یکبار نفس هایش قطع شد و روی اورا پوشاندیم وعزاداری کردیم،اما معجزه شد و دوباره نفس کشید! او متولد سال۱۳۴۶ درآمل است،ازهمان دوران بچگی و کودکی ساکت و آروم بود، اینقدر که گاهی مادرم میگفت طاهره خونه است؟پس چرا حرف نمیزنی مادر؟ وطاهره میگفت خب چی بگم؟حرفی ندارم! پدرم برنج فروش بود وبه شعروادبیات خیلی علاقه داشت،شب هابچه ها دورش جمع میشدن و پدرم براشون شعرونهج البلاغه میخوند،وبه اونها آموزش میدادوبراشون جایزه ای درنظر میگرفت! طاهره دردوران راهنمایی و ابتدایی همیشه شاگرد اول بود و برخلاف سکوت همیشگی اش هروقت حرف ازاعتقاداتش به میون میومد،قاطع و برنده صحبت میکرد بطوری که همه تعجب میکردن که این همون طاهره است؟!... حتی چندباری بخاطر اعتقاداتش رو در روی معلمانش ایستاده بود! ازهمون سن کم میرفت راهپیمایی،یک روز دریکی ازراهپیمایی های شهرآمل،جلوی چشمان طاهره شهید رضایی(ازشهدای آمل)رو به شهادت میرسونن... بعدازاون طاهره سرسخت تر شده بود و باقاطعیت بیشتری از اعتقاداتش وامام وانقلاب حرف میزد..! برادرم قاسم به ما که خواهر های بزرگتر بودیم کتاب های شهید مطهری رو امانت میداد تا بخونیم و باآگاهی بیشتر ازانقلاب دفاع کنیم،اما طاهره که سن کمی داشت کتاب هارو یواشکی برمیداشت و زودترازما میخوند و تموم میکرد!
°¦هیئت دختران زینبی ¦°
۵ماهه بود که به بیماری سختی دچارشد، تاآستانه ی مرگ پیش رفت،حتی یکبار نفس هایش قطع شد و روی اورا پوشا
یک روز به سرعت به خونه برگشت و کفش‌هاش رو درآورد و پرید توی اتاق! نفس نفس می‌زد،از خوشحالی زبونش بند‌ اومده بود... چند لحظه صبر کرد و بریده بریده گفت: قراره چند روز دیگه بچه‌های مدرسه رو به دیدار امام ببرن! همین هم شد اوبه دیدارامام درجماران رفت، درآن شلوغی شهید بهشتی رادیده بود،وقسم خورده بود که تاآخرین لحظه درراه انقلاب بجنگد... بعدازآنکه ازآن سفربرگشت،حس وحالش کاملا عوض شده بود،آرام شده بود! بعدازاین سفریک شب خواب دیده بودکه: سفره ای پهن کرده اند وشهدای زیادی دور تا دور سفره نشسته‌ان، طاهره به صورت تک تک شهدا نگاه میکرد،... شهید فضلی و شهید قدیر را به خوبی دیده بود... درخوابش دیده بود که آیت‌الله بهشتی چند دقیقه‌ای برای آن‌ها حرف زد... وقتی دید طاهره گوشه‌ای ایستاده به او هم تعارف کرد سرسفره بنشیند.! وقتی صبح کنار سفره‌ی صبحانه خوابش رو برای مادر و عباس(برادرم) تعریف کرد، به آرومی گفت:‌ من شهید میشم، هروقت ازش میپرسیدیم که درآینده میخوای چه کاره بشی؟ می‌گفت: - من آینده‌ای ندارم.
°¦هیئت دختران زینبی ¦°
یک روز به سرعت به خونه برگشت و کفش‌هاش رو درآورد و پرید توی اتاق! نفس نفس می‌زد،از خوشحالی زبونش بن
درنهایت چند روز بعدازخوابِ طاهره، هنگامی که به راهپیمایی رفتیم، درگیری مسلحانه اتفاق افتاد! مجبورشدیم سینه خیزبشیم، من دائم اوراصدامیکردم و اوجواب میدادواطمینان میکردم که سالم است وپشت سرم حرکت میکند،شلوغ وشلوغ تر میشد تااینکه ازهم جداشدیم! برادران بسیج به من گفتن شمابرید خونه، ماایشون رو پیدامیکنیم و میفرستیم! اما طاهره چنددقیقه بعدازجدایی ما شهید شده بود:)!
‹•|🖌|•› ^^عَلاف ˘˘ ╔══════✦۞✦‌‌══════╗ @Dokhtarane_ayandehsaz ╚══════✦۞✦‌‌══════╝
وَالعادیاتِ ضَبحاً..سوگند به پیشتازان سرعت و راهوَران دَوَنده..فَالمُوریاتِ قَدحاً..قَسم به آن شُوکتی که از صَلابت جَهِش اینان صادر می‌شود! + سلام میکنیم به " پهباد " بُردِ بُلند ایران... قارّه‌پیمایی ایران سربلند با پهبادی که بُرد ۷هزار کیلومتر دارد... _____________ @dokhtarane_ayandehsaz