سر صبح بردن نام گل نرگس میچسبد:
اول صبــح سـلام به آقـــــا🌤
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه✋🏻
السلام علیک یا حجه الله فی ارضه✋🏻
السلام علیک یا الحجه الله الثانی عشر✋🏻
السلام علیک یا نور الله فی الظلمات الارض✋🏻
السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان✋🏻
السلام علیک یا فارس الحجاز✋🏻
السلام علیک یا خلیفه الرحمن و یا شریک القرآن و یا امام الانس و الجان✋🏻
صبحت بخیر آقـــــای من 🌤❤️
#لحظه_ها_تون_مهدوی 🌹🍃
🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺
┈┈••✾🍃🌸🍃✾••┈┈
@dokhtarane_ayandehsaz
💙🦋
امروز که داشتیم می رفتیم بازار
وتوماشین بودیم
وقتی توخیابون ماموران رانندگی
رو دیدیم وترس از جریمه شدن
سری کمربند ایمنی رو آوردیم وبستیم
وتو این فکر افتادم که کاشکی ما
به خدا به اندازه یه مامور
راهنمایی ورانندگی بها می دادیم
وبرا ترس از جریمه شدن کمربند رو می بستیم واز گناه به دور می شدیم
به خدا بها بدیم هوامونو داره
بیشتر از مامور راهنمایی
التماس #تفکر…🦋💙
#تلنگر ❗🦋💙
🌺 @Dokhtarane_ayandehsaz 💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭چرا ناراحتی؟ پیشرفت ایران📚 قابل انکار نیست😎💚
#ایرانم 🇮🇷💚❤⚘
🍃 @Dokhtarane_ayandehsaz
راوی: مادر شهید
لحظهای که محمدرضا را کنار قبر گذاشتند و در جعبه را باز کردند همه آمدند و از شهید خداحافظی گرفتند، من یک مفاتیح گرفتم و خواستم تا قبل از این که پیکر شهید را وارد خاک کنند یک زیارت عاشورا بخوانم. گوشهای دورتر از قبر نشستم و مشغول زیارت عاشورا بودم که شهید را بلند کردند و در قبر گذاشتند. همین که من رسیدم به «السلام علیک یا اباعبدالله» یک دفعه شنیدم که پدرش با صدای بلند میگويد مادرش را بگویید بیاید.
ابتدا تصور کردم بخاطر آخرین لحظه دیدار و وداع با فرزندم مرا صدا میزنند، که من گفتم رویش را بپوشانید که یک دفعه پدر شهید و تمام جمعیت یک صدا فریاد زدند «شهید دارد میخندد» ولی آن لحظه بنده باور نکردم، گفتم شاید احساساتی شدهاند. آخر مگر میشود جسدی که پنج روز در سردخانه بوده و گردنش به حدی خشک که ما مجبور شدیم برای در آوردن پلاک، زنجیر را پاره کنیم بخندد.
چند روز بعد از مراسم، عکسهای قبل از خاکسپاری و لحظه خاکسپاری به دست ما رسید. آنها را که کنار هم میگذاشتیم، همه نشان از واقعیت این قضیه داشت. اما آنچه باعث یقین بیشتر شد این بود که سه روز پس از خاکسپاری محمدرضا را در خواب دیدم. گفتم محمدرضا، مگر تو شهید نشدهای؟ گفت «بله»، گفتم پس چرا خندیدی؟ گفت «من هر چیزی را که در آن دنیا و این دنیا بهتر از آن و بالاتر از آن و قشنگتر از آن نیست، دیدم، به همین دلیل خندیدم.»
این جمله را که گفت از خواب بیدار شدم. یک سند دیگر که نشان از خنده محمدرضا بود، چیزی بود که در وصیتنامه نوشته بود. حافظ شعری دارد با این مضمون که
«روی بنما و وجود خودم از یادببر..
خرمن سوختگان را گو باد ببر ....
ما که دادیم دل و دیده به طوفان بلا...
بگو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر ...
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده ....
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر»
كه محمدرضا در نسخه اصلي مصرع دوم را خط زده و نوشته بود: «وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر» كه همين بيت وصف حالش شد. «روز مرگم نفسي وعده ديدار بده/ وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر»
ف. مختاری
🌷 @Dokhtarane_ayandehsaz ⚘
چرا وقتی نمیشنوین
ماسکتونو در میارین ؟؟😐🙄😂
#خنده_حلال
@Dokhtarane_ayandehsaz