°¦هیئت دختران زینبی ¦°
.
خدا بابت اون روزايي كه
آروم و راضی بودن، اصلا کار آسونی نبود؛
ولي تو راضي شدي به رضاش!
برات جبران میکنه🌿💚
__________________
@dokhtarane_ayandehsaz
#ࢪوزشماࢪۍ🗓
⁴³ ࢪوز ماندھ تا ماھ ؏ـشق💔🖐🏻
#حسیـنجانم ...!
دردمندم،
دلشڪستہام
واحساسمیڪنمڪہ
جز‹تــو›و‹راهتـو›
داروییدیگـر
تسڪینبخـشِ
قلبسوزانمنیست...! :)
•
.
#عاشقکࢪبلا
__________________
@dokhtarane_ayandehsaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اسمش را گذاشته اند:
✨"شهیدِ عطری"✨
🌺مادرش می گوید: از سن تکلیف تا شهادتش،نماز شبش ترک نشده بود🌺
#شهید_سید_احمد_پلارک "🥀
_______________________
@dokhtarane_ayandehsaz
هدایت شده از °¦هیئت دختران زینبی ¦°
‹📖🔗›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
•
.
دعـآۍفرج📌-!
جھتظھورآقـا(؏ـج)🔖-!
.
•
‹📖🔗›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
☁️ ⃟🕊¦⇢ #قرآرروزآنھ
@dokhtarane_ayandehsaz
°¦هیئت دختران زینبی ¦°
این گوشه را به وسعت دنیا نمےدهم...
__________
@dokhtarane_ayandehsaz
‹ 🦋💙›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
•
.
عزیزیمیگفت:
هروقتاحساسڪردید
از #امام_زمان دورشدید
ودلتونواسهآقاتنگنیست
ایندعایڪوچیكروبخونید
بهخصوصتویقنوتهاتون..
"لَیِّنقَلبیلِوَلِیِّاَمرِك"
یعنے :
خداجوندلموواسهاماممنرمڪن
.
•
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
@dokhtarane_ayandehsaz
°¦هیئت دختران زینبی ¦°
طاهره ی ۱۴ ساله، شهادتش را از شهید بهشتی هدیه گرفت:)...
۵ماهه بود که به بیماری سختی دچارشد،
تاآستانه ی مرگ پیش رفت،حتی یکبار
نفس هایش قطع شد و روی اورا پوشاندیم
وعزاداری کردیم،اما معجزه شد و دوباره
نفس کشید!
او متولد سال۱۳۴۶ درآمل است،ازهمان
دوران بچگی و کودکی ساکت و آروم بود،
اینقدر که گاهی مادرم میگفت طاهره خونه
است؟پس چرا حرف نمیزنی مادر؟
وطاهره میگفت خب چی بگم؟حرفی ندارم!
پدرم برنج فروش بود وبه شعروادبیات
خیلی علاقه داشت،شب هابچه ها دورش
جمع میشدن و پدرم براشون شعرونهج البلاغه
میخوند،وبه اونها آموزش میدادوبراشون
جایزه ای درنظر میگرفت!
طاهره دردوران راهنمایی و ابتدایی
همیشه شاگرد اول بود و برخلاف سکوت
همیشگی اش هروقت حرف ازاعتقاداتش
به میون میومد،قاطع و برنده صحبت میکرد
بطوری که همه تعجب میکردن که این همون
طاهره است؟!...
حتی چندباری بخاطر اعتقاداتش رو در
روی معلمانش ایستاده بود!
ازهمون سن کم میرفت راهپیمایی،یک روز
دریکی ازراهپیمایی های شهرآمل،جلوی
چشمان طاهره شهید رضایی(ازشهدای
آمل)رو به شهادت میرسونن...
بعدازاون طاهره سرسخت تر شده بود
و باقاطعیت بیشتری از اعتقاداتش
وامام وانقلاب حرف میزد..!
برادرم قاسم به ما که خواهر های
بزرگتر بودیم کتاب های شهید مطهری
رو امانت میداد تا بخونیم و باآگاهی
بیشتر ازانقلاب دفاع کنیم،اما طاهره
که سن کمی داشت کتاب هارو یواشکی
برمیداشت و زودترازما میخوند و تموم میکرد!
°¦هیئت دختران زینبی ¦°
۵ماهه بود که به بیماری سختی دچارشد، تاآستانه ی مرگ پیش رفت،حتی یکبار نفس هایش قطع شد و روی اورا پوشا
یک روز به سرعت به خونه برگشت و کفشهاش
رو درآورد و پرید توی اتاق!
نفس نفس میزد،از خوشحالی زبونش بند
اومده بود...
چند لحظه صبر کرد و بریده بریده گفت:
قراره چند روز دیگه بچههای مدرسه رو
به دیدار امام ببرن!
همین هم شد اوبه دیدارامام درجماران رفت،
درآن شلوغی شهید بهشتی رادیده بود،وقسم
خورده بود که تاآخرین لحظه درراه انقلاب
بجنگد...
بعدازآنکه ازآن سفربرگشت،حس وحالش
کاملا عوض شده بود،آرام شده بود!
بعدازاین سفریک شب خواب دیده بودکه:
سفره ای پهن کرده اند وشهدای زیادی
دور تا دور سفره نشستهان، طاهره به
صورت تک تک شهدا نگاه میکرد،...
شهید فضلی و شهید قدیر را به خوبی
دیده بود...
درخوابش دیده بود که آیتالله بهشتی
چند دقیقهای برای آنها حرف زد...
وقتی دید طاهره گوشهای ایستاده
به او هم تعارف کرد سرسفره بنشیند.!
وقتی صبح کنار سفرهی صبحانه خوابش
رو برای مادر و عباس(برادرم) تعریف کرد،
به آرومی گفت:
من شهید میشم،
هروقت ازش میپرسیدیم که درآینده
میخوای چه کاره بشی؟
میگفت:
- من آیندهای ندارم.