#من_و_آقای_همسایهمی
صفحه 98
مادر لیوان را گرفت و گذاشت روی میز
من ساکت بودم.
سعید از اتاقش آمد بیرون. رو کرد به مادر و گفت: «خودت با زندگیت چه کردی؟ رفتی عاشق یه جوون یه لاقبا شدی و از خونواده طردت کردن اون جوون یه لاقبا امروز مُرده و تو موندی چه جوری از پس این
زندگی بربیایی. مادر لیوان آب را برداشت که پرت کند سمت سعید. دویدم که از دستش بگیرم لیوان پرت شد وسط اتاق سعید گفت برای من لیوان پرت نکن. بشین فکر کن و نذار این بچه بدبخت
بشه.
مادر سرش را گرفت لای دستهایش و با بغض گفت: «اون جوون یه لاقبا بابای تو بود و بعد گریه کرد.
بود... ..بود... بود. حالا دیگه نیست
حالا هم باباته.
میدونم مامان من که انکارش نکردم. میگم نذار افسانه هم مثل خودت به این روز بیفته بذار عروس دایی بشه. مطمئنم دایی نمیذاره به افسانه بد بگذره دست کم به ثروتی داره که افسانه تا هفت پشتش راحت زندگی می کنه. حالم داشت از حرفهای سعید به هم میخورد چیزی نگفتم به چشمهایش زل زدم و بعد با سکوتی آزاردهنده رفتم توی اتاقم زنگ در به صدا درآمد سعید رفت سراغ در بازکن
باشه بیا بالا و دکمه را زد
مادر گفت: «کیه؟»
معلومه بهرامه!
مادر با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت چرا در رو باز کردی؟
«پسرداییمه»
#من_و_آقای_همسایه
صفحه 99
غلط کرده پسرداییته
غلط که نکرده پسر برادر خودته
کی گفته راهش بدی تو این خونه؟
خودم .گفتم برام یه لپتاپ آورده لازم نداشت، گفتم بده به من و اگه این لپ تاپ بیاد تو این خونه سقف رو روی سرت خراب میکنم و با شتاب رفت سمت در و آنجا ایستاد و گفت: «راهش نمیدم بیاد
تو.
از اتاق آمدم بیرون و مادر را با خودم به اتاقم بردم
نشاندمش روی تخت نوازشش کردم. بوسیدمش و بغلش کردم و مادر هق هق زد زیر گریه دلم به حال مادر سوخت چقدر تنها شده بود. هیچکس نمیتوانست جای خالی بابا را برای او پر کند من جز همین بوسیدن و نوازش کردن و سربه سر گذاشتنهای گاه و بیگاه چه کار دیگری از دستم برمی آمد؟
بهرام آمد تو و با سعید خوش وبش کردند. بهرام پرسید: «عمه
کجاست؟ صدایش می آمد
رفته اتاق «افسانه»
«افسانه چطوره؟ بهتره؟
خوبه افسانه هم خوبه.
صدایشان آهسته تر شد رفته بودند توی اتاق سعید
مادر با گریه :گفت میبینی افسانه؟ میبینی این پسر دیگه برام تره هم
خرد نمیکنه؟
گفتم: چی بگم مامان؟
گفت: «هیچی و از اتاقم رفت بیرون رفتم دنبالش
رفت آشپزخانه دو تا چای ریخت و گذاشت توی سینی و برد پشت در
اتاق و در زد و برگشت
تماشایش میکردم عمه بود .دیگر نمیتوانست عمه نباشد
دُرِّناب 🌱 دختران راهبر نسل آینده ساز بافق
🌱 ❣به نام خدا كه رحتمش بسيار و مهربانياش هميشگي است❣ #دوشنبهتونبهخیر 🌱 #یاقاضیالحاجات✨
❣به نام خدایی که به بزرگی و تواناییهای بیپایان او اعتقاد دارم❣
🌻🌻🌻
خداجونم کمکم کن که همیشه
به یاد تو باشم نه فقط وقتی که
چیزی ازت میخوام🙂
دوستت دارم خدای مهربونم🥰
اولین روز از آبان زیبا بخیرگل دخترا😍🍁
#دُرِّناب_ویژه_دختران_نوجوان
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
🇮🇷 @dokhtarane_bafghi 🇮🇷
🍁🍁🍁
با ♡شکر گزاری همیشگی♡
حالمون عالی میشه😇
از اطرافیانمون تشکر کنیم
پدرومادر،دوستامون،معلم
از همه مهم تر خالق مهربونمون😍
◀️وقتی هرروز چیزهایی رو که داریم
بنویسیم و دونه دونه بابتش
از خدا تشکر کنیم
بیشتر به یاد میاریم که چقدر
نعمت داریم و چقدر باید
قدرشونو بدونیم🥰💯🤍
#زنگ_مشاوره
#دُرِّناب_ویژه_دختران_نوجوان
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
🇮🇷 @dokhtarane_bafghi 🇮🇷
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═┄┅
✨ سلام دوستان دُرِّنابــی✨
در بیستمین دورهمی دُرِّناب...
🧕🏻مهمان خاطرات بانوانی هستیم که در هشت سال دفاع مقدس در پشت صحنه ی جبهه ها خدمت میکردند. بانوانی که در سختترین شرایط با حفظ روحیه خود و با ایمان و توکل به خداوند، همپای مردان در دفاع از میهن خود تلاش کرده و حماسه آفریدند. 🇮🇷
راستی در این دورهمی در مورد رفقای شهیدمون هم صحبت می کنیم. 🪖🌷
یه خبر ویژه هم داریم برای حاضرین در این دورهمی ✉️😍
🗓️ زمان: چهارشنبه ۲ آبان
⏰ ساعت: ۱۶_۱۷:۳۰
مکان: خیابان شهید حبیبیان، پارک پیرمراد، بقعه پیرمراد
❓اینجا بگو هستی یا نه👇
https://EitaaBot.ir/poll/wbjnzt
منتظر قدوم سبزتان هستیم.☘🤗
#دورهمی
#دُرِّناب_ویژه_دختران_نوجوان
꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂
🇮🇷 @dokhtarane_bafghi🇮🇷
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
حرف دل 💕
☘️با امام زمانتون حرف بزنید.
آقا جانمون خیلی دوست دارند
باهاشون صحبت کنیم 🥰
#سهشنبههایمهدوی
#دُرِّناب_ویژه_دختران_نوجوان
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
🇮🇷 @dokhtarane_bafghi 🇮🇷