يكم ذی القعده سال ۱۷۳ هجری
یک شوری انداخت خدا در دل جهان، یک تپشِ متفاوت با رنگ و بوی دخترِ پیامبرِ خدا فاطمه سلام الله علیها
نجمه خاتون ، دوباره
مادر شد ، فاطمه!
تا دنیا دنیاست کنار اسم
على بن موسى الرضا
علیه السلامنام فاطمه معصومه
سلام الله علیهاهم ماندگار است! #معصومه #کتاب_لقمه #دُرِّناب #دختران_راهبر_نسل_آینده_ساز_بافق 🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷 🇮🇷 @dokhtarane_bafghi🇮🇷
میتونی با خوندنش یهعالمه حال خوب به خودت هدیه بدی
📚#معصومه
عصرت بخیر ✋
📣✨📣✨📣✨📣✨📣✨
┄┄┅═◈✧❁❀◈❀❁✧◈═┅┄┄
⭕️ موسسه معما با همکاری اداره ورزش و جوانان برگزار می کند
《کارگاه آموزشی مهارت های پیش از ازدواج》
🌹ویژه دختران بالای 15سال 🌹
لطفا جهت شرکت در این کارگاه آموزشی از طریق پرس لاین زیر ثبت نام کنید :
https://survey.porsline.ir/s/e3kblkBC
💵 هزینه کارگاه برای ۴ جلسه ، ۱۰۰ هزار تومان می باشد.
💳 شماره کارت جهت واریز(برای کپی کردن شماره کارت بر روی آن کلیک کنید.)
6037991531823080💢حتما پس از واریز جهت ثبت نام قطعی به آیدی زیر در ایتا پیام بدهید.💢 @Yazahra590 #پیش_از_ازدواج #کارگاه_مشاوره_ای #آموزش_و_مشاوره #مؤسسه_معما ༺◍⃟🎓჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🧩@moamaa_ir🧩
دُرِّناب 🌱 دختران راهبر نسل آینده ساز بافق
#من_و_آقای_همسایه صفحه ۷۴ سراپا گوش بودم خانم مدیر یک تابلو نشانم داد که روی دیوار اتاقش زده بود گ
┄┅─═◈═┄┅─ ٖؒ
#من_و_آقای_همسایه
صفحه 75
گفت: «اینجا که کسی نیست :گفتم خب اگه نمیشه «هیچی
گفت میشه و گوشش را از زیر مقنعهاش بیرون آورد از جایم بلند شدم و کنارش ایستادم نشسته بود روی صندلی روبه روی من صورتم را بردم کنار گوشش چه بوی خوبی میداد نه بوی عطر اصلاً بدنش بوی خوبی می داد مثل خاله نگین، مثل خاله کتی، لب هایم را گذاشتم روی صورتش و بوسیدمش و گفتم «خانم مهربونی هاتون رو فراموش نمیکنم
صورتش سرخ شده بود گفت قربونت برم عزیزم از جا بلند شد و زد پشتم و گفت: بهت اجازه دادم کاری بکنی ولی هر دومون فراموش میکنیم که من چه اجازه ای دادم و تو چه کاری کردی
باشه؟ گفتم باشه.»
میخواستم به خانم مدیر چشمک بزنم اما رویم نشد. بالاخره او مدیر بود رفت سمت میزش و گفت بیا این کتاب رو از من یادگار داشته باش اون روز ختم پدرت فهمیدم خونه تون روبه روی مسجد
جواد الائمه ست از اون روز این کتاب رو برای تو کنار گذاشتم کتاب را گرفتم و نگاهی بهش کردم کتاب کوچکی بود اسم کتاب امام جواد (علیه السلام) بود دستم را دراز کردم به سمت خانم مدیر دستم را گرفت گفتم: «خیلی ممنون خانم سبک شده بودم موشها و گربهها همدیگر را خورده بودند و هیچ خبری از دنبال هم کردن نبود. سبک شده بودم اما درونم خالی نبود
پر بودم پر بودم از خانم مدیر
خداحافظی کردم و عقب عقب رفتم تا دم در نگاهش کردم با خنده گفت برو دیگه
منم رفتم
#من_و_آقای_همسایه
صفحه 76
از در مدرسه که آمدم بیرون، پیاده روی کنار دیوار مدرسه را گرفتم و سرپایینی رفتم. باد پاییزی ملایمی میوزید باد آن قدر کم جان بود که زورش به برگهای ریخته در پیاده رو نمیرسید در جوی پهن خیابان کمی آب جاری بود لای برگها یک میوه کاج افتاده بود با نوک پا ضربه نرمی به آن زدم یکی دو متر قل خورد جلوتر. رسیدم بهش و دوباره ضربه زدم ضربههایم نرم بود آرام بود اما انگار سرپایینی خیابان و باد هم کمک میکرد که بیشتر از حدی که انتظار داشتم قل بخورد ضربۀ سوم را کمی محکم تر زدم افتاد جلوی پای پیرمردی که از روبه رو می آمد ایستاد نفسی تازه کرد و با عصایش یک ضربه به میوه زد. ضربه که ،
نبود، در حقیقت با عصا هلش داد به سمت من. لبخند زد. کمی خجالت کشیدم ولی بازهم رفتم سراغ میوه کاجم میخواستم آن را تا خانه ببرم. ولی قصد خانه رفتن که نداشتم خم شدم و میوه را
برداشتم.
پیرمرد گفت ترسیدی بخورمش؟
نه ،باباجان میخواهیدش بدم بهتون؟
میخوام چیکار «دخترم
نمیخواهید من برش دارم
برش دار داخلش مغزی داره که خوردنیه
نمی دانستم کاج را برداشتم و توی مشتم گرفتم. رسیدم به ایستگاه اتوبوسی که به سمت خانه نمیرفت نشستم روی نیمکت ایستگاه رفت و آمد با اتوبوس را خیلی دوست دارم وقتی در اتوبوس نشسته ای میتوانی سرت را به شیشه اش تکیه بدهی و فکر کنی لرزشها و تکانهای اتوبوس افکارت را هم بزنند. در هم قاتی کنند و معجونی از فکرها و آنچه در اطرافت میبینی بسازند آدمها را ببینی که یکی میرود
#من_و_آقای_همسایه
صفحه 77
و یکی میآید و معلوم نیست کدام یکی میرود و کدام یکی میآید
مغازه ها تابلوها و نوشتههای روی دیوارها را ببینی
تازگی ها به خواندن نوشته هایی که روی دیوارهای مدرسه ها و مسجدها و اداره ها بود، علاقه مند شده بودم سرگرمی خوبی بود. آدم میفهمید
در دنیای اطرافش چه میگذرد
آهنگری و جوشکاری سیار خرده کاری هم پذیرفته میشود
مکانیکی در محل
این زمین فروشی نیست؛
تعویض روغنی برادران عیوضی به جز مجید این به جز مجیدش چی بود دیگر؟ لابد مجید هم جای دیگری تعویض روغنی زده به اسم مجید به جز (برادران)
اگر دانش در ثریا باشد، مردانی از سرزمین پارس به آن دست می یابند امید من به شما دبستانی هاست؛
حجاب تو مشت محکمی است بر دهان دشمنان.
اتوبوس که رسید رفتم نشستم روی آخرین صندلی سرم را تکیه دادم به شیشه و بازهم آدمها را نگاه کردم و نوشته ها را خواندم ماشینها را دیدم. مادری که از دست بچهٔ بازیگوشش زله شده بود و درختهایی که کم کم داشتند لخت میشدند فکر کردم ما آدمها زمستان که میشود بیشتر میپوشیم ولی درختها زمستان که می شود لباسشان را در می آورند. چه فرق مهمی داریم ما آدمها با درختها بعضی درختها هم که چه کلاسی دارند برای خودشان مثل همین کاجها زمستان و تابستان را نمی فهمند در همه فصلها مثل آدمهای شیک و پیک پوش، آراسته اند به بهترین لباس خودشان
دُرِّناب 🌱 دختران راهبر نسل آینده ساز بافق
❣به نام خدا كه رحتمش بسيار و مهربانياش هميشگي است❣
سلام دُرِّ نابی های عزیز
امیدوارم صبحتون رو به خوبی آغاز کرده باشید.✨