عجیب دلتنگ محرم و
حالو هوای خادمی بودم....
هعی با خودم میگفتم یعنی میشه؟
یعنی میشه بعد دوسال
دوباره رزق خادمی بهم بدنُ دعوتم کنن؟
تو همین حالو هوا سیر میکردم
و روز هارو با دل نگرانی به شب میرسوندم روز شهادت امام محمد باقر
با یکی از رفقا رفتیم گلستان شهدا ... گفتیم بریم بشینیم سر مزار یه شهیدی ک یا اسمشون باقر باشه، یا محمد:))
ذهنمون سمت محمد باقر نرفته بود چون اسم خاص و کم یابی بود ،گفتیم نیست .
گشتیم و گشتیم و تو اون
قطعه نه محمد بود، نه باقر ،
بلکه یه محمد باقر مارو به
سمت خودش دعوت کرد...
شهید محمد باقرِ خطیبی
نشستیمو مشغول صحبت شدیم
گفتیم خب قراره توی این روزِ عزیز
رزق خادمی رو از این شهید بگیریم ....
به دوستم گفتم چقدر خوب میشد
اگه دیگ منو یه راست بزارن
همونجایی ک دوس دارم....
گفت کجا ؟! -گفتم چایخونه!!
گفت بیخیال بابا چایخونه رو دادن به
یکی از بچه ها،
باید یه جا دیگ رو ازشون طلب کنی...
ولی خب حالا بگو به مسئولین شاید تورور گذاشتن
دلشورم بیشتر قبل شد ...
توی دلم مشغول صحبت
با محمد باقر شدم:)
و گفتم: من دلم نمیخواد برم بگم منو بزارن فلان جا ، دلم میخواد خوده امام حسین واسم بنویسن رزقِ خادمی رو ... چون میدونستم علمدار کربلا رزق خادمی رو میدن شهید رو به علمداره کربلا قسم دادم و با قلبِ پر از دردم گلستان رو ترک کردم... بعد اون چندین بار رفتم پیویِ مسئول خادما تایپ کردم ک اگه شد منو بزارید چایخونه...ولی باز دلم راضی نمیشد و پاک میکردمُ میگفتم اقای امام حسین راضیم ب رضایه تو....
گذشت...
دوروز قبل از محرم باهام تماس گرفتن و گفتن....خانمِ . . شما توی دههی محرم مسئول چایخونه شدی انشاءالله فردا برای جلسهی هماهنگی تشریف بیارید....
و این دیگ اشک های من بود که بی اختیار راه خودشون رو برای سرازیر شدن پیدا کردن . .
و رزقِ نوکریِ ما، توی چایخونهی علمدار امضاء شد.
بعد اون به خودم اومدم و دیدم...
شدم مجنونِ عباسِ علمدار...
رفقا
رزقِ نوکری به دست علمدارِ حسین است .
.
#از_زبان_خادم - #خادمچایخانه
#محرم #امام_حسین #شب_تاسوعا
@dokhtarane_heydary