رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
در این پنجشنبه اولین روز از ماه ربیع الاول یادی کنیم از همه اموات و درگذشتگان با نثار شاخه گلی وصل
"اَللّهُمَ اَخرِجِ حُبَّ الدُّنیاٰ مِنً قُلُوِبِناَ"
خدایـا حب دنیارا از دل هایمان خارج کن🥺.
شھـٰادتیعنۍ:
متفـٰاۅتبہپـٰایـٰانبرسیم
ۅگرنہمرگپـٰایـٰانهمہ
قصہهـٰاست…!
#پنجشنبههاےشهدایـۍ🥀
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و مؤمنــان...
باید تنهــا برخـــدا توکـــل کننـد❤️🩹((:
- #شهیدانہ
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
#اطلاعیه ✅بـرنامــه کلاسهاۍ فرهـنگۍ، قـرآنۍ، هنـری، ورزشی در #ترم_تابستان کانون سید احمد خمینۍ‹ره›
#گزارشتصـویرۍ
🏞کـلاس گردشگرے مـادران و پســران
✅گردشگری شهر زیرزمینی اویی نوش, قلعه خشتی فرزین
🗓زمان ← سهشنبهها ساعت۸
👤مربی ← خانم محمدی
#کانونسیداحمدخمینی_واحدخواهران
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
_
ماجرای این دو شهید همنام کنار هم از این قراره که سال ۵۹ محمود مراد اسکندری در جنگ تحمیلی عراق و ایران شهید میشه و ۷ سال بعد برادر زادهاش که همنام عموی شهیدش بود به دنیا میاد وسال ۹۴ در سوریه شهید مدافع حرم میشه... 🥺
#شهیدان_محمود_مراد_اسکندری
#گلزار_شهدای_اهواز
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_پنجم
نمي دونستن که عین همین اتفاق برای پدربزرگش پیش اومده بود و اون عبرت نگرفته بود.
نمي دونستن پویا از اون دست آدم هاست که مي بینه و عبرت نمي گیره.
پویا چشم دلش رو به روی خدا و نشونه هاش بسته بود.
حق داشتن چنین فكری بكنن که ممكنه پویا با دیدن امیرمهدی سر عقل بیاد .
اونا نه از اتفاق اون روز تو
بیمارستان خبر داشتن و نه پویا رو
مي شناختن.
دستم رو گرفت:
باباجون –امیرمهدی که داره خوب مي شه . خدا بهش فرصت دوباره زندگي کردن داده .
تو هم به بنده ی خدا یه فرصت دیگه بده . شاید اونم به زندگي برگرده . همین سه
روز از زندون بیرونه.
با درخواست مرخصي از طرف باباجون موافقت شده بود و
پویا از روز قبل اومده بود مرخصي.
همون دیروز بهم زنگ زد و ازم خواست همدیگه رو ببینیم
. گفت که سمیرا و مرجان هم دلشون ميخواد من رو ببینن.
با درخواستشون مخالفت کردم . از نظر من اونا محرم به دیدن زندگیم و شرایطش نبودن .
اما باباجون ازم مي خواست که به پویا فرصت بدم.
خودم به باباجون و مامان طاهره گفتم که پویا زنگ زده و چنین درخواستي داشته .
چون مي دونستم پویا سمج و
بسیار لجبازه احتمال دادم که بخواد مزاحمتي ایجاد کنه و خودم قبل از هر دردسری بهشون گفتم که آماده باشن
.و حالا باباجون ازم مي خواست به پویا اجازه بدم که بیاد و حرف بزنه.
وقتي دید که در سكوت نگاهش مي کنم ، گفت:
باباجون –بهش بگو بیاد اینجا . درست نیست بیرون ببینیش بابا . بگو فردا بیاد منم سعي مي کنم زودتر بیام خونه . طاهره هم که خونه ست . دیگه نگران چي هستي ؟
آروم گفتم "هیچي "و با تكون دادن سرم حرفش رو قبول کردم . نمي خواستم روی پدرشوهرم ، مرد مهربون
رو به روم رو زمین بندازم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_ششم
دیگه نگران چي هستي ؟
آروم گفتم "هیچي "و با تكون دادن سرم حرفش رو قبول کردم .
نمي خواستم روی پدرشوهرم ، مرد مهربون
روبه روم رو زمین بندازم.
با پویا تماس گرفتم و گفتم روز بعد بیاد خونه م ، تنها . بدون مرجان و سمیرا.
دو روز مونده بود تا تاسوعا.
از وقتي به پویا زنگ زدم حس بدی تو وجودم شروع به رشد کرد.
نسبت به حضورش حس خوبي نداشتم .
من به خوبي مي شناختمش و مي دونستم چجور آدمیه و عجیب مطمئن
بودم این شخص درست بشو نیست.
از همون موقع بود که سرفه های امیرمهدی هم شروع شد .
با اولین سرفه ش مثل برق گرفته ها پریدم تو اتاق و بهش زل زدم.
باورنكردني بود این سیر خوب شدن و این فرمانروایي پي در پي مغزش .
انگار مغزش در حال دویدن و رسیدن به
اوج فعالیتش بود.
دومین سرفه رو که زد با اینكه از درد چهره ش تو هم بود ولي لبخندی از سر شوق زدم و به سمتش رفتم .
از پشت گردن تا کمرش رو شروع کردم به ماساژ دادن و در همون حین گفتم:
من –آروم مي شي . اولشه عزیزم . آروم آروم نفس بكش .
دیگه از امشب خیالم راحته نفست نمي گیره.
نفس عمیقي از ته دل کشیدم .
انگار خدا داشت ذره ذره
حس آرامش رو با خوب شدن تدریجي امیرمهدی به وجودم تزریق مي کرد.
اما حس دلشوره از حضور روز بعد پویا نميذاشت تمام و کمال لذت ببرم .
من مي ترسیدم .. واقعاً مي ترسیدم از اینكه اینبار هم از این وارد کردن پویا به زندگیم هیچ خیری نبینم و باز
برام شر درست کنه.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🩹 ⃟🍃
پشت دیـوار بلند زندگــی
ماندهایم چشم انتظـار یڪ خبر،
یڪ انا المهدۍ بگو یابن الحسن
تا فرو ریزد حصار غصـہها🥺..
╿الّلهُــــمَّعَجِّــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــرَجْ╽
—————— ⋅ 𔘓 ⋅ ——————
🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ5⃣
🌔بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」