فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قولِ حاجی . . .
یقیناً کله خیــر :)🌿
•
•
#حالخوب ☺️
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
#دانستنیهایاحکام
❗️آیا میدونستید⁉️
📌 کسی که روزهی قضا داره نمیتونه روزه مستحبی بگیره.
⬅️#احکامبهزبانخیلیساده
✅#حکم_۱۴۵
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پست_ویژه
🎥 اگه بچه مدرسهای داری، حتماً ببین
☑️یکی از فرزندان آیتالله بهجت میگوید: پدرم هربار بچههایم را راهی مدرسه میکردم این دعا را پشت سرشان میخواند...
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
|🥀•
یادبود مجازی شهید سیدحسننصرالله
🔗 https://fatehe-online.ir/7
لطفا انتشار دهید.
#تلـــــنگࢪانھ
میگمقبولداری!
هیچکسنمیتونهمثلخدا♡
اینقدرزیباوآروم؛
آدمو ببخشه؟!
تازهبهروتھمنمیاره :)
کهگاھےکۍبودۍوچےشـدی!
هیچوقت از توبه نترس✓
_وَیـٰادِخٌـداسٺڪہآرامِشرابہدِلہایـِماناَرمَغـٰانمۍدهَد^ـ^
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_هشتاد_و_یکم
نیم ساعتي از نشستنمون روی صندلي های بیمارستان مي گذشت که پورمند اومد به طرفمون و رو به من گفت:
پورمند –خانوم درستكار ! دکتر باهاتون کار دارن !
بي اختیار اخمام در هم رفت .
دلشوره افتاد به جونم که
دکتر چیكار داره ؟ مي خواد درباره ی امیرمهدی چیزی بگه ؟
نكنه مي خواد بگه امیرمهدی خوب نمي شه و باید با همین حالتش کنار بیاد!
با نگراني بلند شدم و دنبال پورمند راه افتادم.
از سالن اصلي داخل راهرویي پیچید و منم به دنبالش .
چند قدم که جلو رفت ایستاد و سریع چرخید به سمتم.
متعجب و دلنگرون ایستادم.
لبخندی زد و گفت:
پورمند –مي خواستم باهات حرف بزنم.
خیره نگاهش کردم . اومدم بگم اول بریم پیش دکتر که ...
تازه فهمیدم جریان از چه قراره!
راست گفتن "کافر همه را به کیش خود پندارد .. "شده بودم همون آدمي که با همه فرق داره .. مني که دروغ
گفتن رو به درستي یاد نگرفته بودم فكر
مي کردم همه مثل من همه ی حرفاشون راسته !
انگار من و امثال من بین اون آدمایي که به راحتي دروغ مي گفتن نقش همون
کافر رو داشتیم .
دستي به پیشونیم کشیدم و نفسي از سر اسودگي کشیدم که قرار نبود چیز بدی راجع به شوهرم بشنوم .
ولي حقش بود پورمند رو به خاطر استرسي که بهم داده بود حسابي بزنم
اخمی کردم و رو بهش توپیدم:
من –کارتون درست نبود.
دست به سینه شد:
پورمند –کدوم ؟
من –دروغتون!
شونه ای بالا انداخت:
پورمند –جلوی همراهاتون نمي تونستم حرف بزنم . یه دروغ مصلحتي به جایي بر
نمي خوره.
من –دروغ دروغه . فرقي نمي کنه...
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_هشتاد_و_دوم
پورمند –جلوی همراهاتون نمي تونستم حرف بزنم . یه دروغ مصلحتي به جایي بر
نمي خوره.
من –دروغ دروغه . فرقي نمي کنه...
نذاشت ادامه بدم ، محكم گفت:
پورمند –مي خوام یه سوال کنم ، همین!
سكوت کردم . برای ادمي که نمي خواد بشنوه ، حرف زدن اشتباهه.
منتظر نگاهش کردم تا زودتر سوالش رو بپرسه و منم با جواب دادن از دستش خلاص شم .
گرچه که اجباری به جواب دادن نداشتم . مطمئن بودم اگر سوالش ربطي به
موندنم با امیرمهدی داشته باشه بدون جواب دادن بر مي گردم پیش نرگس و مائده.
آروم گفت:
پورمند –چند وقته دارم فكر مي کنم و به جوابي نمي رسم . اینكه از نظر من تو با شوهرت و خونواده ش خیلي
فرق داری..
نگاهش رو ریز کرد:
پورمند –چطوری بهشون وصل شدی ؟
من –شما که نمي خواین بشنوین چرا ميپرسین ؟
پورمند –پرسیدم که جواب بگیرم . کي گفته نمي خوام بشنوم ؟
من –نذاشتین حرف قبلیم رو تموم کنم.
پورمند –من دنبال جواب سوالم هستم نه چیز دیگه.
من –همه ش به هم ربط داره
ابرویی بالا انداخت:
پورمند –دروغ چه ربطي به تو و شوهرت داره ؟
من –وقتي پای خدا وسط باشه همه چیز به هم ربط داره.
با تمسخر و پوزخند گفت:
پورمند –از خدا به این آدما رسیدی ؟
ابرویي بالا دادم و قاطع گفتم:
من –نه جناب . با شناخت این آدما به خدا رسیدم . با شناخت قلباشون . قلبایي که بي توقع مهربونن.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍