🌿بهرسموفایهرشب بخوانیم🌿
#دعایسلامتیوفرجحضرٺ💛
#اللهمعجـللولیڪالفـرج🌼
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
﴿سوره بقره ، صفحه ۱۲﴾🌱
آیه138 - رنگ الهی [توحیدی را بگیرید] و چه رنگی از رنگ الهی خوشتر است! و ما پرستندگان اوییم🔗💚
•••
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
و سلام بر او که می گفت:
«رنگِ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید»
• شهید سپهبد قاسم سلیمانی🕊•
#شهیدانه
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
یکی از مدافعان حرم به حاج قاسم
گفته بود: جنگ سوریه تمام شد
ولی ما شهید نشدیم،
حاج قاسم پاسخ داده بودند
در آینده ای نزدیک فتنه هایی
پیش رو دارید که کل شهدا آرزوی
حضور به جای شما رو داشته باشند
آن روز من نیستم اما شما
پشت آقا رو خالی نکنید ..
🖤¦⇠#روایتدلتنگۍ
🥀¦⇠#حاجقاسم
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
علامه مجلسی:
شبِجمعه مشغول مطالعه بودم
به این دعا رسیدم :
°بسم اللھ الرحمن الرحیم°،
اَلْحَمْدُ للھ مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلۍ فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلۍ بَقائِها.
اَلْحَمْدُاللھِ عَلۍ ڪُلِّ نِعْمَه،
اَسْتَغْفِرُاللھ مِنْ ڪُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه،
وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ. °
بعدِ یک هفته مجدد خواستم، آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه؛
ندایی شنیدم از ملائكه که ما هنوز
از نوشتن ثواب قرائت قبلی
فارغ نشده ایم...!
-قصصالعلماءص۸۰۲ ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
1_1373105922.mp3
12.03M
°•|🖤🌿🕊|•°
🥀حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
🥀ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه
گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود
#صلیاللهعلیکیافاطمةالزهرا🍂
#حسینجانمشبجمعہاسهوایٺنڪنممیمیرم
#دههفاطمیھ 🪔
#یازهرا 🕊
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف🍁
قسمت۳۳
وقتی درخیالم به کودکی مراجعه میکنم,انگار درون خوابی مبهم قدم میگذارم خوابی که از تمام خاطرات کودکی این سفر پررنگ تر از بقیه ی خاطرات است اری این سفر که مجبور شدم به تنهایی ودر غصه ی مادر وغم دوری پدر وغم از دست دادن خواهرها,سفرکنم,درخاطرم منقش است,انگار که این سفر باید حک میشد ومن از این سفر درسها میگرفتم وراه اینده ام را انتخاب میکردم,اینده ای که تصمیم گرفتم ,من به سهم خودم با هرچه تکفیری وسلفی بود باید بجنگم وبا کمک سربازانی گمنام برای امام زمانی غریب جانبازی کنیم ودنیا را از وجود نحس دیو سیرتان انسان نما,پاک نماییم.
همراه اقا رضا وهمسرش خدیجه خانم که ماه های اخر بارداریش را میگذراند سوار بر اتوبوسی شدیم که ظرفیت چهل نفر را داشت اما بالغ بر هفتادنفر از بزرگ وکوچک,با باروبنه ,سوارشده بودند,حرکت کردیم,من یوسف ,کودکی پنج ساله با گذراندن روزی پراز التهاب وشکنجه ,همراه با اشنایی دور,به سمت دیاری غریب حرکت کردیم,دیاری که مشهور بود به شیعه پروری ومهمان نوازی.....ساعتی از حرکتمان میگذشت که خورشید غروب کرد وما درتاریکی شب ,سوار برماشینی که از هرم نفسهای مسافرینش ,هوایش دم کرده شده بود وهرلحظه صدای کودکی یا اواز لای لای مادری,سکوت پراز هرم والتهابش را میشکست ,من کنار شیشه ی اتوبوس به تنگی وبافشار انچنان میخکوب شده بودم که حتی قادر به تکان دادن ناخن پایم را نداشتم, خدیجه خانم درکنار من واقارضا هم چسپیده به همسرش,وسط راهرو اتوبوس قوطیهای حلبی گذاشته بودن که هرکدام محل نشستن یک مرد یا زنی با فرزندش بود,بااینکه جایم تنگ بود واصلا راحت نبودم ,اما گرمای داخل اتوبوس وسختیهای قبل از سوارشدن وخستگی ان باعث شد پلکهای چشمهایم روی هم اید وکم کم به خوابی عمیق فرو روم...
نمیدانم چه مدت درخواب بودم که....
🍁نویسنده: ط حسینی🍁
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف💗
قسمت۳۴
نامه را کمی بالاتر اوردم وادامه اش را که برایم جالب ودرد اور شده بود شروع به خواندن کردم:
اری نمیدانم چه مدت از خواب افتادنم گذشته بود که با صدایی شبیهه به تیر اندازی شدید وترمز ناگهانی اتوبوس با اینکه جایم تنگ بود به جلو پرتاب شدم واز خواب پریدم.
خدیجه خانم مثل گنجشکی که در دام لاشخور گرفتار شده میلرزید واقا رضا اورا دراغوش گرفته بود وسعی داشت با سخنان امید وار کننده ای که خود به انها اعتقادی نداشت,اورا ارام کند.
چند مردی که مسلح بودند وقرار بود از اتوبوس ما,محافظت کنند ارام ارام به جلو خزیدند تا در نزدیکی در ورودی باشند که هنوز انها در جای خود مستقر نشده بودند ,ناگهان در اتوبوس با صدای تیراندازی وحشتناکی از هم پاشید وچندین نفر مسلح روی بسته وارد اتوبوس شدند,بااینکه بچه بودم ودرکی از جنگ وکشتار نمیباید داشته باشم اما صحنه های خشنی که قبلا پیش رویم دیده بودم ,به من هشدار میداد که باید شاهد صحنه های دلخراش وهول انگیز تری باشم....به توصیه ی اقا رضا ارام خودم را در پناه خدیجه خانم به گوشه ای کوچک اما درظاهر امن پشت صندلی جلویی کشاندم ونا گاه....
به اینجای نامه رسیدم ,استرش تمام وجودم را گرفته بود وخودم را جای یوزارسیف پنج ساله گذاشتم...به خدا قسم که اگر من بودم ,بدن کوچک وروح لطیفم طاقت اینهمه ظلم را نداشت,اخر چرا؟؟اینهمه ظلم وکشتار مظلومان به چه علت؟؟یعنی پذیرش راه حق وکلام حق وروی اوری به مظلوم ترین وحق ترین حزب الله ,اینهمه زجر کشیدن دارد؟!!! وبه راستی که شاعر چه زیبا گفته:دربیابان گربه شوق کعبه خواهی زد قدم....سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور..
ولی خار مغیلان کجا وکشته شدن عزیزان کجا؟؟!!
واقعا عجب صبری خدا دارد!!!!
واقعا روح وجانم توان شنیدن حادثه غمبار دیگری برای یوسف را نداشت,سکوت خانه نشانه ی خواب بودن پدرومادرم بود ارام از جا بلند شدم تا با زدن ابی به سروصورتم,مهیایی خواندن ادامه ی داستان یوسف شوم...
🍁نویسنده : ط,حسینی🍁
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌿بهرسموفایهرشب بخوانیم🌿
#دعایسلامتیوفرجحضرٺ💛
#اللهمعجـللولیڪالفـرج🌼
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
﴿سوره بقره ،صفحه ۲۲﴾🌱
نگاه های انتظار آمیزت به سوی آسمان را کاملا میبینم! اکنون،تورا به سوی قبله ای برمیگردانیم که دوستش داری.
پس،در نماز به طرف مسجد الحرام برگرد و شما مسلمانان هم هر جاکه بودید،به طرف مسجد الحرام برگردید.🍃
•••
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
AUD-20220829-WA0012.mp3
1.59M
⏰ #به_وقت_عاشقی
⏯ #دعای_عهد
🎤با نوای استاد #فرهمند
🌼اللهمعجـللولیڪالفـرج🌼
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad