🍃 در غروب جمعه، ۷ بار این دعا را بخوانید و تا هفته بعد از بلایا محفوظ بمانید
✨مرحوم آخوند ملامحمدباقر فشارکی رحمةالله علیه در یکی از کتاب های خود نقل نموده است:
کسی که وقت غروب روز جمعه این دعا را 7 مرتبه بخواند، از بلیات تا هفته بعد محفوظ می ماند ان شاء الله:
«اللَّهُمَ صَلِّ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛ وَ ادْفَعْ عَنَّا الْبَلاءَ الْمُبْرَمَ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأرْضِ، إنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»🌹
📚ابواب الجنّات في آداب الجمعات، ص264
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗یوزارسیف💗
قسمت ۵۷
همانطور که مشغول اماده کردن پذیرایی بودم تا مامان بیاد وببرشان,گوشهام را تیز کردم ,صحبتهاشون پیرامون بازار و دزدی واتش سوزی راسته ی زرگری دور میزددر اخر هم حاج محمد از,عاقبت کار بهرام پرسید,انگار کل محله از وضعیت ما باخبر بودند ومن فکر میکردم کسی سراز کار ما درنیاورده...حاج محمد از همه چیز,حرف زد به جز یوزارسیف ,انگار صحبت درباره ی حاجی سبحانی منطقه ی ممنوعه بود که هیچ کدام ورود پیدا نمیکردند...
بیست دقیقه ای نشست وسپس بااجازه ای گفت واز جای برخواست,من متحیر از این زود رفتن حاج محمد ,زیر چشمی میپایدمش که متوجه اشاره نامحسوس او به پدرم شدم,انگار میخواست چیزی بگه که ما نباید میفهمیدیم....پدرم ارام از جای برخواست وبه حکم بدرقه حاج محمد را همراهی کرد...
وارد حیاط شدند,نگاه به مامان انداختم که مشغول جم وجور کردن میز ووسایل پذیرایی بود,اهسته خودم را به پشت پنجره که مشرف,به حیاط بود رساندم,بابا وحاج محمد سخت مشغول حرف زدن بودند وانگار حاج محمد میخواست چیزی,را به سختی,به بابا بقبولاند وبابا از پذیرش سر باز میزد ,حرف زدنشان به درازا کشید که حتی مامان هم متوجه دور کردن بابا شد ومن اشاره کردم که دارن صحبت میکنند,در اخر بابا سرش را پایین انداخت وانگار مجبور به پذیرش شده بود وحاج محمد دست کرد جیبش پاکتی نامه دراورد ارام داخل جیب کاپشن بابا که روی دوشش انداخته بود,چپاند وبلافاصله خدا حافظی کرد....
حس کنجکاوی ام قلقلکم میداد تا سراز کار حاج محمد وان نامه در بیاورم,بابا وارد هال شد وهمزمان من وارد اتاقم شدم.
باید یه جوریی میفهمیدم چی به چیه...بااخلاقی که از,بابا سعید سراغ داشتم محال بود بگه که حرفشان سر,چی,بود و...
پس خودم باید دست,به کار میشدم,هرچند که میدونستم کار درستی نیست,اما فکر میکردم یه چیزی هست که به منم مربوط میشه پس....
🍁نویسنده : ط حسینی 🍁
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف💗
قسمت ۵۸
درسهای فردا را اماده کردم وسکوتی که در خانه حکمفرما شده بود نشان از,این میداد که پدرومادرم به اتاقشان رفتند وشاید خواب,باشند,خیلی اهسته در اتاق را باز کردم وپاورچین پاورچین به سمت چوب لباسی جلوی در رفتم ,چون میدانستم بابا کاپشنش را جلو در هال اویزان میکند,نوری که از بیرون پنجره ی هال,به داخل,خانه میتابید راه را برام روشن کرده بود ونشان میداد که من اشتباه نکردم,ارام کنار جالباسی ایستادم وحال دزدی را داشتم که برای اولین بار دست توجیب کس دیگه ای میکند,پاکت نامه را لمس کردم,یه چیز سخت واهنی داخلش بود,پاکت را بیرون اوردم وصدای جلینگ ریزی,بلند شد که باعث شد من هول بشم,سریع در نیمه باز پاکت را وا کردم داخلش یه دسته کلید بود ویه کاغذ که انگار ادرس جایی بود...
خیلی تعجب کردم,یعنی چه؟
اینا چین وچه ربطی به بابا دارند.....
ذهنم پراز سوالات جورواجور شده بود وبرگشتم اتاقم...
امروز هم تومدرسه هیچی از درس وکتاب نفهمیدم چون تمام ذهنم درگیر,اتفاقات ناگواری,بود که پشت سر هم برای خانواده ام میافتاد.
سر میز نهار بودیم که بابا ارام وشمرده گفت:نهارتون را که خوردین ,با هم راه میافتیم یه خونه هست باید ببینیم ,اگر پسندیدید ,دیگه تا اخر,هفته اینجا را باید تخلیه کنیم...
مامان همونطور که قاشق را به طرف دهانش میبرد گفت:عه اقا سعید,شما که از,صبح بیرون نرفتید ,این خونه از کجا پیداش شد؟؟
بابا درحالیکه با غذاش بازی میکرد گفت:یکی از دوستان پیدا کردن ,خبرش رابه من دادند .
ومن اونموقع بود که راز پاکت نامه واون دسته کلیدادرس داخلش را فهمیدم,پس هرچی که هست زیر سر حاج محمد است...احتمالا یه خونه که مناسب ما باشه وکرایه اش هم طوری هست که بابای مالباخته ی من بتونه بدهد برامون جور کرده....
🍁نویسنده: ط حسینی 🍁
#ادامه_دارد
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
°•🌱•°
#جوانی که وقتی به محرماتِالهی
میرسد،چشم #میپوشد
#امـامزمـانعلیهالسلام به او افتخار میکند.
| آیتاللهحقشناس |
«انصافاخوشبحالش💔...
هرچیهمسختباشه،خیلیمیارزه:)
( ...💙... )
تعجیلدرظهوروسلامتیمولا
#پنجصلوات📿
بهرسموفایهرشب بخوانیم
#دعایسلامتیوفرجحضرت💌
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#همراه_با_قرآن
﴿سوره بقره ،صفحه ۸۳﴾🌱
234 - و کسانی از شما که میمیرند و همسرانی به جا میگذارند [آنها] باید چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارند، و چون عدّهی آنها سر آمد، در آنچه به شایستگی در بارهی خود انجام دهند گناهی بر شما نیست، و خدا به آنچه میکنید آگاه است⚠️
•••
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث 🌾
✍امیرالمؤمنین حضرت امام علی علیه السلام میفرمایند :
اگر صبر کنی
به مقام و منزلت نیکان میرسی
و اگر بی تابی کنی
آن
تو را به آتش
وارد می کند.
📚غررالحکم جلد 3 حدیث 3713
پروردگارا بر ما صبر فرو ریز و ما را مسلمان بمیران.
📚سوره مبارکه اعراف آیه شریفه ۱۲۶
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#حکم_۱۰
✅شکستن نماز به اختیار خودم..!🤨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✨سرعت از دست رفتن ایمان در #آخرالزمان
✍ پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: فرصت را برای اعمال نیک پیش از آنکه فتنههایی مانند پارههای شب تاریک پدید آید، غنیمت شمارید. در آن هنگام انسان صبح مؤمن است و شب کافر میشود؛ شب کافر است و روز مؤمن میشود و دین خود را بهعوض ناچیزِ دنیا میفروشد.
📚 نهج الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص216
و بدین جهت بود که آیت الله مرعشی نجفی (رحمة الله علیه) میگفتند: وقتی از منزل خـارج میشوم، خدا را به 124 هزار پیامبر قسم میدهم که با ایمان به خانه برگردم. چرا که در روایت آمده، چه بسا مرد با ایمان از خــانـہ خارج میشود و بی ایمان برمیگـــردد.
🍃#حدیث
🍂#ایمان_درآخرت
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🔴حق الناس فقط زدن جیب مردم نیست!!
✍حق الناس فقط کلاهبرداری و اختلاس نیست!! حق الناس یعنی با #بی_حجابی تو دل کسی زلزله ۱۰ ریشتری به پا کنی ولی آوار برداریش بیفته گردن همسر بیگناهش!
💢گرفتن #آرامش_روان، از بین بردن پاکی چشم و قلب مردان، گرفتن آرامش خاطر زنان، نابودی تعهد و عشق بین همسران، #سرد_شدن گرمای خانه ها، تنوع طلب کردن مردان، افزایش نرخ طلاق و... همه حق الناس هایی است که به واسطه بی حجابی و #دلبری های خیابانی بر گردنِ خانم های بدحجاب و بیحجاب است!!
❗️فراموش نکنیم! خداوند هرگز حق الناس را نمی بخشد!
💟#تلنگر ...
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف💗
قسمت ۵۹
با پدرومادرم رفتیم خانه را دیدیدم ,چند تا محله پایین تر بود اما خونه بزرگ ودلبازی بود یه خونه حیاط دار که قدیمی ساز بود منتها داخلش را بازسازی کرده بودند ودوواحد سبک هم بالاش بود که کل خونه خالی بود وبالاش یه دوخوابه بود ویه واحد هم یک خوابه اما مشخص بود نوسازه ,بابا گفت :پایین را خودمون میشینیم وواحد دوخوابه بالا مال بهرام ویک خوابه هم مال خود صابخونه هست,که فعلا خالیه...
مامان با تعجب همه جا را بررسی کرد وگفت:اقا سعید کرایه اش چقدره؟بااین بیکاری بهرام ووضع مبهم کار خودت,مطمینی میتونیم از پس اجاره اش بربیایم؟؟
بابا اهی کوتاه کشید وگفت:شما نگران اون نباش خانم جان...به فکر تروتمیز کردن واسباب کشی باشید...
من ومامان خونه را پسندیدیم یعنی یه چیزی تومایه های خونه خودمون بود فقط,یه کم کوچکترالبته خونه ما یک طبقه بود واینجا دوطبقه,ولی خوبیش اینه که بهرام هم از,سر درگمی درمیومد وکنار خودمون ساکن میشد.
پیش خودم صدبار به اموات حاج محمد رحمت فرستادم,عجب ادم باخدا وباایمانی بود ,تواین دوره که همه کلاه خودشون را چسپیدن,بودن همچی انسانهایی نعمتی بزرگ بود,خدارا شکر که بودن,هرچند که بابا اصلاابدا از صاحب این خونه وکمک حاج محمد چیزی نگفت اما من انچه را که میبایست بفهمم,فهمیدم.....
بابا زنگ زد بهرام وچون ماشین نداشتن ,قرار شد بابا بره دنبالشان تا بیان وخونه را ببینن,بهرام که خودش به مادیات اهمیت میداد,به بابا میگفت تواین شرایط از پس اجاره این خونه برنمیاد اما وقتی بابا بهش گفت که لازم نیست اون اجاره بده,خیلی متعجب شده بود...اما بهرام هم نفهمید که به لطف حاج محمد صاحب,خونه شده...
خونه ای که حسی خوب در من بوجود میاورد ومن خبرنداشتم که قرار است چه چیزها دراین خانه تجربه کنم...
🍁نویسنده: ط,حسینی🍁
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad