💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_هفتم
.
مامان – توکل بر خدا .
ان شاءالله قسمتش به یکی از این دخترا باشه رضوان لبخندي زد و " خدا کنه " اي گفت .
می خواستن براي رضاشون زن بگیرن .
می دونستم چندماهی
هست که براش دنبال دختر می گردن . رضوان که هم ذوق و شوق داشت و هم نگران بود .
دلش می خواست یه دختر همه چی تموم براي برادرش پیدا کنه .
می دونستم به هر دختري که می رسه خریدارانه نگاهش می کنه .
خواهر بود دیگه !
فکرم پرواز کرد سمت امیرمهدي .
یعنی نرگس هم براي ازدواج
برادرش انقدر هیجان داشت ؟
دنبال دخترمناسب براش می گشت ؟
رضوان و مهرداد که رفتن ، باز من رفتم تو فکر امیرمهدي .
من موندم و خیالش .
من موندم و حسرت نداشتنش .
گفت که دیوانه نه اي ... لایق این خانه نه اي ......
من موندم و خاطرات اون شب تو کوه و اون شب جلوي در خونه ...
من موندم و یه مشت حرف .
من و شب و خیال امیرمهدي ...........
نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر
...... زآن که غم فراق تو ، کرده تمام ، کار دل
عزا گرفته بودم !
عصر خانوم درستکار زنگ زده بود و همه مون رو براي شب جمعه ، شام دعوت کرده بود .
از لحظه اي که شنیدم گفتم نمیرم .
و مامان می گفت " باید بیاي
. زشته "نمی تونستم برم .
نمی تونستم برم و نسبت به امیرمهدي
بی تفاوت باشم !
نمی تونستم زیر قولم با خدا بزنم .
من قول داده بودم !
بابا که اومد خونه ، مامان همه چی رو براش تعریف کرد .
آخر هم گفت
مامان – من که می گم زشته نیاد .
نظر شما چیه ؟
بابا هم سري تکون داد و رو به من نشسته روي مبل و خیره به تلویزیون
که مثلاحواسم به حرفاي شما نیست؛ گفت .
بابا – مارال بابا !
برگشتم به سمتش.
بابا – مادرت راست می گه .
زشته .
دعوتمون کردن .
نفس عمیقی کشیدم .
من – من نمیام بابا .
زشت هم نیست .
مامان کفري گفت .
مامان – اگر پرسیدن کجایی من چی بگم ؟ دروغ بگم ؟
بابا بلند شد و در حالی که به سمت آشپزخونه می رفت گفت .
بابا – هر جور میل خودته بابا .
ولی بهتره بیاي .
بابا که از قول و قرار من و خدا خبر نداشت !
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_هشتم
.
بابا – هر جور میل خودته بابا .
ولی بهتره بیاي .
بابا که از قول و قرار من و خدا خبر نداشت !
لبم رو از حرص روي هم فشار دادم و با صداي آرومی که بابا
نفهمه رو به مامان گفتم .
من – شما نمی خواد دروغ بگی .
برو همه چی رو بذار کف
دستشون ! خب من که نمی تونم بزنم زیر قولم !
مامان سري تکون داد .
مامان – مشکلت فقط قول و قرارته ؟
من اگه از یه روحانی برم
بپرسم و اون بگه اومدنت ربطی به قول وقرارت نداره راضی میشی بیاي ؟
اصلا نمی دونستم باید چی بگم !
کاش خود خدا بهم میگفت چیکار کنم. درمونده نگاهش کردم .
رضایت خدا در چی بود ؟
کلافه دستم رو روي سرم گذاشتم و رو به آسمون گفتم.
من– چیکار کنم خدایا ؟
خودت یه راه جلو پام بذار
.................
خیلی سرگردون بودم .
و انگار منتظر معجزه ، که خود خدا بیاد و
بهم بگه چیکار کنم .
رضوان که گوشی رو گذاشت رو بهش گفتم .
من – حالا تو مطمئنی جوابش درسته ؟
مبهوت نگاهم کرد .
رضوان – یعنی چی ؟
من – خوب آخه ممکنه درست جواب نده .
اخمی کرد .
رضوان – تو به فال حافظ ایمان داري ، اونوقت استخاره به قرآن
رو قبول نداري ؟
قرآن کتاب خداست .
مگه نمی خواستی از خودش جواب بگیري ؟
سري تکون دادم .
من – آره . ولی می گم شاید ...
نذاشت ادامه بدم .
رضوان – اگر چند ماه پیش اینجوري حرف می زدي یه چیزي .
الان که خودت قرآن می خونی چرا ؟
یعنی هنوز بهش ایمان نیوردي ؟
راست می گفت دیگه .
من که به قرآن ایمان داشتم .
من – به قرآن ایمان دارم .
رضوان – پس حرف دیگه اي نمی مونه .
و طوري نشست که بهم نشون بده بهتره ساکت باشم و بیشتر از
این غر نزنم .
ده دقیقه بعد دوباره با پیش نماز مسجد محلشون تماس گرفت و
نتیجه ي استخاره رو پرسید .
خوب اومده بود .
حتی آیه و سوره رو برام پرسید تا خودم هم
معنیش رو از روي قرآنم بخونم .
و به واقع معنی
زیبایی داشت و حس خوبی بهم داد
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🌿🕊»
اے صـفــاۍ قـلــبِ زارم هــــرچــه دارم از تـــو دارم❤️🩹
تا قیـامـت اے رضــا جـان سر زِخاڪت بر ندارم((:🥺
🌿¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
🕊¦↫#چهارشنبـههاےامــامرضایـۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
«🌿🕊» اے صـفــاۍ قـلــبِ زارم هــــرچــه دارم از تـــو دارم❤️🩹 تا قیـامـت اے رضــا جـان سر زِخاڪت ب
🔸مهمان این هفته دعای کمیل حرم باب المراد آران و بیدگل بلبل خوش نغمه ی
آستان قدس رضوی مداح اهل بیت علیهم السلام حاج علی ملائکه است.
🔹صدای قرائت ادعیه و مناجات و مداحی این بزرگوار در حرم طنین انداز است
کلیپ یاد دیدار شما، اثری ماندگار و معرف این مداح خوش الحان می باشد
▪️در ایام رحلت ام العباس علیه السلام،
حضرت ام البنین سلام الله علیها
آسمان شهر با نوای خادم الرضا علیه السلام ،معطر به نجوای دعای کمیل و روضه ی حضرت ابوالفضل علیه السلام خواهد شد.
زمــان:
📆پنج شنبه ۷ دی ماه
🕌حرم مطهر باب المراد حضرت قاسم بن علی النقی(ع)
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
•⏰•
یه تیکه خیلی قشنگ توی کتاب "کمی قبل از خوشبختی" هست که میگه :🌷
خوشبختى سراغ کسانى میرود که بلدند بخندند!این زندگى نیست که زیباست،
این ما هستیم که زندگى را زیبا یا زشت مى بینیم. دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشید، از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببرید!🍃
اگر آن ها را کنار هم بگذارید، مى توانید کل مسیر را با خوشحالى طى کنید.(:
روزتبخیرمهربونجان☺️
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
◖🤍✨◗
میگُفت:
یادِگار حَضرت زهراﷻ است..
ایمانِ یڪ زَن وَقتی کامِل میشَود
ڪه حِجاب را کامِل رعایَت کُند..❤️
‹🤍⇢#پروفایل ›
‹✨⇢#چادرانه›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
17.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ســـرود فوقالعـــاده زیــبـــای #هــوای_مــــادری❇️
🤝بچّههای کاشان بپاخیزید🤝
🎊قراره به کمک همدیگه، جریان قشنگی رو توی شهرمون راه بندازیم و حالِ خوبِ مادران و کودکان شهرمون رو بیشتر و بیشتر کنیم💞🎈💪
❤️#مــــادرا هم به کودکانشون کمک کنن که این سرود رو یاد بگیرن و همخوانی کنن؛ البته اگه چندتا مادر با همدیگه یکی بشن و یه جمع خوبی از کودکانشون تشکیل بدن، که خیلی بهترهــ❥❥❥
😍🪅جایزههممیگیرید🪅😍
❤️🎉#هــوای_مــــادری🎉❤️
🔖ستاد امـورخــانــواده اتحادیه کانونهای فرهنگی با همکاری دستگاههای اجرایی شهرستان کاشان از برگزاری جشنهای روزمادر با محوریّت همخوانی سرود #هوای_مادری توسط کودکان در کانونهای فرهنگی و مؤسسات و جلسات مذهبی حمایت میکند.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
هوای مادری_شفیع پور_محیصا.mp3
10.6M
💓صوت ســرود زیــبــای
#هـــوای_مــــادری
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🤩🥰🥰 فروش اینترنتی انواع لوازم التحریر کیوت و فانتزی با قیمت های مناسب 🥰🥰🤩
🌟 با ما دنیاتو رنگی کن و خاص ترین باش 🌟
https://eitaa.com/joinchat/1704263965Ca64b607a88
https://rubika.ir/zeinab_tahrir
🎊🎊خرید از ما نشانه سلیقه و نهایت دقت و وسواس شما در خرید است.🎊🎊
✍از همسر #شهیدحمیدسیاهکالی نقل
میشود که :
این شهید بزرگوار همیشه عاشقانه خود رو ابراز میکردند و این کارشون در حدی بود که وقتی داشتند به جبهه میرفتند؛ گفتند من روم نمیشه جلوی دوستام ابراز علاقه کنم چیکار کنم؟!😅
گفتم : بگو یادت باشه گفت: قبوله.😊
وقتی داشتند از پله ها میرفتند پایین میگفتند : یادت باشه یادت باشه❤️
منم میگفتم : یادم هست یادم هست .🥺
#عاشقانه_شهدایی🫂.
#پنجشنبههاےشهدایۍ🕊.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
همیشــهٔکـسیروبـرای#رفاقت
انتخابکنكاونقدر
قلبشبزرگبـاشــه
كبـــرایجاگــرفتن
تویقبلشلــازمنـبـاشــه
خودتـوبـارهاوبارهاکـوچیكکنی...❗️☺️
#شهیدانہ 💔
#جهادمغنیه🥀
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
سردار سلامی:
جالب است این را بدانیم که #شهیدرضی
در طول ۳۳ سال خدمت زیارت کربلا و نجف
را انجام نداده بود تا دیروز که
با جسم قطعهقطعه زیارت کرد..🕊
برساند سلام مارا...😢💔
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
شهید مهدی زین الدین:
هرگاه #شب_جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🌱
با خواندن زیارتنامه شهدا
شهدا را یاد کنیم✨
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ
الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_نهم
حتی آیه و سوره رو برام پرسید تا خودم هم
معنیش رو از روي قرآنم بخونم .
و به واقع معنی
زیبایی داشت و حس خوبی بهم داد .
بلاخره هم پنج شنبه شب ، بعد از یک کشمکش حسابی با مامان و
رضوان براي انتخاب لباس ، باهاشون راهی شدم .
من می خواستم با پوشیدن مانتوهاي کوتاهم به خودم نشون بدم که
چقدر بین من و عقیده ي امیرمهدي
فاصله ست و اینجوري حرصم
رو به خاطر نداشتنش کم کنم .
ولی هر بار یکی از لباس هام رو از کمد بیرون می اوردم یا
مامان و یا رضوان اون رو سر جاش
می ذاشت و با تشر ازم میخواست که یه مانتوي درست انتخاب کنم .
آخر سر هم با پوشیدن یکی از مانتوهاي تازه خریداریم که رنگش
آبی بود قائله ختم به خیر شد .
پشت در خونه شون که ایستادیم ، ضربان قلبم ؛ بی تابم کرد .
قرار بود ببینمش اونی رو که مال من نبود . قرار بود به قلبم تلقیین
کنم اون مال من نیست تا با دیدنش هوایی نشه .
باید حوا بودن رو کنار می ذاشتم .
می شد ؟
وقتی در به رومون باز شد رفتم و اخرین نفر ، پشت سر مهرداد
ایستادم .
اول مامان و بابا ، بعد هم مهرداد و رضوان وارد شدن .
و آخرین نفر من .
با ترس قدم بر می داشتم .
مثل مجرمی که می ترسه همه بفهمن
کار خطایی کرده .
منم می ترسیدم نتونم
خوددار باشم و ذوق دیدنش رو با رفتارم فریاد بزنم .
خانوم و آقاي درستکار همراه نرگس و امیرمهدي اومده بودن تو حیاط به استقبالمون .
رو به روشون که رسیدم با صداي آرومی " سلام " کردم .
و نگاهم رو دزدیدم تا کنکاش نکنه صورت امیرمهدي رو .
ولی نگاه زیر چشمیم روي دست بانداژ
شده ي امیرمهدي دو دو می زد .
با ورود به داخل خونه و نشستن روي مبل ها ، جو ، خیلی زود صمیمی شد و همه مشغول صحبت شدن.
اون وسطا هم آقاي درستکار و امیرمهدي گاهی پذیرایی هم می کردن .
کنار رضوان و نرگس نشسته بودم .
رضوان یه سره داشت از
چادر نرگس تعریف می کرد و اینکه نقش و
نگارش قشنگه .
منم تموم مدت سعی داشتم به حرفاشون توجه کنم
که نکنه یه وقت از بی حواسی نگاهم زوم صورت امیرمهدي بشه
.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_هشتادم
منم تموم مدت سعی داشتم به حرفاشون توجه کنم
که نکنه یه وقت از بی حواسی نگاهم زوم صورت امیرمهدي بشه
.
ولی وقتی ظرف شیرینی رو جلوم گرفت و با لبخند گفت " بفرمایید
" منقلب شدم .
من در مقابل خنده هاش خلع سلاح
می شدم .
نمی تونستم اون خنده ها رو ببینم و جلوي ضربان قلبم رو بگیرم .
واسه وابسته کردن دل من ......
با این خندیدنت اصرار کردي ....
نمی شد با اون خنده هاش که انگار خالق دوم من بودن عاشقی رو
بی خیال بشم .
به اندازه ي لبخندات هر روز .....
تولد منو تکرار کردي
...........
تنها چیزي که باعث می شد کمی روي خودم تسلط پیدا کنم
یادآوري قول و قرارم با خدا بود .
و همین باعث می شد بغض کنم .
شیرینی رو که داخل ظرف جلو روم گذاشتم شنیدم که نرگس به رضوان گفت .
نرگس – این خواهرشوهر شما همیشه انقدر ساکته ؟
هر بار که دیدمش ساکت بوده .
رضوان نگاهی بهم انداخت و جواب داد .
رضوان – نه اتفاقاً برعکس خیلی هم پر شر و شوره.
نرگس با ابروهاي بالا رفته برگشت به سمتم .
نرگس – پس چرا به ما می رسی انقدر ساکت می شی ؟
لبخندي به زور روي لبام نشوندم .
من – می ترسم سر دو دقیقه از خونه تون بیرونم کنین !
نرگس خندید و گفت .
نرگس – می خواي بریم اتاق من که هر کاري می خواي انجام بدي ؟
اینجوري که ساکت می شینی من معذب
می شم فکر می کنم
بهت خوش نمی گذره .
سري تکون دادم .
من – همینجا خوبه .
قول می دم یه روز که آقاي درستکار و آقا
امیرمهدي نبودن بیام و اینجا رو بذارم روي سرم .
نرگس – باشه .
قبول .
بعد نیم نگاهی به مانتوي من انداخت .
نرگس – مارال جون اینجوري راحتی ؟
می خواي یه چادر برات
بیارم که بتونی مانتوت رو در بیاري ؟
با ابروهاي بالا رفته نگاهش کردم .
چی می گفتم ؟
اینکه من بلد
نیستم چادر روي سرم نگه دارم ؟
از خنده ي رضوان برگشتیم به سمتش .
رضوان – واي نرگس جون از این تعارفا به مارال نکن .
بلد نیست چادر سر کنه .
نرگس با ابروهاي بالا رفته برگشت سمتم .
نرگس – راست می گه ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
_
خوشبهحالساکنانڪربلاء؛همسایہاند
آنبهشتۍراڪهمـاهرشبتمنـامۍکنیم . .😔
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ
#امـــامحسینمن❤️🩹
#شبزیــارتــۍ🌙
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
22.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«✨♥»
دیـگـہخَستـموازهمهبُریــدم...🥺
تُکـہشـــاهــدۍمـنچیـاکشیـــدم:)❤️🩹
+حسینستوده +حتماًبازشود━━━━━━━✿━━━━━━━ #صلیاللهعلیكیااباعبدالله ♥ #شبجمعہحرمتآرزوسټ✨ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
نماهنگ شب های جمعه.mp3
4.74M
شبهاےجمعه...🥺
آخــهچہسـرےدارهدلهامونمیگیـره((:
-#مداحیِآروماستودیویی.
-#حضرتِ128.
-#دلـــۍ.
[ پلی لیست روح!. ]
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
🔺معاونت فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج شهدای گمنام با همکاری کانون فرهنگی هنری حاج سید احمد خمینی «ره» برگزار مینماید؛
🔹ششمین دوره مسابقه کتابخوانی به مناسبت هفته بصیرت و مقاومت همراه با یادبود سردار مقاومت «حاج قاسم سلیمانی» با محوریت کتاب رفیق خوشبخت ما
▪️برادران و خواهران
▪️ زمان: جمعه ۲۲/ ۱۰ /۱۴۰۲
▪️ هزینه ثبت نام و کتاب : ۲۰٫۰۰۰
▪️ جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با آیدیهای زیر در ارتباط باشید.
🆔 |@Fzgh6771 خواهران
🆔 | @Mohammad81Z77 برادران
🔹معاونت فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج شهدای گمنام محمد آباد مرکزی
🔹حوزه مقاومت بسیج امام محمد باقر علیه السلام
🇮🇷 ☫ کـــانـال شهــدای گمـنـــام
▪️@shoheda_gomnam