eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
228 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
61 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 ❤️‍🩹 قهر بودیم ، در حال نماز خواندن بود ، نشسته بودم و توجھی به همسرم نداشتم ..🤕 کتاب شعرش را برداشت و با یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن .🙃 ولی من باز باهاش قهر بودم؛ کتاب را گذاشت کنار و به من نگاه کرد و گفت : غزل تمام ، نمازش تمام ، دنیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد .😊 باز هم بھش نگاه نکردم! اینبار پرسید : عاشقمی؟😌 سکوت کردم؛ گفت: عاشقم گرنیستی لطفی‌بکن نفرت بورز بی‌تفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند!🥺 دوباره با لبخند پرسید : عاشقمی مگه نه؟ گفتم : نه!😒 گفت : تو نه میگویی و پیداست میگوید دلت آری ، ك این سان دشمنی یعنی ك خیلی دوستم داری :)!😄 زدم زیر خنده و روبروش نشستم دیگه نتونستم بهش نگم ك وجودش چقدر آرامش بخشه ..😍 بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم: خداروشکر که هستی♥️:)! [ روایتِ : ] ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
👈 پدر و مادرهای آسمانی شده را فراموش نکنیم. و در کنار مزارشان، برای بزرگترین حاجت عالم دعا کنیم. ❤️🤲 ✨برای شادی رفتگان و اموات صلوات✨ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
21-shahid-toorajizadeh4(www.rasekhoon.net).mp3
7.02M
دعای کمیل با صدای شهید محمد رضا تورجی زاده 💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🔺به اطلاع ثبت نام کنندگان مسابقه بزرگ کتابخوانی رفیق خوشبخت ما می رسانیم؛ ▪️مسابقه صبح ( جمعه ۱۴۰۲/۱۰/۲۲) رأس ساعت ۱۰:۰۰ در حسینیه ولیعصر(عج) برگزار خواهد شد ▪️لذا ثبت نام کنندگان محترم ان شاالله ۱۰ دقیقه جهت شرکت در آزمون تشریف بیاورند. 🔹معاونت فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج شهدای گمنام محمد آباد مرکزی 🔹حوزه مقاومت بسیج امام محمد باقر علیه السلام ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . دوباره کنار نرگس و رضوانی که از لحن حرف زدنم فهمیده بود یه چیزیم هست و سکوت کرده بود ، راه افتادم با حرص به ویترین ها نگاه می کردم . امیرمهدي هم باز با فاصله ازمون میومد . دلم می خواست برگردم و با تشر بهش بگم " خوب اگر نزدیک ما راه بري چی می شه ؟ خلاف شرع که نمیکنی ! " انگار بیشتر حرصم از دست امیرمهدي بود ! خودم هم نمی دونستم . شالم کمی عقب رفت . ولی حوصله نداشتم درستش کنم . گذاشتم یه مقدار موهام هوا بخوره . همون موقع حس کردم کسی نزدیک بهم راه میره . به هواي دیدن امیرمهدي برگشتم که با همون پسر مواجه شدم . لبخند شیطونی زد و سیم کارتی رو گرفت طرفم . پسر – بنداز تو گوشیت . دوقلوي سیم کارت خودمه . بهت زنگ می زنم حرف بزنیم . ایستادم و نگاهی به سر تا پاش کردم . یه پارچه فشن بود . از شلوارش که خیلی پایین تر از کمرش قرار داشت و خشتکش تا نزدیک زانوش میومد بگیر تا تی شرت قرمز رنگ تنگ و کوتاهش که باعث می شد نوار باریکی از بدنش ، تو فاصله ي پایین تیشرت تا کمر شلوار پیدا باشه . موهاش هم که دیگه جاي خود داشت وصورتش که با اون ریش و سبیل مدل دار ، شر و شیطون به نظر می رسید . ازش خوشم نیومد . اخمی کردم . من – تو اول خشتکت رو بکش بالا بعد دنبال صاحب براي سیمکارت اضافه ت بگرد . ابرو هاي برداشته ش رو بالا برد . پسر – جوش نزن . اینا مده . اگه وقت داري بریم کافی شاپ اگر نه که این رو بگیر . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . پسر – جوش نزن . اینا مده . اگه وقت داري بریم کافی شاپ اگر نه که این رو بگیر . و با ابرو و تکون سرش به سیم کارت تو دستش که جلوم گرفته بود اشاره کرد . نگاهم افتاد به گردنبند تو گردنش . نفهمیدم طلا سفیده یا نقره . شاید هم بدل . نگاه از گردنبندش گرفتم . من – نیست خیلی تو دل برویی فکر می کنی ازت خوشم اومده ! پسر – هستم . تو با ما راه بیا خودت می بینی چقدر ماهم . اومدم جوابش رو بدم که کسی پشتم قرار گرفت . شونه ش با فاصله ي کمی از شونه م قرار گرفت و بعد صداي امیرمهدي رو شنیدم . امیرمهدي – بریم . سرم رو چرخوندم و نگاهش کردم . با نوع ایستادنش داشت به رفتن هدایتم می کرد . نگاهش به رو به رو بود و نه من رو نگاه می کرد و نه اون پسر رو . ولی حالت صورتش نشون می داد عصبیه . خشک بود و جدي . حتی لحن گفتارش هم بی نهایت جدي بود . چیزي که تا به حال ازش ندیده بودم . بی هیچ حرفی راه افتادم . امیرمهدي عصبی بود و من نگران . دقیقه اي بیشتر نگذشت که با حرفش نگرانیم بیشتر شد و لحن تهدیدگرش حالم رو گرفت . امیرمهدي – دلم می خواد یه بار دیگه کارتون رو تکرار کنین ! آروم گفت ولی حس کردم رضوان و نرگس هم شنیدن . چون گرماي دستی رو روي دستم حس کردم ... ناخودآگاه برگشتم و نگاهی به صورت عصبانیش انداختم . عصبانی براي یه لحظه ش بود . پر حرص نفس می کشید . طلبکار گفتم . من – مگه چیکار کردم ؟ ابروهاش به شدت در هم گره خورد . امیرمهدي – خودتون بهتر می دونین ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
نمیتونم توضیح بــدم چِمِه(: ولۍ میـدونم بــرم خــوب میشم💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ❤️‍🩹 🌙 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«♥✨» آشفتـم‌ڪربلا.. گفتــن‌خونت؟گفتــم‌ڪربلا!(:🥺
+حسین‌ستـوده
+حتماً‌بازشود
━━━━━━━✿━━━━━━━ ✨ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
enc_17037800204642782486045.mp3
2.96M
- گــریــونم‌ڪربلاا🥺 من‌بۍ‌تومحــزونم‌ڪربلا((:❤️‍🩹 - . - . - . [ پلی لیستِ روح !. ]