eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ با سلام و خیر مقدم وخوش آمد گویی خدمت شما مشتریان عزیز و گرامی ؛ در این کانال انواع شیرینی جات یزدی و همچنین سوغات یزد به صورت کلی و جزئی سفارش گرفته و به تمام نقاط ایران ارسال می شود ؛ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ 🔴 شما عزیزان می توانید جهت سفارش خود به آیدی زیر مراجعه فرمائید : 👇👇👇 🆔@Hamrahbook02 🙏 لطفا اطلاعات خود را اعم از : 1️⃣ نام و نام خانوادگی 2️⃣ شماره تلفن همراه 3️⃣ آدرس دقیق و کد پستی 4️⃣ به همراه فیش واریزی خود ارسال نمائید تا در اسرع وقت سفارش شما آماده و برای شما ارسال گردد. 🚚 👈🔺🔻🍰به کانال شیرینی حاج خلیفه یزد بپیوندید وبا ثبت سفارش لحظات شاد وشیرینی برای خود و خانواده گرامیتان ایجاد کنید 🍰👇👇👇 🆔https://eitaa.com/shirinihajjKhalifayazd
👌 🌱روزی شاگرد یک حکیم از او خواست که به او درسی به‌یادماندنی دهد. حکیم از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان ریخت و از او خواست آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آن را بخورد. استاد پرسید:مزه‌اش چطور بود؟ شاگرد پاسخ داد: خیلی شور است، اصلاً نمی‌شود آن را خورد. حکیم از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا به رودخانه‌ای رسیدند، استاد از او خواست تا نمک‌ها را داخل رود بریزد. سپس یک لیوان آب از رود برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد به‌راحتی تمام آب داخل لیوان را سر کشید. استاد این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: معمولی بود. حکیم گفت:رنج‌ها و سختی‌هایی که در زندگی با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم همچون مشتی نمک است. اما این روح انسان است که هرچه بزرگ‌تر و وسیع‌تر می‌شود، می‌تواند بار آن همه رنج و اندوه را به‌راحتی تحمل کند. 💖👌 بنابراین سعی کن یک دریا باشی، نه یک لیوان آب.😌 💌ربِّ اشْرَح لي صَدری و یَسِّر لی أمری پروردگارا!‌ سینه‌هایمان را گشاده و کارمان را آسان کن. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . نه میشه باورت کنم .... نه میشه از تو رد بشم نه میشه خوبه من بشی ..... نه میشه با تو بد بشم ما قسمت هم نبودیم درست ، ولی درد داشت این بی توجهی . توقع این همه بی توجهی رو نداشتم . دلم درد داشت و کاش می تونستم فریاد بزنم و همه ي دردم رو بیرون بریزم . دلم می خواست برم ولی پاي رفتن نداشتم . میخ شده بودم به زمین. مغرم فرمان می داد برو و دلم با ضرب وزور به قدم هام فرمان ایست داده بود . عقلم می گفت دیگه جاي موندن نیست و دلم فریاد می زد شاید هنوز فرصتی باقی باشه . نه ساده اي نه خط خطی ..... نه دشمنی نه همنفس نه با تو جاي موندنه ........ نه مونده راهه پیش و پس کاش میتونستم از لحظه هام خطش بزنم که اینجور از رفتارش آشفته نشم . ولی چیکار می کردم که این مارال تازه پا گرفته ، هستی جدیدش رو از امیرمهدي داشت . مگه می شد راه جدیدي که در پیش گرفته بودم رو ادامه بدم و نقش امیرمهدي رو ندید بگیرم ؟ کجا برم که عطره تو نپیچه تو ي لحظه هام ........... قصمو از کجا بگم که پا نگیري تو صدام دوست داشتن که شاخ و دم نداشت ، داشت ؟ من که می دونستم قول و قرارم با خدا چیه ؟ من که می دونستم تفاوت عقاید ما جایی براي یکی شدن نمی ذاره ! پس باید می رفتم ولی می تونستم عشقش رو براي خودم نگه دارم امیرمهدي هر چی که بود ، خشکه مذهبی و زیادي معتقد ، خنثی یا بی تفاوت ، من دوسش داشتم . عاشق بهشت نشسته روي لبخندش بودم و نگاه به بند کشیده ش .۰ عاشق بارون حرفاش که روحم رو تازه می کرد و لحن محجوبانه ش . صداي " به سلامتی گفتن همزمان طاهره خانوم و نرگس باعث شد نگاهشون کنم . لبخند طاهره خانوم کمی غیر واقعی بود و نگاه نرگس دلخور . اون لحظه نخواستم هیچ چیزي رو تعبیر کنم و براي خودم رویابافی کنم . فقط به رفتن و فرار از اون خونه واون صورت بی تفاوت فکر می کردم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . لبخند طاهره خانوم کمی غیر واقعی بود و نگاه نرگس دلخور . اون لحظه نخواستم هیچ چیزي رو تعبیر کنم و براي خودم رویابافی کنم . فقط به رفتن و فرار از اون خونه واون صورت بی تفاوت فکر می کردم . دلم نمی خواست هیچ حرفی یا عکس العملی پاي رفتنم رو شل کنه پس " با اجازه اي " گفتم و به رضون حالی کردم دنبالم بیاد . به در نرسیده باز چشمام سیاهی رفت و من براي اینکه حتی با اون سیاهی رفتن مقابله کنم چشم درشت کردم . اما انگار اینبار بخت با من یار نبود که حس کردم فضاي خونه داره کج می شه . بی اختیار دستم رو به چهارچوب در گرفتم تا از سقوطم جلوگیري کنم . چشمام رو بستم شاید حالم بهتر شه که به ناچار ، به خاطر حرف طاهره خانوم بازشون کردم . طاهره خانوم – چی شدي مادر ؟ خوبی ؟ نگاهش کردم با لبخند زورکی جواب دادم . من – خوبم . رضوان که نزدیکم بود دستم رو گرفت و با سرزنش گفت . رضوان – آخر سر خودت رو می کشی ! آخه اینجوري روزه میگیرن ؟ با اخم نگاهش کردم تا شاید بیشتر از این اطلاعات تقدیمشون نکنه . ولی همون حرفش کار خودش رو کرد . چون طاهره خانوم سریع پرسید . طاهره خانوم – مگه چه جوري روزه می گیري مادر ؟ و رضوان با ناراحتی جواب داد . رضوان – مامان سعیده می گن هیچی نمیخوره . مثل اینکه. فقط آب می خوره . اشتها نداره اصلا طاهره خانوم با مهربونی گفت . طاهره خانوم – اینجوري که نمی شه . جون تو تنت نمی مونه مادر . اگه حالت بده برات یه شربت بیارم . اینجوري روزه گرفتن ثواب که نداري هیچ بیشتر گناه داره . سریع با هول گفتم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ••• ‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب
أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَن‌وأجعل
ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱
خدایا‌دلهاۍما‌و‌عزیزانمان را‌با‌قرآن‌نورانۍکن‌و قلب‌هاۍما‌رابہ‌یاد‌ خود‌روشن‌کن✨🤍 ••• 🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
دعــاے‌مــاه‌رجــب🪴🤍
🔺به مناسبت آغاز 🇮🇷دهه مبارک فجر و بهار پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، روزی بزرگ و شکوهمند در تاریخ ایران اسلامی است و یادآور رشادت‌ها و ایثارگری ملت شریف ، مومن و آزاده ایران در مسیر رهایی از ظلم و ستم و دستیابی به استقلال ، آزادی و برپایی نظام مقدس اسلامی است. 🇮🇷 انقلاب اسلامی ایران ثمره مجاهدت ها و پایمردی های غیور مردان و زنانی است که برای رسیدن به آرمان های خود و رهایی از استبداد و ظلم و ستم در برابر استکبار جهانی ایستادند و حکومت دست نشانده ستم شاهی را با هدایت های داهیانه حضرت امام خمینی (ره) به بیرون راندند. 🇮🇷 انقلاب شکوهمند ایران به رهبری مجاهد کبیر حضرت امام خمینی (ره) الگویی عملی و الهام بخش تمام آزادیخواهان عالم است و امروز شاهدیم که نظام مقدس جمهوری اسلامی در میان ملت های آزاده جهان جایگاه ویژه ای داشته و الگویی برای مبارزه و مقاومت در برابر مستکبرین است. را به ملت بزرگ ایران به ویژه مردم شهید پرور محمدآباد مرکزی صمیمانه تبریک گفته ، سربلندی روز افزون نظام مقدس جمهوری اسلامی تحت زعامت ، رهبری و هدایت های رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) را از خداوند متعال مسئلت داریم. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
📣#📣 •~•*ویژه‌برنامه‌‌دهه‌فجر*•~• 🎬همراه با دهه فجر با غرفه های متنوع 🕌مکان : طبقه دوم حسینیه حضرت ولیعصر«عج» ⏱زمان: به مدت سه شب ✍از اهالی محترم دعوت می شود با حضور ارزنده خود در این افتتاحیه سرافرازمان فرمائید. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
❤️‍🩹✨ همسرش‌ میگفت: هر وقت‌ چاۍ می ریختم می آوردم، میگفت: بیا دو سه خط‌ روضه بخونیم تا‌ چاۍ روضہ خورده باشیم!((: "شهید محمد حسین‌ محمد خانی" ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
📃🌿 روز بعد از عقدمون امتحان داشتیم؛ من نرفتم امتحان بدم، محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت و درس نخونده بود ولی با اعتماد به نفس رفت سرجلسه. قبل از امتحان زنگ زد و گفت:"دارم میام ببینمت!" گفتم:'برو امتحان بده که خراب نشه!' پشت گوشی خندید و گفت: "اتفاقا دارم میام ببینمت که امتحانم خراب نشه:)" آمد و گوشه حیاط چنددقیقه ای با هم صحبت کردیم. چند بار این جمله را بهم گفته بود و دوباره برایم تکرارش کرد: "تو همونی هستی که دلم میخواست، کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد♥️!" ✍به‌روایت‌همسرشهید 🌱 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افتتاح سالن مطالعه کتابخانه ولیعصر (عج) با حضور ریاست محترم دادگستری آران و بیدگل 🎬همراه با دهه فجر با غرفه های متنوع 🕌مکان : طبقه دوم حسینیه حضرت ولیعصر«عج» ⏱زمان برگزاری : ایام دهه فجر انقلاب شکوهمند اسلامی ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 طاهره خانوم – اینجوري که نمی شه . جون تو تنت نمی مونه مادر . اگه حالت بده برات یه شربت بیارم . اینجوري روزه گرفتن ثواب که نداري هیچ بیشتر گناه داره . سریع با هول گفتم . من – خوبم . تا افطار چیزي نمونده . برم خونه یه مقدار استراحت کنم حالم خوب می شه . طاهره خانوم " هرجور خودت صالح می دونی " اي گفت و من سریع چرخیدم به سمت مخالف تا کفش هام رو بپوشم که چشمم خورد به لبخند روي لب هاي امیرمهدي که بعد از اون حالت خنثی خیلی تو چشم بود . دلم هري ریخت پایین . من با عشق امیرمهدي باید چیکار میکردم ؟ من بی امیرمهدي ، باید چیکار می کردم ؟ ای زلال سبز جاري .... جاي خوب غسل تعمید .... بی تو بایدمرد و پژمرد .... زیر خاك باغچه پوسید .. من براي آخرین بار تو اون خونه پا گذاشته بودم . آخرین بار .. چه بهار قشنگی رو گذرونده بودم ! سراسر پر بود از امیرمهدي ... و چه تابستون شور و بی حسی که باید فراموشش می کردم . و چه روز نحسی ! که هم رقیب رو دیدم و هم نگاه بی تفاوت معشوق رو . و صداي کر کننده ي ذهنم که پیاپی تکرار میکرد " ملیکا هم نفس امیرمهدي . رقیب برد " و من از درون شکستم . چشم تو با هق هق من .... با شکستن آشنا نیست ... این شکستن بی صدا بود ... هر صدایی که صدا نیست.... خودم رو سرگرم لبخندش نکردم و سریع به سمت کفش هام رفتم . کتونی هام . این آخرین دیدار ما بود . با تو بدرود اي مسافر .... هجریت تو بی خطر باد .... پر تپش باشه دلی که خون به رگهاي تنم داد.. نشستم و زانوي راستم رو روي زمین تکیه دادم و کفش رو پوشیدم . بندش رو که بستم رفتم سراغ کفش دوم. امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه ؟ از زنگ صداش دلم لرزید . مطمئن بودم مخاطبش من نیستم . براي همین بی توجه به کارم ادامه دادم . باز صدا کرد . امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . مطمئن بودم مخاطبش من نیستم . براي همین بی توجه به کارم ادامه دادم . باز صدا کرد . امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه ؟ اخم کردم . چرا رضوان جوابش رو نمی داد ؟ امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه ؟ با آرنجم کوبیدم به پاي رضوان . من – جواب بده دیگه ! رضوان – با شما هستن مارال جان ! بند کتونیم رو سفت کردم و بلند شدم ایستادم . نگاهش به زمین بود و انگار منتظر بود تا جوابش رو بدم . نمی دونم چرا دلم خواست بفهمه از دستش هنوز دلخورم . دلم میخواست بدونه توقع داشتم دلجویی کنه . و بیشتر از همه دلم می خواست لحن حرف زدنم جلب توجه کنه ، باعث تعجبش بشه ، تو ذهنش ردي به جا بذاره . براي همین سر سنگین جواب دادم . من – بفرمایید ! دیدم که ابروهاش بالا رفت . دیدم که متعجب شد . دیدم که نگاهش سر در گم شد و کمی مکث کرد . دستش رو بالا برد و با کف دست لب و ریش هاش رو لمس کرد . دهنش رو باز کرد که حرفی بزنه ، اما تردید کرد . دهنش رو بست و کف دستش از چونه به سمت گردن کشید . می تونستم تردید رو از لا به لاي حرکت دست هاش هم تشخیص بدم . اما به یکباره گفت . امیرمهدي – شنیدم رشته ي تحصیلیتون ریاضی بوده ؟ مردد نگاهش کردم . از کجا فهمیده بود ؟ نگاهم بین نرگس و رضوان چرخید . کی این اطلاعات رو بهش داده بود ؟ نگاه عادي و بدون تعجبشون نشون می داد از حرفش چندان تعجبی نکردن . پس باید احتمال می دادم این اطلاعات از طریق رضوان درز کرده باشه . نگاهم رو به سمت امیرمهدي سوق دادم و گفتم . من – بله . من لیسانس ریاضی دارم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
من‌ڪاردبه‌استخوان‌دلم‌ڪه‌میرسد . . تمام‌وجودم‌ناخودآگاه‌شماراصدامیزند ؛ حسین‌جان‌شماآقاۍقلب‌شکسته‌منۍ🥺! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ❤️‍🩹 🌙 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
4_5965363412664848571.mp3
7.03M
خُـــرده‌نگیــر‌از‌حالُ‌روزم..!🥺 بَـــدجـــور‌دلــم‌ڪرده‌هَـــواتو((:❤️‍🩹 - . - . - . [ پلی لیستِ روح !. ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا