eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
228 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
62 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 چیزی نگفتم و به راهم ادامه دادم. امیرعلی هم پشت سرم میومد! قلبم چند هفته ای بود که درد نمی‌کرد اما با اتفاقی که افتاد دوباره شروع به درد کردن کرده! وارد خونه شدم و دیدم همه گرمه صحبتن و خوشحالن! فاطمه که منو دید گفت: - عروس خانوم تشریف آوردن همه روشون رو سمت ما برگردوند که امیرعلی این‌بار شرمنده تر سرش رو انداخت پایین! خانم حقی گفت: - چیشد دخترم؟ بله میدی؟ خواستم جواب منفیم رو اعلام کنم که فاطمه مثل غورباقه پرید وسط حرفم و گفت: - اع نیلا از تو بعیده! چرا انقدر هُلی دختر؟ همون اول که جواب بله رو نمیدن بعد رو کرد به سمت خانم حقی و گفت: - ببخشید اما نیلا کمی وقت میخواد تا فکراشو کنه! همه زدن زیر خنده و من فقط نگاهشون می‌کردم اخه مگه میدونست که من جوابم چیه که پیش پیش جای من جواب داد! خانم حقی گفت: - چشم ما به دختر گلمون فرصت هم می‌دیم که فکراشو بکنه فقط دیر نشه ها به اجبار لبخند ساختگی‌ای زدم و هیچی نگفتم. برای جواب منفی دادن هم دیر نمیشه فردا زنگ میزنم و میگم جوابم منفیه و این قضیه رو تمومش می‌کنم. بعداز چند دقیقه خانم حقی و پسرش قصد رفتن کردن و ما با خداحافظی همراهیشون کردیم. وقتی که رفتن پدر و مادر فاطمه هم میخواستن برن که گفتم: - میشه فاطمه اینجا بمونه؟ پدرش گفت: - حتما دخترم، فاطمه تو اینجا بمون خواهرت بهت نیاز داره. لبخند قدر شناسانه‌ای زدم و گفتم: - ممنونم! بعدش هم با خداحافظی اوناهم راهی کردیم و اوناهم رفتن و فقط منو و فاطمه موندیم. پدر و مادر فاطمه واقعاً برام مثل پدر و مادر خودم بودن پدرش انقدر بهم محبت داره که نمی‌دونم چجوری جواب خوبی هاشو بدم. رفتم تو بغل فاطمه و زار زار اشک ریختم میدونستم مثل خواهر میشه گوش شنوا و همدمم! فاطمه با تعجب گفت: - چی شده؟ چرا باز داری گریه میکنی؟ مگه دکتر نگفت هرچی استرس و ناراحتیه از خودت دور کن! گفتم: - چجوری؟ واقعاً چجوری استرس و ناراحتی رو از خودم دور کنم در حالی که عین کنه چسبیده به زندگی من! فاطمه تو خودت خوب میدونی چه غم سختی هایی توی زندگی کشیدم که حتی یک پیرزن پنجاه ساله هم نکشیده! اما امروز بدتر از همیشه غرورم شکست و له شد. فاطمه اخمی کرد و منو محکم به خودش فشار داد و گفت: - چی داری میگی؟ مگه چه اتفاقی افتاده؟ اون پسره چیزی بهت گفت؟ با هق هق گفتم: - اون به بدترین شکل ممکن منو خارم کرد فاطمه! گفت به اجبار مادرش به این خاستگاری اومده و من باید بهش جواب رد بدم گفت که میخواد بره جبهه! امیرعلی به کنار اما مادرش نباید اونو به زور به این خاستگاری می‌آورد اونم وقتی که تظاهر می‌کرد و می‌گفت منو مثل مادرت بدون! فاطمه عصبی شد و گفت: - یعنی چی که گفته به اجبار مادرش اومده مگه شهر هرته خودم حسابش رو میرسم فقط بزار فردا بشه میدونم به خانم حقی چه جوابی بدم. دستم و جلوی دهن فاطمه گذاشتم و گفتم: - هیس! دیگه گذشت و منم دلم نمی‌خواد بهش فکر کنم. بهتره فردا زنگ بزنیم و بگیم جوابم منفیه و این ماجرا رو تمومش کنیم. فاطمه گفت: - اما.. گفتم: - اما اگر نداره همین که گفتم! فاطمه دیگه چیزی نگفت و منم با خستگی از جا بلند شدم و به سمت تخت‌خوابم رفتم. کمی گذشت و چشام روی هم رفت و راهی عالم خواب شدم. همه جا روشن بود کمی جلوتر رفتم و دیدمش! خودش بود مطمئنم اقا ابراهیم بود! خیلی خیلی خوشحال شدم یعنی چه کار خوبی کردم که دوباره توی خوابم اومده؟ رفتم جلوتر و گفتم: - سلام، چرا چندوقت بود که به خوابم نمیومدید خیلی دلم میخواست باهاتون درد و دل کنم چون درد و دل کردن با شما آرومم می‌کنه. گفت: - علیک سلام خواهرم! هروقت و هرجایی که باشی میتونی با من درد و دل کنی اما الان اومدم که بهت بگم به اون پسر جواب منفی نده! .. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┤🌿 ! ' • ⎞یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَ‌الـزَّمـٰآنِ↴ 🦋↴ •شـَرمَنـده‌ام‌ڪِہ‌بـِینِ‌دعـٰاهـاےشَخصـۍام •؏ـَجِّل‌لوَليِّكَ‌الْفَرَجَ‌تـو‌آخـری‌شـدِه…🥺⎝‌ 🌼°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌼°• ‌┄┄┅┅┅❅❣❅┅┅┅┄┄ ✨تعجیل‌درظهور‌و‌سلامتی‌مـولا 🖐 🌾به‌ر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سم‌وفاۍهرشب بخوانیم 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
jannat_alhosein313 (10).mp3
1.77M
قافـلـہ‌رفت‌و‌من‌نرسیـدم‌... همسفـر‌زائرا‌شم🥺 بغض‌دلــم‌شد‌ایـن‌نرسیدن... ایــنکـه‌نشــد‌با‌توباشــم💔 • 𝄞 • 🎧↜ 🖤↜ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ••• 🕊 (سوره نحل،صفحه۲۸۱)🌱 120 - ‌به‌ راستی‌ ابراهیم‌ [‌به‌ تنهایی‌] یک‌ امت‌ و مطیع‌ ‌خدا‌ و موحد ‌بود‌ و ‌از‌ مشرکان‌ نبود. ••• صبح را با نام و یادش آغاز می‌کنیم، بسم الله الرحمن الرحیم🌱 🌻🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
به اطـلاع می رساند کانون فرهنگی قرآنی بانوان در نظر دارد کلاس 📝 ✅ را با حضور استاد گرانقدر جناب آقای رمضانی به مدت "۱۰ جلسه" تا پایان شهریور برگزار کند . ⚠️ دوستانی که تمایل به شرکت در این کلاس را دارند تا سه‌ شنبه ؛ هفتـم شهریور ماه به آیدی @FadaieHasan اطلاع دهند . ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
"یه افتخار دیگه.. واسه ایران و ایرانی:) °خانم فاطمه فرجادیان ـ شیمی دان موفق👩‍🔬 ـ کاشف پادتن قرص برنج ـ جزء دانشمندان ۲ درصد برتر جهان🕶! و .. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌◖✨🖐🏻◗ یارَبَّ الحُسیــن بِحَقِّ الحُسیــن اِشفِ صَـدرِالحُسین بِظُهــورِ الحُجَّــه🥺💔 ‹✨⇢ › ‹🖐🏻⇢ › ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad