شهید مهدی زین الدین:
هرگاه #شب_جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🌱
با خواندن زیارتنامه شهدا
شهدا را یاد کنیم✨
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ
الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✍ #راهنمایسعادت
🌸#پارت61
نمازم که تمام شد مهر رو برداشتم و سر جاش گذاشتم و خواستم برم بیرون که سری به نیلا بزنم دیدم یکدفعه در به شدت باز شد!
مامان بود که اینطور با شدت در رو باز کرده بود!
توی چهرش ترس و غم رو میشد دید!
قطره قطره اشکش جاری میشد!
ته دلم داشت خالی میشد با بغض گفتم:
- مامان چیشده؟ نگو که نیلا طوریش شده!
مامان هیچی نگفت و من بیشتر قلبم درد گرفت.
با دو از طبقه بالای بیمارستان رفتم پایین که ببینم نیلا چطوره؟!
همه پرستارا و دکترا بالای سرش بودن!
مانیتور داشت وضعیت قلبش رو ضعیف نشون میداد.
با وحشت به صفحه مانیتور رو به روم خیره بودم که داشت یه خط صاف رو نشون میداد!
دکتری که بالای سر نیلا بود داد زد و گفت دستگاه شک قلبی رو بیارید!
مامان یه گوشه ایستاده بود و داشت گریه میکرد مادر فاطمه خانوم هم که دید داره اینجور گریه میکنه داشت دلداریش میداد فاطمه خانوم هم یه گوشه دیگه ایستاده بود و داشت به نیلا نگاه میکرد و اشک میریخت.
همه ماتم گرفته بودن!
یعنی باید باور میکردم خدا نیلا رو ازم گرفته؟
اشکام جاری شدن و با سرعت به سمت در خروجی بیمارستان دویدم!
باید میرفتم پیش آقا ابراهیم..!
سوار ماشین شدم و هر جوری بود با سرعت خودمو به گلزار شهدا رسوندم و پیاده شدم.
رفتم سر یادبود آقا ابراهیم و کنارش نشستم.
با بغض و اشک هایی که مثل بارون از چشام روونه میشد گفتم:
- آقا ابراهیم این رسمش بود؟
من تازه بهش رسیده بودم!
احساس کردم یکی از پشت سرم چیزی زمزمه میکنه!
گفت:
- چیشده جوون؟
بدون اینکه سرم رو برگردونم با صدایی بغض آلود گفتم:
- خدا عشقم رو از گرفته، فقط دلم میخواد ازش بپرسم خدایا چرا من؟!
گفت:
- ببین جوون بزار چیزی برات تعریف کنم قهرمان افسانهای مسابقات ویمبلدون، تو یه عمل جراحی اشتباهی بهش خون آلوده به ایدز تزریق میکنن، مریض میشه!
طرفدارانش از گوشه و کنار دنیا براش پیغام ارسالی میکنن.
یکیشون میپرسه خدا چرا تورو برای این بیماری دردناک انتخاب کرد؟
آرتور بهش جواب میده تو دنیا پنجاه میلیون کودک شروع به بازی تنیس میکنن!
بین اونا پانصد هزار تاشون حرفهای میشن!
از اون پانصد هزارتا پنجاه هزارتا شون میان توی مسابقات و فقط پنج هزار نفر سرشناس میشن!
پنجاه نفر میان تو مسابقات ویمبلدون!
چهار نفر میرسن به نیمه نهایی و دو نفر به فینال میگه وقتی جام قهرمانی رو بالای سرم میبردم نگفتم خدایا چرا من؟!
الانم که مریض شدم نمیگم خدایا چرا من!
اینارو گفتم که به کار خدا شک نداشته باشی.
فقط بهش توکل کن ببین چطور گره از کارت باز میشه.
اینا رو که گفت اشکام بیشتر جاری شد و غمگین تر شدم!
راستش شرمنده خدا شدم!
سرم رو که برگردوندم کسی رو ندیدم!
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره!
جواب دادم که مامان با هیجان گفت:
- امیرعلی یهویی کجا رفتی؟ نیلا بهوش اومده میخواد تو رو ببینه هرجا هستی زودتر خودتو به بیمارستان برسون!
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✍#راهنمایسعادت
🌸#پارت62
نیلا بهوش اومده میخواد تورو ببینه هرجا هستی زودتر خودتو به بیمارستان برسون!
مامان اینو گفت و قطع کرد!
با تعجب به مزار اقا ابراهیم چشم دوختم و با اشکایی که دست خودم نبود گفتم:
- دمت گرم آقا ابراهیم بخدا جبران میکنم.
بلند شدم و به سمت ماشین رفتم و با سرعت به سمت بیمارستان رفتم.
طولی نکشید که رسیدم و پیاده شدم!
(از زبان نیلا)
از زمانی که بهوش اومدم فقط دکتر و پرستار بالا سرم بودن!
الان منتقلم کردن بخش و خداروشکر کمی بهترم اما هنوزم درد دارم.
فاطمه و خانوادش و حتی فرشته خانوم با چشمای اشکی داشتن بهم نگاه میکردن و پرستار بهشون اجازه نمیداد بهم نزدیک بشن چون دکتر گفته بود زیاد نمیتونم صحبت کنم و کمی زمان میبره تا بهتر بشم.
اما من میخواستم امیرعلی رو هرطور شده ببینم.
به دکتر التماس کردم که اجازه بده اونم فقط اجازه داد با امیرعلی صحبت کنم اونم فقط ده دقیقه!
بالاخره امیرعلی اومد و بعداز اجازه گرفتن از پزشکم اومد پیشم..!
توی همین چند ساعتی که گذشته احساس میکنم امیرعلی خیلی ضعیف تر شده و حتی وزنش کم شده!
چشماش کلا قرمز بود و داشت اشک میریخت!
حاضر بودم بمیرم و با این صحنه رو به رو نشم و اشکای عشقمو نبینم!
اومد نزدیک دستام رو توی دستاش گرفت و گفت:
- بهتری دورت بگردم؟
اشکی از گوشه چشمم چکید که امیرعلی با دستش پاکش کرد و گفت:
- نبینم اشکاتو کوچولو
با درد خندیدم و گفتم:
- پس توهم گریه نکن
امیرعلی لبخندی زد و گفت:
- باشه فقط تو گریه نکن!
گفتم:
- کاشکی همیشه مریض بودم اینجوری باهام رفتار میکردی!
امیرعلی با بغض گفت:
- اینجوری نگو درد و بلات بخوره تو سرم!
اینجوری شرمنده ترم نکن دورت بگردم!
بخدا من رفتارم دست خودم نبود، وقتی از زبون خودت اینطور شنیدم عصبانی شدم و دیگه متوجهی رفتارم نبودم!
برات جبران میکنم و دیگه دوست ندارم راجب گذشته چیزی بشنوم چون همونطور که معلومه گذشته و هیچ ربطی هم به اینده نداره!
دوست دارم از الان به بعد فقط به فکر آیندهمون باشیم.
لبخندی زدم و با صدایی ضعیف گفتم:
- چقدر خوبی تو!
امیرعلی لبخندی زد و گفت:
- دیگه استراحت کن تا بهتر بشی من همینجا منتظر میمونم تا مرخص بشی.
گفتم:
- باشه ممنونم فقط بگو بقیه برن خونه میدونم تا الان خیلی استرس کشیدن و نگران بودن حتما الان خسته هستن بگو برن استراحت کنن.
امیرعلی بلند شد و گفت:
- چشم خانوم مهربون، شما الان فقط به فکر خودت باش که زودتر بهتر بشی!
#ادامه_دارد...
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
-
--✨--
فرمانده عشاق ، دل آگاه حسین است
بیراهه مرو ! ساده ترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه مجویید
نزدیک ترین راه به الله حسین است°💔°
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#امـــامحسینمن🥺
#شبزیــارتــۍ🌙
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
42.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«🖤✨»
هر کس #اربعـین رو دیده میگه؛حسیـــن
رو دست تجمعات عالم زدے((:
🎙کربلایـۍ حسین ستوده
━━━━━━━━ ✿ ━━━━━━━━
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله 🖤
#شبجمعہحرمتآرزوسټ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
┤🌿 ! '
•
⎞یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَالـزَّمـٰآنِ↴ 🦋↴
•شـَرمَنـدهامڪِہبـِینِدعـٰاهـاےشَخصـۍام
•؏ـَجِّللوَليِّكَالْفَرَجَتـوآخـریشـدِه…🥺⎝
🌼°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌼°•
┄┄┅┅┅❅❣❅┅┅┅┄┄
✨تعجیلدرظهوروسلامتیمـولا
#پنجصلوات🖐
🌾بهرسموفاۍهرشب بخوانیم
#دعایسلامتیوفـرجحضرٺ🍃
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
هندزفریتوبزن:] ♥
•وقـتـۍ دلت گرفت از رنــج عـآلمیـن💔
•گفتہ امـام رضا ‹ع›...
•فابـکعلۍالحسیــــن🥺