رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
_
کاشبشهروزےبخونـم(:
آمدهامڪهبنگـرمگریــهاماننمۍدهد ..🥺
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ
#امـــامحسینمن❤️🩹
#شبزیــارتــۍ🌙
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«✨♥»
دلشدهحــرملازم؛الهۍبشمعــازم((:
صدقــهسـرآقـــــاقمـــربنـۍهــاشــم🌙
━━━━━━━━✿━━━━━━━━
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله ♥
#شبجمعہحرمتآرزوسټ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_بیست_و_سوم
با لبخند برگشتم و نگاهی به ساختمون بانک انداختم .
یکی از بانک هاي معروف .
مهرداد ماشین رو روشن کرد و راه افتاد .
چرا نمی رفت تحقیق کنه پس ؟
به سمت جلو خم شدم .
من – کجا می ریم .
مهرداد – خونه .
متعجب گفتم .
من – مگه نمی خواستی تحقیق کنی ؟
مهرداد – محل کارش رو که یاد گرفتم .
شما رو می ذارم خونه .
ً
خودمم الان می رم سر کار .
بعدا میام برای تحقیق .
معترض گفتم .
من – مهرداد ؟
خیلی جدي گفت .
مهرداد – عجله نکن .
رضوان دستم روگرفت .
برگشتم به سمتش .
لبخندي زد و چشماش رو روي هم گذاشت .
آروم گرفتم و صاف نشستم .
چاره اي جز صبر نداشتم .
وارد خونه که شدیم مامان اومد استقبالمون . چشماش رو دوخته بود به لبامون .
من و رضوان هر دو ساکت بودیم .
رضوان رو نمی دونم چرا ، شاید می خواست خودم بگم .
ولی من به خاطر اینکه معلوم نبود تا کی باید صبر کنم حوصله ي حرف زدن نداشتم .
اخر سر هم مامان طاقت نیورد .
مامان – چی شد ؟
رضوان نگاهی به من کرد و وقتی دید ساکتم رو کرد به مامان .
رضوان – خودش بود .
تعقیبش کردیم تا محل کارش .
تو یه بانک کار می کرد .
بعد با هیجان ادامه داد .
رضوان – واي مامان جون .
نمی دونین که ! عجب پسري بود .
نه از این بچه قرتیا بود و نه از این جلفا .
از طرز لباس پوشیدنش و قیافه ش معلوم بود باید آقا باشه .
این دفعه انتخاب مارال بیسته .
مامان لبخندي زد و " خدا رو شکري " گفت .
بعد هم با شیطنت رو به هر دومون کرد .
مامان – منم براتون خبراي خوب دارم .
خیره شدم به مامان .
چی می خواست بگه که فکر می کرد براي
من خبر خوبیه ؟
براي من غیر از امیرمهدي ،
هیچ خبري خوب نیود .
مامان کمی سکوت کرد و با هیجان نگاهمون کرد .
انگار میخواست ببینه آماده هستیم خبر رو بگه یا نه.
لبخند عمیقی زد .
مامان – منم زنگ زدم خونه ي خواهرم . ماجرا رو براش گفتم .
بادم خوابید
. این خبر خوبش بود ؟
آبرو که برام نموند .
من – همه چی رو به خاله گفتین ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهارم
مامان – منم زنگ زدم خونه ي خواهرم . ماجرا رو براش گفتم .
بادم خوابید .
این خبر خوبش بود ؟
آبرو که برام نموند .
من – همه چی رو به خاله گفتین ؟
با سر بر افراشته گفت .
مامان – توقع که نداشتی دروغ بگم ؟
واقعا براي خودم متأسف شدم .
دیگه با چه رویی می رفتم خونه ي خاله !
مامان – نترس .
کل ماجرا رو که نگفتم .
فقط گفتم تو پسره رو یه جا دیدي و ازش خوشت اومده .
ما هم میخوایم ببینیم خونواده ش چه جورین و از این حرفا .
دروغم نگفتم .
راست می گفت .
دروغ نگفته بود
بازم جاي شکرش بود که موضوع صیغه رو نگفته بود ..
گرچه که از مامان راستگوي من بعید نبود بگه .
مامان – خلاصه که خاله ت گفت زیاد باهاشون آشنا نیست و یکی
از همسایه هاش باهاشون رفت و آمد داره .
بیا اینم خبر خوب مامان بنده .
این کجاش خوب بود و نیاز داشت
به اون همه هیجان ؟
رو به مامان گفتم .
من_حتما قرار شد خاله بره از همسایه ش پرس و جو کنه !
مامان ابرویی بالا انداخت .
مامان – نه . خاله ت گفت پس فردا خونه ي همسایه شون مولودیه
براي تولد حضرت علی ( ع ) .
با همسایه شون هماهنگ می کنه که ما سه تا هم بریم .
مادر و خواهر این پسره هم هستن ......
با خوشحالی رفتم و دست انداختم دور گردن مامان .
من – واي مامان .
خیلی ماهی . ماه .
مامان به خوشحالیم لبخندي زد .
مامان – تنها کاري بود که از دستم بر میومد .
از این بهتر نمی شد .
شاید اینجوري می تونستم دلیلی براي
دیدارش پیدا کنم .
گرچه که نمی دونستم تو ذهن بقیه چی می گذره .
عصر مهرداد و بابا با هم رسیدن خونه .
مامان به عادت همیشه با عصرونه اي ازشون پذیرایی کرد تا یکی دو ساعت بعد شام بخوریم .
از بدو ورودشون با نگرانی چشم دوختم به مهرداد تا شاید بفهمم رفته تحقیق کنه یا نه . دلم نمی خواست به هیچ عنوان کارم رو پشت گوش بندازن .
من عجله داشتم .
عجله براي دیدنش .
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
شبجمعهستادبپیشہڪنید
مادرےدستبہپهلوبہحــرممـۍآید.(:🖤'
#فاطمیه🕊
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
4_5994397988586262689.mp3
13.66M
ایــنشبها...
حالهواےخونمونخیلۍعجیبہ😔💔
- #مداحیِشورستـوده .
- #حضرتِ213 .
- #فاطمیه .
[ پلی لیست روح!. ]
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
وما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم
،دلمان به خدا گرم است😍،
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad