eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
📎 #انگیزشی
•••♡ استادمون‌میگفت : ماشین‌رو‌که‌طراحی‌میکنن‌یه‌آینه‌ کوچیك‌میذارن‌واسه‌نگاه‌کردن‌به عقب‌یه‌شیشه‌ی‌بزرگ‌میذارن‌واسه‌ دیدن‌جلو،همونقدرمحدودبه‌گذشته نگاه‌کنید؛نگاهتون‌به‌سمت‌جلوباشه!🌿!^^ •[☕️]• ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 حرفای آزار دهنده ش از صد تا سیخ داغ هم بدتر روی روح آدم داغ مي ذاشت. نزدیك خونه بودیم . این رو از خیابون های اشنا فهمیدم. سر خیابونمون ازش خواستم بپیچه و بعد از طي کردن نیمي از کوچه ، جلوی خونه مون گفتم که بایسته. ازش تشكر کرم بابت زحمتي که کشیده بود و دست بردم سمت دستگیره ی در . ولي قبل از اینكه پیاده بشم گفت: -ببخشید خانوم صداقت پیشه! برگشتم به سمتش: من - بله ؟ به زحمت لبخند خجولانه ای زد. محمدمهدی - شرمنده .. مي دونم که شما دیگه عضوی از خونواده ی ما هستین من باید با نام فامیل خودمون صداتون کنم ... اما .. گفتم شاید شما هنوز عادت نداشته باشین... لبخندی زدم. من - فرقي نداره . هر جور که راحتین صدام کنین. محمدمهدی - ممنون . در هر صورت ببخشید . خواستم محض یادآوری بگم که حواستون که به اول مهر هست ؟ متعجب گفتم: من - اول مهر ؟ برای چه کاری ؟ اینبار اون متعجب شد و پرسید: محمدمهدی - مگه امیرمهدی بهتون نگفته بود ؟ سری تكون دادم. من - چي رو ؟ محمدمهدی - اینكه باید هفته ی اول مهر روزای کلاساتون رو تعیین کنین ! تعجبم صد برابر شد. من - کدوم کلاسا ؟ درست مثل امیرمهدی دستي از روی لبش تا زیر چونه و محاسنش کشید و گفت: محمدمهدی - پس امیرمهدی فرصت نكرد بهتون بگه! منتظر و سوالي نگاهش کردم . که خوب چون نگاهش به من نبود ، ندید . ولي سكوتم بهش فهموند که منتظرم ادامه بده. -راستش برادر خانوم من یه موسسه ی کمك آموزشي داره . امیرمهدی یك ماه پیش رفته بود اونجا تا ببینه به دبیر ریاضي احتیاج دارن یا نه و شما رو هم معرفي کرده بود . یكي دو روز قبل از اینكه ما عازم حج بشیم برادرخانومم خبر داد که دبیری که سال پیش باهاش قرار داد داشتن امسال نمي تونه بیاد و خواست که شما جاش رو بگیرین . منم به امیرمهدی خبر دادم . نمي دونم چرا بهتون نگفته. مونده بودم چي بگم! امیرمهدی برا من دنبال کار بود ! حتي قبل از اون که با هم حرف بزنیم و بگه بهم علاقه داره! چي تو فكرش بود ؟ مي خواست برم سرِ کار ؟ که بیكار تو خونه نشینم ؟ که وقتم پر بشه ؟ چرا ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 که بیكار تو خونه نشینم ؟ که وقتم پر بشه ؟ چرا ؟ یاد حرف اون شبش افتادم ، همون شب تو کوه. "زن و شوهر باید مایه ی پیشرفت هم باشن ، دیگه چیزی رو برای خودشون نخوان و برای همدیگه بخوان . من نمي خوام همسرم به خاطر من از چیزهایي که دوست داره انجام بده بگذره " آره .. همین ها رو گفت.. و با حرف محمدمهدی مقایسه شون کردم ! اون مي خواست من به علایقم برسم . چه با خودش و چه بي خودش. اون زماني که دنبال کار برای من بود هنوز نمي دونست که منم بهش علاقه دارم و حاضرم از خیلي چیزها برای بودن باهاش بگذرم. امیرمهدی به واقع تموم حرفاش و عقایدش رو یواش یواش بهم اثبات مي کرد . حرفاش فقط حرف نبود . مثل آدمایي نبود که حرف مي زدن بدون عمل . امیرمهدی من ، مرد عمل بود. و چقدر جالب بود که خودش اونجا ، تو بیمارستان ، رو تخت ، با چشمای بسته خوابیده بود ولي با کارها و حرفاش هنوز هم داشت بهم مسیر درست رو نشون مي داد. به واقع امیرمهدی برای من پیامبری بود که حالا با نبودنش من و هر چي یاد گرفته بودم رو به آزمایش مهمون کرده بود ! و من باید مثل یه شاگرد تیزهوش ، از این آزمون ها سرافراز بیرون مي اومدم. سری تكون دادم و رو به محمدمهدی گفتم: -چشم . من روزهایي که مي تونم برم کلاس رو باهاشون هماهنگ مي کنم. -ممنون . بار دیگه "خداحافظي "گفتم و از ماشینش پیاده شدم. دسته کلیدم رو بیرون آوردم و در رو باز کردم . با داخل شدنم به خونه ، محمدمهدی هم ماشینش رو به حرکت در اورد و رفت. *** از لحظه ای که با محمدمهدی خداحافظي کردم و وارد خونه شده بودم ، یك ریز در حال مرور حرفای امیرمهدی بودم. و تا لحظه ی شام هم همینطور بودم. موقع خوردن هم در حال فكر به امیرمهدی دونه به دونه لقمه ها رو به دهن مي ذاشتم و مي جویدم و قورت ميدادم . ولي تموم حواسم به حرفای اون شب تو کوه بود نه طعم غذا. یادم اومد که اون شب گفته بود "من از همسرم انتظار دارم به اندازه ی مادرم بهم عشق بده . این که خواسته ی زیادی نیست" ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚
enc_17156302282558873947783.mp3
4.57M
- اسمـتٌ‌قربون ، امآم‌رضـاجون🕊🌿
نمیشه یکـۍ ایـن روزا مــارو ببرہ مشهــد ؟!🥺(:
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 🍃 - ‏اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ✨ -دستت رو بذار توے دست من من خـودم از حال و لحظه‌هاے بد، مۍبرمـت تا بهترین‌ها... تا نــــور🕊 به من اطمینان کـن، من تــا همیشــه ڪنــارتم...🫂 ✍امضا: رفیقت، خــــدا... - 🌤🌈 ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
#شهید‌احمد‌مشلب💔
-🥀 به ما می‌گویند به لبنان نگاه کنید چقدر راحت با بی‌حجابی و نیمه عریانی کنار آمده‌اند! کنار آمدن با گناه برای شیعه واقعی معنا ندارد. وصیت شهید لبنانی مدافع حرم «احمد مشلب» را بخوانید که چگونه نمی تواند رنج خود را از رواج بی حجابی و یا بدحجابی در جامعه خود پنهان کند: «مواظب حجاب خود باشید که این مهم‌ترین چیز است. در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست، ولی شما به فکر باشید و زینبی برخورد کنید. سه چهارم دختران، در حال حاضر، حجابشان حجاب نیست و چیزهایی که می‌پوشند، واقعاً حجاب نیست. ممکن است عبا بپوشند، ولی عبایشان دارای مد و برق است. داریم به سراغ بدعت‌ها می‌رویم. حجاب می‌پوشیم، ولی بدن‌نما. یا حجاب دارد ولی به مردان نگاه می‌کند. باید چشم خود را به زمین بدوزد و احترام عبایی را که بر سر دارد نگه دارد. ما باید از فاطمه زهرا (س) الگو بگیریم. الان حجاب بر سر دارد، ولی همراه با مدل‌های جدید، یا صورت آرایش کرده است.» 🌿 🕊 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
◖🤍✨◗ -خواهرم‌ محجوب‌ باش‌و باتقوا !.. - - ‹🤍⇢› ‹✨⇢› ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
گفٺ:مࢪاقب‌نگـٰاهت‌بـٰاش، "العَین‌بَریدُالقَلب" ݘشم‌ݒیغـٰام‌رسـٰان‌دِݪ‌اسٺ💔!" ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیا را همه می‌توانند تصاحب کنند، اما آخرت را فقط با اعمال نیك میتوان تصاحب کرد! - • 🕊 •🪴 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
- می‌گفت حرم امـام‌رضــا جاییه که هرچی بخوای رو برات خیر میکنن حتی اگه خیر نباشه..! •شهید محمدحسین محمدخانی ❤️‍🩹 🎆 - ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 یادم اومد که اون شب گفته بود "من از همسرم انتظار دارم به اندازه ی مادرم بهم عشق بده . این که خواسته ی زیادی نیست" ! نه .. خواسته ی زیادی نبود . حقي بود که اون مي خواست به وضوح بهش برسه. پس من باید بهش عشق مي دادم . به شوهرم . انتظارش از منم همین بود دیگه. تصمیم گرفتم فردا که به دیدنش مي رفتم به جای گریه و اظهار دلتنگي ، عشقم رو به طرفش سرازیر کنم. امیرمهدی من فقط خواب بود .. یه خواب سنگین و کمي طولاني. با تصمیم قطعیم ، خوشحال دست بردم سمت یه تیكه از نون داخل سفره که با حرف مهرداد ؛ خشك شدم. -راستي ، امروز پدر پویا اومده بود محل کارم! پدر پویا ! همون شخصي که سر رشته ی تموم بدبختیام بود ! همون عامل انفصال. اسمش هم اعصابم رو به هم مي ریخت. حالا بعد از دو روز که از بهت بیرون اومده بودم افسوس مي خوردم که چرا همون روز کذایی به جای فرو رفتن تو بهت ، نرفتم و سرش رو به جلوی ماشینش نكوبیدم تا دقیقاً به همون حالي بیفته که امیرمهدی من افتاده بود! که از نظر من مرگ براش بهترین تقاص بود و البته زیادی! اخمي کردم و با تموم حرصم گفتم: _غلط کرده بود! بابا اعتراض کرد: -مارال ! درست صحبت کن. سرم رو چرخوندم سمت بابا و با عصبانیت گفتم: -هر چي بارشون کنم کمه. دست رضوان روی دستم نشست و به جای رضوان ، مامان به حرف اومد: -از تو بزرگترن . و انگار با این حرف بهم یادآوری کرد تو این آزمون ، رد شدم. احترام به بزرگتری که امیرمهدی بهم یاد داده بود ، مختص به خونواده ی من و خودش که نبود ، مال همه بود . و من این رو فراموش کرده بودم . و البته طرز حرف زدنم با پدرم هم درست نبود. پس نفس عمیقي کشیدم و بازدمش رو حسرت وار از دهنم فوت کردم و رو به بابا گفتم: -ببخشید . یه لحظه عصباني شدم. بابا لبخندی زد و جواب داد. -صبور باش بابا . جواب لبخند بابا رو با لبخندی ، هر چند بي جون دادم و گفتم: -چشم. این نوع جواب دادن از نوعي بود که امیرمهدی یادم داده بود . در مقابل بزرگترا باید گفت چشم. مگه نه اینكه وقتي بابا بهش اجازه نداد برای خواستگاری بیان فقط گفت چشم و رفت و در عوض دو روز بعد دوباره رفت و از بابا درخواست کرد و باز هم جواب رد شنید و وقتي برای بار سوم رفت قبل از اینكه حرفي بزنه بابا با لبخند گفته بود "شب با خونواده ت بیا . من که از پس این همه سماجت بر نمیام " ! و بابا همون روز گفت " نتونستم در مقابل صورت معصوم و نگاه مظلومش باز هم ایستادگي کنم " 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نتونستم در مقابل صورت معصوم و نگاه مظلومش باز هم ایستادگي کنم " پس "چشم "گفتن در مقابل بدترین چیزها هم مي تونست سلاح برنده ای باشه که راه رو برای برد باز کنه. بابا رو کرد به مهرداد و پرسید : -چي گفتن ؟ مهرداد همونجور که سرش پایین بود و با غذاش بازی مي کرد جواب داد: مریضتون هم بالاخره حالش خوب مي شه . برا پویارضایت مي خواستن . مي گفت که کسي که کشته نشده ، باید تو بازداشت بمونه ؟ با حرص نگاهي به مهرداد انداختم. یعني فقط ایستاده بود و گذاشته بود اون مرد چنین حرفایي بزنه ؟ عزیز خودشون هم روی تخت بیمارستان تو کما بود ، بازم اینجوری حرف مي زدن یا منتظر بودن تا خرخره مون رو بجون ؟ یكي نبود بهش بگه که مرد حسابي اصلا معلوم نیست امیرمهدی من به هوش میاد یا نه ! تو چطوری مي توني انقدر راحت در موردش حرف بزني ؟ اومدم حرفي بزنم که باز سكوت کردم. بابا نیم نگاهي به صورت عصباني من انداخت و رو به مهرداد گفت: -تو چي گفتي ؟ مهرداد دست از بازی با غذای تو بشقابش برداشت و سر بلند کرد. -گفتم با خونواده ی دامادمون حرف مي زنم ولي بعید مي دونم... بابا نذاشت ادامه بده. _شکایت تصادف به کنار . از شكایت دوم چیزی مي دونستن ؟ مهرداد سری بالا انداخت . -نه .. بهشون گفتم . گفتم که یه شكایت دیگه هم تنظیم شده بابت اقدام به قتل. بابا سری تكون داد. -مي گفتي یه مدت صبر کنن . هنوز دو روز بیشتر نگذشته افتادن دنبال کار پسرشون ! مهرداد شونه ای بالا انداخت. -نمي دونم والا چي بگم ! بهش گفتم که برو دعا کن پسرشون به هوش بیاد که مطمئنم انقدر خونواده ی درستكار خوب هستن که از خیر شكایتشون بگذرن . دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. از شكایتشون بگذرن ؟ مگه من مي ذاشتم ؟ اونا هم مي خواستن من نمي ذاشتم . نمي ذاشتم پویا به این راحتي به زندگیم گند بزنه و با خیال راحت برگرده سر زندگي و عشق و حالش ! با حرص گفتم. من - همه ی دنیا هم جمع شه من نمي ذارم کسي از شكایتش بگذره یا رضایت بده . عصباني از پای سفره بلند شدم و با صدای بالا رفته ادامه دادم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
"میگفت ای‌کاش‌خونه‌هامون‌ یه‌خروج‌اضطراری‌داشت‌ که‌دَرش‌باز‌میشد‌به‌بین‌الحرمین:)🥺!" ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ❤️‍🩹 🌙 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
-حاجــی؛ ڪاش‌‌مـاهم‌مثل‌شما وسط‌ِگرفتاری‌هـامون‌به‌جای‌ناامیدۍ‌، یہ‌لبخند‌‌میزدیم، و‌بـااطمینان‌میگفتیم؛ یقینا ڪله خیـــر...!🌿 ♥️
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad