eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 همون روزایي که برای آروم شدن خودم ، برای اومدن خبری ازش ؛ دست به دامن کتاب خدا شده بودم! *** به سمت مهرداد رفتم که داشت کفش هاش رو به پا مي کرد . با بي رحمي من رو نادیده گرفته بود. دوباره التماس کردم: -خوب من رو هم ببرین دیگه! بدون اینكه جوابي بهم بده به کارش ادامه داد. -مهرداد ! منم باید باشم . چرا اینجوری مي کني ؟ همونجور سر به زیر ، با تندی جواب داد: -اونجا جای تو نیست! -پس جای کیه ؟ با لجاجت گفتم و پا به زمین کوبیدم. بلند شد ایستاد و اخم بدی رو پیشونیش نشوند. _معلوم نیست اونجا چي پیش میاد . بذار بریم ببینیم چي مي شه . اگر لازم بود بعداً تو رو هم مي بریم. اخم کردم و با حرص داد زدم. _ اون عوضي به زندگي من گند زده .. بعد من بشینم اینجا تا تو ببینی کی لازمه منم بیام و ببینم چه جوری محاکمه مي شه ؟ صدای بلندم ، نگاهِ بابا و بابا جون ، پدر امیرمهدی ، رو که گوشه ی حیاط ایستاده و با هم حرف ميزدن ؛ به سمتم کشوند. خجالت زده از صدای بلندم که ناشي از حرص و عصبانیت بود ، و البته جای نا مناسبي به اوج رسیده بود ، نگاه دزدیم. بیشتر از بابا جون خجالت کشیدم . بنده ی خدا تا به حال ندیده بود اینجوری صدام رو با حرص روی سر کسي فرود بیارم. پرسش بابا ، من رو که مثل مرغ برای رفتن به همراهشون بال بال مي زدم رو جوني دوباره داد. -چي شده مارال ؟ به دو از پله ها پایین رفتم و پا تند کردم به سمتشون و در همون حین گفتم: -منم بیام دیگه! بابا اخم کم رنگي کرد و جدی جواب داد: -نه. -چرا ؟ در مقابل بابا ، مظلومیت رو چاشني حرفم کردم تا دلش به رحم بیاد . اما تیرم به سنگ خورد. -الان وقتش نیست. مظلوم به بابا جون نگاه کردم. -بیام ؟ لبخندی زد: _بابا اونجا جای شما نیست .امروز معلوم نیست چي میشه ممکنه امروز فقط برای تفهیم اتهام باشه و طرح شكایت. با اعتماد گفتم: -خوب همینم مهمه دیگه . طرح شكایت مهمه. باباجون - مهمه ولي اصل کاری نیست . قول مي دم به موقعش خودم ببرمت . فعلا ً صبر کن بابا جان . چنان با آرامش حرف زد و موقع ادای "قول ميدم "محكم ، که به راحتي قبول کردم. بي شك من روی حرف پدر امیرمهدی حرف نمي زدم وقتي انقدر شبیه به امیرمهدی قاطع حرف مي زد. عقب گرد کردم و به داخل خونه برگشتم . با اطمینان ، اینكه پدر امیرمهدی مثل خودش رو قولش ، رو حرفش مي مونه. تا لحظه ی برگشتشون ، برای آرامش پیدا کردن به بیمارستان رفتم. رفتم کنار امیرمهدی . رفتم که هم خودم به آرامش برسم و اون رو با صوت قرآن آروم کنم . حس مي کردم امیرمهدی هم مثل من نگرانه . مثل من منتظر تا پویا محاکمه بشه. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 🍃 - ‏اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ✨ -دستت رو بذار توے دست من من خـودم از حال و لحظه‌هاے بد، مۍبرمـت تا بهترین‌ها... تا نــــور🕊 به من اطمینان کـن، من تــا همیشــه ڪنــارتم...🫂 ✍امضا: رفیقت، خــــدا... - 🌤🌈 ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
- 🕊امـام‌بـاقـــر "علیه‌السلام" وقتی مهدی وارد کوفه می‌شود بر فراز منبر قرار می‌گیرد،سخن آغاز می‌کند،درحالی که مردم از شدت شوق دیدارش آنچنان می‌گیرند که از شدت گریه نمی‌فهمند امام چه می‌فرمایند..! 💛 🌱 - ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✋🌱 شَبهـــــآ؎ پـُر أز⇩ شَهـٰـاب رٰا خــوٰاهم ديد...! دريٰاچہ؎ نــور نـٰـاب رٰا خــوٰاهَم ديد... وَقتے کِہ سِپيـــــده مےدَمـد مےدٰانـم... مَن چِهـره؎ ↓↓↓ ⇇ آفتـٰــاب رٰا خــوٰاهم ديد...! ﴿سَـــــلٰام خُورشیـــــدِ ؏ـٰـالم تٰابم𔘓⇉﴾ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤍🍃 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
▫️می‌خواهی در دنیا و آخرت با امام زمانت باشی؟! 🔹یکی از یاران امام جواد علیه السلام می‌گوید: به حضرت نامه نوشتم و پرسیدم: چیزی به من یاد دهید که با انجام آن در دنیا و آخرت با شما باشم. 👈حضرت در پاسخ نوشتند: أَكْثِرْ مِنْ تِلَاوَةِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ وَ رَطِّبْ شَفَتَيْكَ بِالاسْتِغْفَارِ. ▫️سوره قدر را زیاد بخوان و لب‌هایت را با استغفار تَر نگه دار (یعنی مدام استغفار کن). 📚ثواب الاعمال ص۱۶۵. 🌼اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ🌼 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 💢آیا در حکومت حضرت‌ مهدی علیه‌السلام، تمام مردم خواهند شد؟ 🔵مطابق برخی از روایات، اصلاحات حضرت‌ مهدی علیه‌السلام فراگیر بوده و شامل همه افراد روی زمین خواهد شد ✅ از امام ‌حسن ‌مجتبی علیه‌السلام نقل شده که فرمود: «خداوند در آخرالزمان مردی را برمی‌انگیزاند که کسی از منحرفان و فاسدان نمی‌ماند مگر اینکه اصلاح گردد».[1]✨ ✅امام‌ باقر علیه‌السلام می‌فرماید: «هنگامی ‌که قائم ما قیام کند، دستش را بر سر بندگان خدا می‌گذاردو خِرَدهایشان را جمع کرده (تمرکز می‌بخشد و رشد می‌دهد) اخلاقشان را کامل می‌کند».[2] ✅رسول‌ خدا به حضرت‌ فاطمه علیها‌السلام می‌فرماید: «خداوند از نسل این دو (حسن و حسین علیهماالسلام) شخصی را برمی‌انگیزد که دژهای گمراهی را می‌گشاید و دل‌های سیاه قفل‌خورده را تسخیر می‌نماید».[3] ⚡️ 📚1. اثبات‌الهداة، ج3، ص524. 2. کافی، کلینی، ج1، ص25. 3. عقدالدور، ص152؛ اثبات‌الهداة، ج3، ص448. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 حس مي کردم امیرمهدی هم مثل من نگرانه . مثل من منتظر تا پویا محاکمه بشه. رفتم کنارش نشستم و بعد از نوازش موها و صورتش ، شروع کردم به خوندن . انقدر خوندم تا وقتم تموم شد و پرستار بخش بهم تذکر داد. بو.سه ای روی پیشونیش زدم و بهش اطمینان دادم که عصر بر مي گردم. از بیمارستان که خارج شدم بدون هدف شروع کردم به قدم زدن . خیره به رو به روم مي رفتم و اهمیتي نميدادم که راهم ، راه خونه نیست. دو هفته بي امیرمهدی بودن خیلي راحت من رو به دلمردگي نزدیك کرده بود . اگر امید به خوب شدنش نداشتم بي شك گوشه ی خونه مي موندم و منتظر مرگم مي‌نشستم. نگراني بابت دادگاه پویا هم به تموم نكات اعصاب خرد کن زندگیم اضافه شده بود . امیرمهدی راست مي گفت که من عجولم . باز هم صبر نداشتم تا همه چیز روال عادی خودش رو طي کنه . دلم مي خواست تو همون جلسه ی اول ، پویا محكوم بشه و حكمش هم اجرا.... و چه خنده دار بود که دلم مي خواست حكمش اعدام باشه تا زجر کشیدنش رو ببینم . ولي مگه اتهام به قتل حكم اعدام داشت ؟ این رو هر آدمي مي دونست که اعدام در چه صورت حكم نهایي یه پرونده مي شد! سلانه سلانه به سمت خیابون رفتم تا تاکسي بگیرم . عمداً آروم راه مي رفتم و عمداً یكي در میون تاکسي ها رو رد کردم تا زمان بگذره. ششمین یا هفتمین تاکسي بود که با گفتن مسیرم ایستاد . و من هم سوار شدم. خونه که رسیدم هنوز بابا و مهرداد برنگشته بودن . هر دو اون روز رو مرخصي گرفته بودن تا به دادگاه برسن . به قول معروف نميخواستن پدر امیرمهدی تنها بمونه. بي حوصله لباس عوض کردم . ضربه ای به در اتاق خورد و صدای رضوان از پشت در بلند شد: -چیزی مي خوری مارال ؟ در رو باز کردم و آروم گفتم: -فعلا نه... نگران نگاهم کرد: -هر دفعه که دادگاه دارن مي خوای اینجوری کني با خودت ؟ -هر دفعه ؟ مگه قراره چندبار برن دادگاه ؟ شونه ای بالا انداخت: _تو فكر کن یكي دو بار ... یا شاید هزار بار ... هر دفعه همین بساطه ؟ کلافه سری تكون دادم: -باور کن اصلا ً چیزی از گلوم پایین نمي ره! -تا کي مارال ؟ تا کي مي خوای با غصه خوردن روزات رو بگذروني ؟ -تا وقتي امیرمهدی به هوش بیاد... چند لحظه خیره نگاهم کرد ، انگار ميخواست از عمق نگاهم بخونه که چقدر تو حرفم جدی هستم! بعد لب باز کرد: -مارال خدا تو سختیا ازت توقع داره که درست زندگي کني . با زانوی غم بغل گرفتن هیچي درست نمي شه ، امیرمهدی هم به هوش نمیاد . زندگیت رو بكن همونجور که نفس مي کشي . این وقتي رو که خدا بهت داده برای زندگي تو این دنیا ازش درست استفاده کن . برای شوهرت ناراحت باش ، دعا بكن ، دیدنش برو ، ولي نذار این چیزا تو رو از پا بندازه . وقتي امیرمهدی به هوش بیاد یه مارال قوی و سرحال مي خواد. سری به معنای نمي دونم تكون دادم: -کاش زودتر این روزا بگذره و برسیم به لحظه ای که امیرمهدی چشم باز مي کنه. -اون روزا هم مي رسه . مطمئن باش. با کورسوی امیدی که از حرفش به دلم تابیده شده بود جواب دادم: -خدا از دهنت بشنوه. دست دراز کرد و دستم رو گرفت: -بیا بریم یه چیزی بخور تا پیداشون بشه. دلم نیومد بهش نه بگم . نمي خواستم فكر کنه به حرفاش اهمیتي نمي دم . برای دل خوشي زن برادرم که شده بود یه دوست و همراه همیشگي ، سری تكون دادم و به زور لبخندی روی لب هام نشوندم . و چه کار سختي بود اینكه به اون لبخند دائم در حال جمع شدن تشر بزني به موندن . وارد آشپزخونه شدیم و اینبار ، لبخند مزخرفم رو به مامان تحویل دادم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 وارد آشپزخونه شدیم و اینبار ، لبخند مزخرفم رو به مامان تحویل دادم. با مهر لبخندی زد و من دیدم چشمای به اشك نشسته ش رو که سر سختي مانع چكیدنشون ميشد .گفت: اینجوری پیش بری جون تو تنت نمیمونه ها ... فكر اون پسر باش که وقتي چشم باز میکنه زنش رو میخواد نه یه تیكه پوست و استخون . لبخندم بي اراده جمع شد: -دعا کن چشماش رو باز کنه .. نهایتش بهم مي گه زشت شدی. اشكي از گوشه ی چشمای خیره ش به من ، راه گرفت و آروم آروم و قدم زنون به سمت پایین کشیده شد برای کي داشت گریه مي کرد ؟ برای من و حال و روزم ؟ یا امیرمهدی رو تخت افتاده و چشم بسته رو دنیا ؟ سری تكون داد: -امیدت به خدا . بشین مادر .. بشین دو تا لقمه بخور. آروم صندلي رو از پشت میز بیرون کشیدم و نشستم. -خیلي میل ندارم. در حالي که داشت میز رو با کمك رضوان ميچید سری تكون داد: -ما شروع مي کنیم ... الان بابات و مهرداد هم مي رسن. و انگار با این حرف مي خواست بهم بفهمونه حق ندارم زود از غذا خوردن دست بكشم. زیر نگاه های بي حوصله و منتظرم ، میز چیده شد . مامان دیس برنج رو داد دست رضوان و مشغول کشیدن مرغ ها داخل ظرف پیرکس شد. رضوان دیس رو روی میز گذاشت و من رو مخاطب قرار داد -وقت ملاقاتم مي ری بیمارستان ؟ سری تكون دادم: -آره. -زود میای ؟ -کاری داری ؟ خیلي بي حوصله ازش پرسیدم . نگاهي بهم انداخت . آروم پرسید: -عصر میای بریم خرید ؟ -نه . امروز و فردا آخرین جلسه ی درس بچه هاست . پس فردا امتحان دارن . سرش رو کج کرد: -پس یه روز دیگه مي ریم. حس کردم فقط برای پر کردن وقت من پیشنهاد خرید داده . حرفش رو تأیید کردم. _یه روز دیگه مي ریم. مامان ظرف مرغ رو روی میز گذاشت و همزمان صدای زنگ در بلند شد. هر سه نگاهي به سمت در انداختیم . با حرف مامان که گفت "اومدن "بلند شدم و به سمت در رفتم . طاقت نداشتم صبر کنم تا وارد بشن. رفتم و در خونه رو براشون باز کردم . بابا بهم کمك کرد و مهرداد هم ماشین رو آرود داخل حیاط . از همون اولم شروع کردم به پرسیدن اینكه "چي شد ؟ " ..ولي جوابي نگرفتم . نگاه مهرداد عصبي بود و نگاه بابا خسته. و همین باعث شد صبر کنم تا وارد خونه بشن . معلوم بود اتفاقات اونجوری که فكر مي کردن پیش نرفته . صورت هیچكدوم نشون نمي داد که همه چیز طبیعي و نرمال بوده. وارد خونه که شدیم ، مهرداد شروع کرد قدم زدن تو خونه . کلافه بود . این رو از قدم های بي هدفش و چرخیدن دور خودش فهمیدم. بابا هم یه راست رفت نشست روی مبل و در سكوت خیره شد به فرش. اعصابم خرد شد . مي دونستن ما منتظریم بشنویم چي شده و سكوت کرده بودن . نگاهي بین ما سه زن رد و بدل شد . مامان برگشت و مردد نگاهش رو بین بابا و مهرداد حرکت داد . دهن باز کرد حرفي بزنه که انگار صداش قبل از آزادی به بند کشیده شد . دست رو لبش گذاشت و باز هم نگاهش رو روونه ی صورت های منتظر من و رضوان کرد. رضوان هم با سر کج شده به سمت من برگشت و فهمیدم اونم ترجیح مي ده تا مردا لب باز نكردن حرفي نزنه. من اما طاقت نداشتم . برای همین برگشتم سمت بابا و مهرداد و آروم گفتم: -چي شد ؟ با این حرفم ، مهرداد ایستاد و نگاهي بهم انداخت . بابا هم سر بلند کرد و دردمند نگاهم کرد. نگاهم رو از صورت مهرداد به بابا و بالعكس حرکت دادم و در اخر رو صورت مهرداد مكث کردم . فهمید که منتظرم خودش توضیح بده. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 باید رفت باید دنبال پرچمت تا ابد رفت باید موند، باید پای این روضه‌ها تا ابد موند... 🔰بدرقه شهدای خدمت با بازخوانی مداحی مورد علاقه شهید 🎙 حاج 👌 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 🍃 - ‏اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ✨ -دستت رو بذار توے دست من من خـودم از حال و لحظه‌هاے بد، مۍبرمـت تا بهترین‌ها... تا نــــور🕊 به من اطمینان کـن، من تــا همیشــه ڪنــارتم...🫂 ✍امضا: رفیقت، خــــدا... - 🌤🌈 ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
_
🪴 -پیامبـــراکــــــرم'ص' از خـــداونـد‌ بخــواهیــد، زیــــاد هم بخــواهیــد؛ زیــــــــرا. . . ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
| ♦️ویژه امتحانات نهایی چطور مفهومی بخونیم؟؟ ۱- 📒 در هر بند کلمات کلیدی را مشخص کنید. ۲- 📙 معنای دقیق جملات و منظور نویسنده را بیابید. برای هرجمله دلیل پیدا کنید. ۳- 📗 سعی کنید در مواردی که می‌توانید مثال‌هایی اضافه بر کتاب بیاورید. ۴- 📕بین مطالبی که مطالعه کردید تا حد ممکن ارتباط ایجاد کنید. ۵- 📘 بین موضوعات مشابه، تفاوت‌ها و شباهت‌ها را معلوم کنید. ۶- 📔 سعی کنید بعد از مطالعه‌، مطالب را به زبان ساده ، عامیانه و به صورت خلاصه برای خود “توضیح” دهید. ۷- 📓به حل سوالات زیاد بپردازید. ٨- 📚 مطالب را طبقه‌بندی کنید و سعی کنید نموداری برای آن‌ها رسم کنید و در بعضی موارد زیرشاخه هارا رسم نمایید. ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
برنامه‌ریزی‌درسی..!.mp3
6.77M
📚برنامه ریزی درسی..! 🗂اگه توی درس خوندن مشکل داری؛این فایل صوتی گوش کن خیلی میتونه کمکت کنه🙂🫀 -تکنیک هایی اینجا گفتیم تا بتونین بهترین نتیجه رو از درس خوندنتون بگیرین🌿 🕯بعضیا میگن میخوایم بخونیم ولی انگیزه نداریم و نمیتونیم و...👨‍🦯 اینو گوش ڪن🕊 ●🎙زهرابانو 📚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad 🪤این روزا خیلی ها ممکنه توی درس خوندن مشکل داشته باشن و اذیت بشن؛پس با فرستادن این فایل برای اونا بهشون کمک‌ کن🙂🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝اشتباه‌هایی که شاید برای هرکداممان پیش بیاید؛ اما با مرور و تمرین زیاد می‌توانیم به آن‌ها مسلط شویم و متن‌هایمان را بهبود ببخشیم.😉 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad