رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
چه غوغایی به پا شد..🖤.
ولــی الان مصلـۍ چہ غوغایی ِ: ))
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید😇
#قــرارصبحگـــاهۍ🍃
-
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ✨
-دستت رو بذار توے دست من
من خـودم از حال و لحظههاے بد،
مۍبرمـت تا بهترینها...
تا نــــور🕊
به من اطمینان کـن،
من تــا همیشــه ڪنــارتم...🫂
✍امضا: رفیقت، خــــدا...
-
#صبحتونمنــوربهرنــگخــدا🌤🌈
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
_
🪴
#حدیثانہ
-پیامبـــراکــــــرم'ص'
از خـــداونـد بخــواهیــد، زیــــاد هم بخــواهیــد؛
زیــــــــرا. . .
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#درسی|#مطالعه_مفهومی
♦️ویژه امتحانات نهایی
✅ چطور مفهومی بخونیم؟؟
۱- 📒 در هر بند کلمات کلیدی را مشخص کنید.
۲- 📙 معنای دقیق جملات و منظور نویسنده را بیابید. برای هرجمله دلیل پیدا کنید.
۳- 📗 سعی کنید در مواردی که میتوانید مثالهایی اضافه بر کتاب بیاورید.
۴- 📕بین مطالبی که مطالعه کردید تا حد ممکن ارتباط ایجاد کنید.
۵- 📘 بین موضوعات مشابه، تفاوتها و شباهتها را معلوم کنید.
۶- 📔 سعی کنید بعد از مطالعه، مطالب را به زبان ساده ، عامیانه و به صورت خلاصه برای خود “توضیح” دهید.
۷- 📓به حل سوالات زیاد بپردازید.
٨- 📚 مطالب را طبقهبندی کنید و سعی کنید نموداری برای آنها رسم کنید و در بعضی موارد زیرشاخه هارا رسم نمایید.
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
برنامهریزیدرسی..!.mp3
6.77M
📚برنامه ریزی درسی..!
🗂اگه توی درس خوندن مشکل داری؛این فایل صوتی گوش کن خیلی میتونه کمکت کنه🙂🫀
-تکنیک هایی اینجا گفتیم تا بتونین بهترین نتیجه رو از درس خوندنتون بگیرین🌿
🕯بعضیا میگن میخوایم بخونیم ولی انگیزه نداریم و نمیتونیم و...👨🦯
اینو گوش ڪن🕊
●🎙زهرابانو
📚 #پیشرفت_درسی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🪤این روزا خیلی ها ممکنه توی درس خوندن مشکل داشته باشن و اذیت بشن؛پس با فرستادن این فایل برای اونا بهشون کمک کن🙂🤍
📝#اشتباهات_رایج_املایی
✅اشتباههایی که شاید برای هرکداممان پیش بیاید؛ اما با مرور و تمرین زیاد میتوانیم به آنها مسلط شویم و متنهایمان را بهبود ببخشیم.😉
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
َچقدر زیبا بود 😭
نماهنگ: «سید محرومان»
🎤 با صدای: گروه سرود ری نوا
🎛 تهیه شده در موسسه هنری نجوا
بسیج رسانه سپاه ناحیه حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
-
🖇این جمله ی #دکتر_انوشه خیلی قشنگه:
«من خودم انتخاب میکنم که تو واسم مهم باشی!اما رفتار تو میتونه جایگاهت رو توی ذهن من تغییر بده..»•خلاصه که هرکسی صرفا بخاطر اینکه دوسش داریم و برامون مهمه نمیتونه هر کاری که دلش خواست بکنه و درنهایت فکر کنه که اتفاقی نیفتاده!😊
-
#تلـــــنگࢪانھ ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
18.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ وقت نگفتم: خدایاااا چرا من؟؟؟!!!🥲
📌پیشنهاد میکنم این سکانس از فیلم سینمایی زندگی جای دیگری است رو حتما ببینید...
••
#انگیزشی
#سکانس_برتر
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
هدفشهیدچمرانازدرسخواندن!!👌
_کتابنیایشها،شهیدچمران📖
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سی_و_پنجم
فهمید که منتظرم خودش توضیح بده.
اخمي کرد و سری به تأسف تكون داد:
-نمي دونم چي تو ذهنشونه .
ولي باید بگم بهتره بترسیم.
قلبم با شدت ضربان گرفت .
چي باعث مي شد با لحنش
حجم استرس رو به بدنم روونه کنه ؟
با صدای لرزون گفتم:
-مگه چي شده ؟
-یه وکیل گرفتن که شهره ست به خوش نامي . توی چي ؟
_تو پرونده های جنجالي.
_یعنی چي ؟
با زحمت لب هام رو حرکت دادم . انگار استرس به لب هام
هم هجوم آورده بود!
-تو اکثر پرونده هاش برنده ست .
اصولا ً پرونده های آنچناني رو قبول مي کنه . پرونده هایي که چه برنده بشه
چه بازنده بازم براش شهرت میاره و اعتبار . حالا چرا باعث شده پرونده ی پویا رو قبول کنه خدا داند .
بابا آروم جوابش رو داد :
-احتمالا پول.
شونه ای بالا انداخت.
-فكر کنم باید ازش بترسیم .
وکیل کار بلدیه . مي ترسم
پرونده رو به نفع پویا تموم کنه!
صدای مامان باعث قطع نگاهم از مسیر منتهي به مهرداد شد:
_چرا بترسیم ؟
اتهامش اقدام به قتله .
مگه مي شه مسئله
به این واضحي رو نادیده گرفت ؟
مهرداد کلافه سری تكون داد:
-نمي دونم والا . ولي این یارو انقدر زرنگه که به پویا یاد داده بود جلو قاضي و آدمای دیگه با ما حرف نزنه که نكنه شاهدی بشن برای حرفاش .
بعدم پدر پویا رو انداخته بود جلو برای رضایت گرفتن . که چي ؟
شازده تو زندون نمونن!
هوای داخل ریه هام از هم پیشي گرفتن برای خروج از تنگنای قفسه ی سینه م . با همون حال گفتم:
-قول رضایت که ندادین ؟
اینبار بابا به حرف اومد
ما که کاره ای نبودیم بابا بنده ی خدا آقای درستكار هم سکوت کرده بود. نه ميگفت رضایت میدم و نه ميگفت رضایت نمیدم انگار خودشم مونده بود چیكار کنه
دستام مشت شد از عصبانیت بیشتر.
-نباید مي ذاشتین بیان جلو!
مهرداد با اخم جواب داد:
نمیدوني چه وضعي بود ؟ باباش که نمي ذاشت کسي حرف بزنه و هي خودش رو زده بود به موش مردگی و دائم التماس مي کرد . وکیله هم بابا رو گرفته بود به حرف که
نذاره حرفي بزنه که آقای درستكار بگه رضایت نمي دم.
پوزخندی زد و ادامه داد:
-پویا خان هم که رفته بود رو اعصاب من ؟
چشمام به طور خودکار بیشتر باز شد:
-چي مي گفت ؟
پر حرص نگام کرد و با انزجار گفت:
-فرمودن "حال مارال خوبه "؟
یه لحظه نفهمیدم قلبم طرف راست سینه م داره بال بال مي زنه یا طرف چپ !
یا تموم بدنم از عصبانیت به ضربان
رسیده !
ادامه ی حرفای مهرداد حال خرابم رو به بدترین شكل ممكن تشدید کرد:
گفتم"عوضي تر از تو ندیدم ، خیلي خوشحالم که تو دامادمون نشدی"
با پرویی جواب داد" خیلی امیدوار
نباش ، شب درازست و قلندر بیدار . "
دستاش رو مشت کرد و ادامه داد:
-بابا نذاشت وگرنه از خجالتش در میومدم.
بابا سری به علامت تأسف تكون داد .
هیچ چیز طوری پیش
نرفته بود که ما توقع داشتیم.
مهرداد با حرص کنار بابا نشست .
حال خرابش رو مي فهمیدم . ولي مطمئناً از من خرابتر نبود . مني که یه روز
پویا رو برای یه عمر زندگي انتخاب کرده بودم و حالا شده بود
قاتل خوشبختي من .
درست نزدیك به بیست ساعت بعد از اینكه به عقد مرد دیگه ای در اومده بودم!
خنده دار بود و تأسف آور!
چي باعث شده بود که پویا بشه همچین آدمي ؟ من درست
نشناخته بودم پویا رو یا اون خوب تونسته بود نقش بازی کنه ؟
یه لحظه ترس چنگ انداخت به ذره ذره ی وجودم . ترس از بي تجربگي و نشناختن درست.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سی_و_ششم
یه لحظه ترس چنگ انداخت به ذره ذره ی وجودم .
ترس از بي تجربگي و نشناختن درست.
یعني امیرمهدی رو هم درست نشناخته بودم ؟ ....
نه این امكان نداشت ... ولي .. من یه بار تو انتخابم اشتباه کرده بودم!
یه تردید بد مثل باتلاق من رو به طرف خودش مي کشوند
و مي خواست که من رو غرق کنه تو خودش.
به تردیدم اجازه ی پیشروی ندادم . ميتونستم با محمدمهدی حرف بزنم.
نگاهي به ساعت انداختم . تقریباً وقت ملاقات بود .
اگر زود حاضر مي شدم و مي رفتم شاید محمدمهدی رو ميدیدم یا حداقل از نرگس شماره ش رو مي گرفتم.
با این نیت به اتاقم رفتم و لباس پوشیدم . وقتي از اتاقم
خارج شدم نگاهي به جمع چهارنفره ی توی هال انداختم
و بلند "خداحافظ "گفتم.
صدای بابا باعث شد بایستم.
-مي ری بیمارستان بابا ؟
برگشتم و سری تكون دادم.
-بله . البته با اجازه ی شما.
لبخندی زد.
-برو بابا . بیا اینم سوییچ ماشین.
این روزا بدجور حامي دلچسب و محكمي شده بود برام .
بیشتر از قبل . انگار مي دونست چقدر نیاز دارم به
حمایت و سعي داشت همه جوره پشتیبانم باشه . حتي شده با دادن ماشین برای رفت و امد آسون و بي دردسر.
به سمتش رفتم و با لبخند سوییچ رو گرفتم و پدرم رو بو.سیدم.
-مرسي بابا.
سری تكون داد و گفت.
-برو و محكم باش . همه چي رو هم بسپار به خدا . ان شاءالله همه چي درست مي شه .
سری تكون دادم و برای بقیه هم دستي تكون دادم.
وارد بیمارستان که شدم یه نفس عمیق کشیدم . انگار مي خواستم ریه م رو پر کنم از هوایي که توش امیرمهدی
نفس مي کشید.
هواش برام نا آشنا نبود .
روزی سه بار تو همون هوا نفس
مي کشیدم . روزی سه بار مي رفتم و امیرمهدیم رو ميدیدم و باز هم تموم وقت دلتنگش بودم.
وارد راهروی منتهي به اتاق امیرمهدی با دکتر پورمند چشم تو چشم شدم.
ناخوداگاه اخمي کردم .
ولي اون بي توجه به اخمم سری به
علامت سلام برام تكون داد .
با همون حالت خیلي
جدی تكون خفیفي به سرم دادم و از کنارش گذشتم.
همون لحظه با خان عمو تقریباً سینه به سینه شدم . دلم نمي خواست بهش سلام کنم چون مي دونستم مثل دفعه های قبل بي جواب مي مونه .
ترجیح مي دادم بدون حرفي
خودش و اخم وحشتناك و نگاه ملامت گرش رو پشت سر بذارم.
ولي یه دفعه یاد حرفي از بابا افتادم . همون که سر عقدم بهم گفت " . از الان همه ی بزرگي و ابهت مردت به توئه
.سعي کن مردت رو همیشه تو اوج نگه داری . هیچ وقت
کاری نكن که به خاطر تو سرافكنده باشه" !
اگر سلام نمي کردم مطمئناً جزو آدم های بي ادب طبقه بندی مي شدم . و این ، انتخاب من از طرف امیرمهدی رو زیر سوال مي برد . به یقین امیرمهدی دوست نداشت من
همچین کاری بكنم .... نه من حاضر نبودم به خاطر رفتارخان عمو و سلام نكردن من ؛ امیرمهدی سرافكنده باشه .
بالأخره که یه روزی چشم باز مي کرد و این اتفاقات رو مي فهمید . دوست داشتم وقتي چشم باز مي کنه بهم
افتخار کنه نه اینكه....
برای همین با نگاه به خان عمو گفتم:
-سلام حاج عمو!
همونطور که امیرمهدی صداش مي کرد ، خطابش کردم.
اخماش بیشتر از قبل در هم رفت . ميخواست از کنارم رد
بشه که سریع گفتم:
-اگر وسیله ندارین برسونمتون . با ماشین پدرم اومدم.
نگاه بدی بهم انداخت و زیر لب گفت:
-آدمایي مثل شما وقتي شوهر بالا سرشون نباشه معلومه
چیكار مي کنن دیگه!
سری به تأسف تكون داد.
💚🤍💚🤍💚🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی😎✌️
هرکاری که ازش لذت میبری
انجام بده
حتی اگه میدونی تهش شکسته
انجامش بده
برنده شدن
توی نترسیدنه
نه توی اول شدن❕❌
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
ا_۲۰۲۴_۰۲_۲۸_۰۸_۴۰_۴۹_۴۳۰.mp3
2.9M
ڪــنار سقــاخـونـہ مـــادرم...🥺_
🎧کربلایـۍکاظم#اکبرے🎙
💛¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
🕊¦↫#چهارشنبـههاےامــامرضایـۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید😇
#قــرارصبحگـــاهۍ🍃
-
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ✨
-دستت رو بذار توے دست من
من خـودم از حال و لحظههاے بد،
مۍبرمـت تا بهترینها...
تا نــــور🕊
به من اطمینان کـن،
من تــا همیشــه ڪنــارتم...🫂
✍امضا: رفیقت، خــــدا...
-
#صبحتونمنــوربهرنــگخــدا🌤🌈
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
یادمونباشهکههرچی
برایخداکوچیکیوبندگیکنیم
خدادرنظردیگرانبزرگمونمیکنه🌱!'
[شهیدحاجحسینخرازے]
#پنجشنبههاےشهدایـۍ🌿
#وصیتنامهشهدا🕊
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad