eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 🍃 - ‏اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ✨ -دستت رو بذار توے دست من من خـودم از حال و لحظه‌هاے بد، مۍبرمـت تا بهترین‌ها... تا نــــور🕊 به من اطمینان کـن، من تــا همیشــه ڪنــارتم...🫂 ✍امضا: رفیقت، خــــدا... - 🌤🌈 ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
_
🪴 -پیامبـــراکــــــرم'ص' از خـــداونـد‌ بخــواهیــد، زیــــاد هم بخــواهیــد؛ زیــــــــرا. . . ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
| ♦️ویژه امتحانات نهایی چطور مفهومی بخونیم؟؟ ۱- 📒 در هر بند کلمات کلیدی را مشخص کنید. ۲- 📙 معنای دقیق جملات و منظور نویسنده را بیابید. برای هرجمله دلیل پیدا کنید. ۳- 📗 سعی کنید در مواردی که می‌توانید مثال‌هایی اضافه بر کتاب بیاورید. ۴- 📕بین مطالبی که مطالعه کردید تا حد ممکن ارتباط ایجاد کنید. ۵- 📘 بین موضوعات مشابه، تفاوت‌ها و شباهت‌ها را معلوم کنید. ۶- 📔 سعی کنید بعد از مطالعه‌، مطالب را به زبان ساده ، عامیانه و به صورت خلاصه برای خود “توضیح” دهید. ۷- 📓به حل سوالات زیاد بپردازید. ٨- 📚 مطالب را طبقه‌بندی کنید و سعی کنید نموداری برای آن‌ها رسم کنید و در بعضی موارد زیرشاخه هارا رسم نمایید. ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
برنامه‌ریزی‌درسی..!.mp3
6.77M
📚برنامه ریزی درسی..! 🗂اگه توی درس خوندن مشکل داری؛این فایل صوتی گوش کن خیلی میتونه کمکت کنه🙂🫀 -تکنیک هایی اینجا گفتیم تا بتونین بهترین نتیجه رو از درس خوندنتون بگیرین🌿 🕯بعضیا میگن میخوایم بخونیم ولی انگیزه نداریم و نمیتونیم و...👨‍🦯 اینو گوش ڪن🕊 ●🎙زهرابانو 📚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad 🪤این روزا خیلی ها ممکنه توی درس خوندن مشکل داشته باشن و اذیت بشن؛پس با فرستادن این فایل برای اونا بهشون کمک‌ کن🙂🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝اشتباه‌هایی که شاید برای هرکداممان پیش بیاید؛ اما با مرور و تمرین زیاد می‌توانیم به آن‌ها مسلط شویم و متن‌هایمان را بهبود ببخشیم.😉 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
َچقدر زیبا بود 😭 نماهنگ: «سید محرومان» 🎤 با صدای: گروه سرود ری نوا 🎛 تهیه شده در موسسه هنری نجوا بسیج رسانه سپاه ناحیه حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
- 🖇این جمله ی خیلی قشنگه: «من خودم انتخاب میکنم که تو واسم مهم باشی!اما رفتار تو میتونه جایگاهت رو توی ذهن من تغییر بده..»•خلاصه که هرکسی صرفا بخاطر اینکه دوسش داریم و برامون مهمه نمیتونه هر کاری که دلش خواست بکنه و درنهایت فکر کنه که اتفاقی نیفتاده!😊 - ✨ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ وقت نگفتم: خدایاااا چرا من؟؟؟!!!🥲 📌پیشنهاد میکنم این سکانس از فیلم سینمایی زندگی جای دیگری است رو حتما ببینید... •• ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
هدف‌شهیدچمران‌ازدرس‌خواندن!!👌 _کتاب‌نیایش‌ها،شهیدچمران📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 فهمید که منتظرم خودش توضیح بده. اخمي کرد و سری به تأسف تكون داد: -نمي دونم چي تو ذهنشونه . ولي باید بگم بهتره بترسیم. قلبم با شدت ضربان گرفت . چي باعث مي شد با لحنش حجم استرس رو به بدنم روونه کنه ؟ با صدای لرزون گفتم: -مگه چي شده ؟ -یه وکیل گرفتن که شهره ست به خوش نامي . توی چي ؟ _تو پرونده های جنجالي. _یعنی چي ؟ با زحمت لب هام رو حرکت دادم . انگار استرس به لب هام هم هجوم آورده بود! -تو اکثر پرونده هاش برنده ست . اصولا ً پرونده های آنچناني رو قبول مي کنه . پرونده هایي که چه برنده بشه چه بازنده بازم براش شهرت میاره و اعتبار . حالا چرا باعث شده پرونده ی پویا رو قبول کنه خدا داند . بابا آروم جوابش رو داد : -احتمالا پول. شونه ای بالا انداخت. -فكر کنم باید ازش بترسیم . وکیل کار بلدیه . مي ترسم پرونده رو به نفع پویا تموم کنه! صدای مامان باعث قطع نگاهم از مسیر منتهي به مهرداد شد: _چرا بترسیم ؟ اتهامش اقدام به قتله . مگه مي شه مسئله به این واضحي رو نادیده گرفت ؟ مهرداد کلافه سری تكون داد: -نمي دونم والا . ولي این یارو انقدر زرنگه که به پویا یاد داده بود جلو قاضي و آدمای دیگه با ما حرف نزنه که نكنه شاهدی بشن برای حرفاش . بعدم پدر پویا رو انداخته بود جلو برای رضایت گرفتن . که چي ؟ شازده تو زندون نمونن! هوای داخل ریه هام از هم پیشي گرفتن برای خروج از تنگنای قفسه ی سینه م . با همون حال گفتم: -قول رضایت که ندادین ؟ اینبار بابا به حرف اومد ما که کاره ای نبودیم بابا بنده ی خدا آقای درستكار هم سکوت کرده بود. نه ميگفت رضایت میدم و نه ميگفت رضایت نمیدم انگار خودشم مونده بود چیكار کنه دستام مشت شد از عصبانیت بیشتر. -نباید مي ذاشتین بیان جلو! مهرداد با اخم جواب داد: نمیدوني چه وضعي بود ؟ باباش که نمي ذاشت کسي حرف بزنه و هي خودش رو زده بود به موش مردگی و دائم التماس مي کرد . وکیله هم بابا رو گرفته بود به حرف که نذاره حرفي بزنه که آقای درستكار بگه رضایت نمي دم. پوزخندی زد و ادامه داد: -پویا خان هم که رفته بود رو اعصاب من ؟ چشمام به طور خودکار بیشتر باز شد: -چي مي گفت ؟ پر حرص نگام کرد و با انزجار گفت: -فرمودن "حال مارال خوبه "؟ یه لحظه نفهمیدم قلبم طرف راست سینه م داره بال بال مي زنه یا طرف چپ ! یا تموم بدنم از عصبانیت به ضربان رسیده ! ادامه ی حرفای مهرداد حال خرابم رو به بدترین شكل ممكن تشدید کرد: گفتم"عوضي تر از تو ندیدم ، خیلي خوشحالم که تو دامادمون نشدی" با پرویی جواب داد" خیلی امیدوار نباش ، شب درازست و قلندر بیدار . " دستاش رو مشت کرد و ادامه داد: -بابا نذاشت وگرنه از خجالتش در میومدم. بابا سری به علامت تأسف تكون داد . هیچ چیز طوری پیش نرفته بود که ما توقع داشتیم. مهرداد با حرص کنار بابا نشست . حال خرابش رو مي فهمیدم . ولي مطمئناً از من خرابتر نبود . مني که یه روز پویا رو برای یه عمر زندگي انتخاب کرده بودم و حالا شده بود قاتل خوشبختي من . درست نزدیك به بیست ساعت بعد از اینكه به عقد مرد دیگه ای در اومده بودم! خنده دار بود و تأسف آور! چي باعث شده بود که پویا بشه همچین آدمي ؟ من درست نشناخته بودم پویا رو یا اون خوب تونسته بود نقش بازی کنه ؟ یه لحظه ترس چنگ انداخت به ذره ذره ی وجودم . ترس از بي تجربگي و نشناختن درست. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 یه لحظه ترس چنگ انداخت به ذره ذره ی وجودم . ترس از بي تجربگي و نشناختن درست. یعني امیرمهدی رو هم درست نشناخته بودم ؟ .... نه این امكان نداشت ... ولي .. من یه بار تو انتخابم اشتباه کرده بودم! یه تردید بد مثل باتلاق من رو به طرف خودش مي کشوند و مي خواست که من رو غرق کنه تو خودش. به تردیدم اجازه ی پیشروی ندادم . ميتونستم با محمدمهدی حرف بزنم. نگاهي به ساعت انداختم . تقریباً وقت ملاقات بود . اگر زود حاضر مي شدم و مي رفتم شاید محمدمهدی رو ميدیدم یا حداقل از نرگس شماره ش رو مي گرفتم. با این نیت به اتاقم رفتم و لباس پوشیدم . وقتي از اتاقم خارج شدم نگاهي به جمع چهارنفره ی توی هال انداختم و بلند "خداحافظ "گفتم. صدای بابا باعث شد بایستم. -مي ری بیمارستان بابا ؟ برگشتم و سری تكون دادم. -بله . البته با اجازه ی شما. لبخندی زد. -برو بابا . بیا اینم سوییچ ماشین. این روزا بدجور حامي دلچسب و محكمي شده بود برام . بیشتر از قبل . انگار مي دونست چقدر نیاز دارم به حمایت و سعي داشت همه جوره پشتیبانم باشه . حتي شده با دادن ماشین برای رفت و امد آسون و بي دردسر. به سمتش رفتم و با لبخند سوییچ رو گرفتم و پدرم رو بو.سیدم. -مرسي بابا. سری تكون داد و گفت. -برو و محكم باش . همه چي رو هم بسپار به خدا . ان شاءالله همه چي درست مي شه . سری تكون دادم و برای بقیه هم دستي تكون دادم. وارد بیمارستان که شدم یه نفس عمیق کشیدم . انگار مي خواستم ریه م رو پر کنم از هوایي که توش امیرمهدی نفس مي کشید. هواش برام نا آشنا نبود . روزی سه بار تو همون هوا نفس مي کشیدم . روزی سه بار مي رفتم و امیرمهدیم رو ميدیدم و باز هم تموم وقت دلتنگش بودم. وارد راهروی منتهي به اتاق امیرمهدی با دکتر پورمند چشم تو چشم شدم. ناخوداگاه اخمي کردم . ولي اون بي توجه به اخمم سری به علامت سلام برام تكون داد . با همون حالت خیلي جدی تكون خفیفي به سرم دادم و از کنارش گذشتم. همون لحظه با خان عمو تقریباً سینه به سینه شدم . دلم نمي خواست بهش سلام کنم چون مي دونستم مثل دفعه های قبل بي جواب مي مونه . ترجیح مي دادم بدون حرفي خودش و اخم وحشتناك و نگاه ملامت گرش رو پشت سر بذارم. ولي یه دفعه یاد حرفي از بابا افتادم . همون که سر عقدم بهم گفت " . از الان همه ی بزرگي و ابهت مردت به توئه .سعي کن مردت رو همیشه تو اوج نگه داری . هیچ وقت کاری نكن که به خاطر تو سرافكنده باشه" ! اگر سلام نمي کردم مطمئناً جزو آدم های بي ادب طبقه بندی مي شدم . و این ، انتخاب من از طرف امیرمهدی رو زیر سوال مي برد . به یقین امیرمهدی دوست نداشت من همچین کاری بكنم .... نه من حاضر نبودم به خاطر رفتارخان عمو و سلام نكردن من ؛ امیرمهدی سرافكنده باشه . بالأخره که یه روزی چشم باز مي کرد و این اتفاقات رو مي فهمید . دوست داشتم وقتي چشم باز مي کنه بهم افتخار کنه نه اینكه.... برای همین با نگاه به خان عمو گفتم: -سلام حاج عمو! همونطور که امیرمهدی صداش مي کرد ، خطابش کردم. اخماش بیشتر از قبل در هم رفت . ميخواست از کنارم رد بشه که سریع گفتم: -اگر وسیله ندارین برسونمتون . با ماشین پدرم اومدم. نگاه بدی بهم انداخت و زیر لب گفت: -آدمایي مثل شما وقتي شوهر بالا سرشون نباشه معلومه چیكار مي کنن دیگه! سری به تأسف تكون داد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎✌️ هرکاری که ازش لذت میبری انجام بده حتی اگه میدونی تهش شکسته انجامش بده برنده شدن توی نترسیدنه نه توی اول شدن❕❌ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
•💛🕊• خـــادم‌الرضــا در آغـوشِ امـام‌رضـا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 🍃 - ‏اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ✨ -دستت رو بذار توے دست من من خـودم از حال و لحظه‌هاے بد، مۍبرمـت تا بهترین‌ها... تا نــــور🕊 به من اطمینان کـن، من تــا همیشــه ڪنــارتم...🫂 ✍امضا: رفیقت، خــــدا... - 🌤🌈 ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
یادمون‌باشه‌‌که‌هرچی برای‌خدا‌کوچیکی‌وبندگی‌کنیم خدا‌درنظردیگران‌بزرگمون‌میکنه🌱!' [شهید‌حاج‌حسین‌خرازے] 🌿 🕊 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad