#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📖
#قــرارصبحگـــاهۍ🌻
-
خــدایــا التیــام بدہ قلبــۍ رو ڪه
از سختـۍهـاش با ڪسی جــز تو حرف نمیزنه(:❤️🩹!'
-
#صبحتونمنـوربہرحمـتپـروردگـار✨
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
1_11567218003.pdf
712K
#اطلاعیه
#مسابقهنهجالبلاغه_ویژه_بانوان
🍀اجـــراے مسابقه های متنوع از کتاب نهجالبلاغه بہ مناسبت "عیــدغدیــرخـم"
🔸آزمون ۴ گزینهاے ویژه سنین← [ ۱۶ سال بـــه بالا] ؛ از محتـوای کامل فایل
🔹 آزمون ۴ گزینهاے ویژه سنین← [ ۱۳تـــا۱۵ سال] ؛ از حڪمتهای ۴۰ تا ۸۰ موجود در فایل
🔸آزمون حفظ ۵ حڪمت ویژه سنین← [ ۱۰تــــا۱۲ سال] ؛ از حڪمتهای شماره ۵۰ تا ۶۰ موجود درفایل
🔹آزمون حفظ ۳ حڪمت ویژه سنین← [ ۷تـــا۹ سال] ؛ از حڪمتهای ۶۰ تا۷۰ موجود درفایل
🗓تاریخ⬿جمعه مورخ ۱۴۰۳/۰۴/۰۱
🕘ســاعٺ⬿۹:۰۰ آزمون های۴گزینهاے
🕤ســاعٺ⬿ ۹:۳۰ آزمون های حفظ
🕌محــل برگزارۍ:حسینیه ولیعصر 'عج'
🍀علاقــهمنــدان براۍِ شرکـت در مسابقـه جهـت #ثبتنــام به آیـدے زیــر مراجعه نمایید:
🆔@Fzgh6771
#طرح_فرهنگیمسجدجامع
#موسسه_خیریه_همای_رحمت
#هیئتحضرتاباالفضلالعباسع
#کانونسیداحمدخمینی_واحدخواهران
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
از پیلـہ بیرون آمدن گاهۍ رهایۍ نیست!🦋
#روزتبخیرمهربونجان☺️🌱
به "انتظار" فکر میکنم؛
به ظهور.
و از خودم میپرسم:
«واقعاً اونی که مـنـتـظره کیه؟»🥲
#فادیا🌱
#مهدیصاحبالزمان🤍
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخه ز دوریِ شما مگر میشود شکیبا شد؟❤️🩹🥺
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
اخم کرد:
-با مامان برو.
-اونوقت اگر جناب پورمند بازم خواست حرفای صد من یه غاز بزنه به نظرت جلو مامان نميگه ؟
خندید:
-نه خواهر من . ادم پررو این چیزا حالیش نیست ولي در عوض مامان به جای اینكه مثل تو وایسه نگاش کنه با
پاشنه ی کفشش چشماش رو از کاسه در میاره تا دیگه به زن مردم چپ نگاه نكنه.
از تصور مامان برای هدفگیری و کور کردن چشمای پورمند خنده م گرفت .
به خصوص که وقتي قد مامان با قد
بلند پورمند رو مقایسه و فكر مي کردم ناچاره روی نوك پاهاش بلند شه تا قدش برسه نميتونستم نخندم!
مهرداد تونسته بود لحظه ای هرچند کوچیك من رو از فكر بیرون بیاره و حواسم رو پرت کنه!
مامان با دیدن لبخندم اخم نمایشي ای رو چاشني صورتش کرد و ابرویي بالا انداخت :
-مثل اینكه خوشت اومده!
از دیدن حالت صورتش لبخندم بیشتر شد . جواب دادم:
_ یعني تصور که مي کنم دلم مي خواد قهقه بزنم . فكرش رو بکن تو همون حالت ازت عکس بگیرم بعد ها به نوهت نشون بدم!
از این حرفم لبخند روی لب هر سه نفر مهمون شد . نگاه های معني داری به هم انداختن که اولش فكر کردم به
خاطر حرفیه که زدم .
ولي وقتي مامان با مهربوني نگاهم کرد و گفت "خدا رو شكر که مي خندی "تازه متوجه
شدم معني نگاهشون خندیدن منه!
حق داشتن . خیلي وقت بود که لبخند ، هر چند کوچیك و کم جون ، از من و لب هام فاصله گرفته بود .
انگار قهری سیری ناپذیری بینشون برقرار شده بود و نیاز بود معجزه ای رخ بده تا دوباره با هم آشتي کنن .
و حالا معجزه رخ داده بود !
بچه ی مهرداد و رضوان .
شاید اگر خبر پا گرفتن عضو جدید نبود لب های من همچنان در کشمكش بین لبخند و تلخند باقي مي موند .
از تصور دلیل تلخندام ، لبخندم محو شد .
امیرمهدی من تو کدوم آسمون بي انتها سِیر مي کرد ؟
با به یادآوردن موقعیت و رفتن بابا به خونه ی پدر و مادر امیرمهدی ، ناخودآگاه استرس به جونم افتاد و با یه حرکت سریع خودم رو به مبل رسوندم و رو به روی مهرداد
نشستم:
_حالاچي مي شه ؟
لبخند مهرداد هم جمع شد:
-چي ، چي مي شه ؟
-همین که بابا رفت دیگه!
-مگه قراره چیزی بشه ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_ششم
-مگه قراره چیزی بشه ؟
با نگراني نگاهش کردم:
-یعني مي خواد حرفای خان عمو رو بگه ؟
-به نظرت نباید بگه ؟
-که چي بشه ؟
مهرداد نفس عمیقي کشید:
_خب خواهر من باید بدونن . اینكه نشد ایشون هر دفعه هرچی دلش بخواد بگه تو هم مثل ماست وایسی نگاش
کني !
اگر تو نمي خوای به خاطر شوهرت چیزی بگي یكي باید جلوش رو بگیره یا نه ؟
-اگه به این هوا بین دو تا برادر دعوا بشه چي ؟ مي گن تقصیر من بوده!
مامان مداخله کرد:
-خودشون مي دونن چه جوری صلاحه حرف بزنن با برادرشون .
با نگراني و تردید گفتم:
-آخه.
رضوان نذاشت ادامه بدم:
_ عزیزم آقای درستكار پدرشوهرته . یعني پدر امیرمهدی . مطمئن باش پدر اون پسر هم به خوبي بلده با حرفش طرف مقابل رو به راه بیاره . اون همه صبوری و منطقي
بودن شوهرت به پدر و مادرش رفته .
بهتره ریش و قیچي رو بدی دست بزرگترا.
نفس نا مطمئني کشیدم:
-دست خودم نیست که . مي ترسم به هوای همین حرفا این بار دیگه واقعاً کتك رو از خان عمو بخورم
مهرداد با اخم و ناباوری به سمتم خم شد:
-مگه تا حالا تو رو زده ؟
از لحن پر از خشمش کمي خودم رو به پشتي مبل نزدیك کردم.
-نه ... ولي خب نزدیك بوده .. یعني دوبار...
و با دلهره نگاهي به مامان و رضوان انداختم که اونا هم دست کمي از مهرداد نداشتن.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
۱۴ روز تـــا #عید_الله_اکبر♥️
#دلایل_روشن_بر_ولایت📜
#نشـــــــر_دهیم
#به_نیت_فــرج
#به_عشق_مولا ✨
دلایلروشنبرولایتامیرالمومنین
"علیـهالسلام"درکتــباهــلسنــت
در کتاب ما نزل من القرآن فی علی علیه السلام (اثر ابوبکر احمد بن موسی معروف
به ابن مردویه اصفهانی آمده است که:
آیه"امروز دین شما را کامل کرده نعمتم را تمام و از اسلام به عنوان دین راضی شدم" (آیه۳سورهمائده) در روز غدیر خم آن هنگام که پیامبر اکرمصلیاللهعلیهآلهو سلم فرمودند:
"هرکس من مولای اویم پس علی مولای اوست" نازل شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📜(مانزلمنالقرآنفیعلیعلیهالسلام/۲۳۱)
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مهمترین گام برای نزدیک شدن به امام زمان(عج)...
صبح و شام بر امام زمانت سلام کن✋🌱
🎥حجت الاسلام عالی
#آلیاسین
#عهدباامامزمان
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
✨⃟⃟💐
تاریخانقضایِتمـامغــمهاۍِعالــم
لحـظهے ظھـور تـوســت...♥️((:
|͠°•أ͠ل͠لَّ͠͠͠ھُ͠͠ـ͠مَ͠͠ ؏َ͠͠ـ͠جِّ͠͠͠ـ͠لْ͠͠ لِ͠͠وَ͠͠ل͠یِ͠͠ڪْ͠͠ أ͠لْ͠͠ـ͠فَ͠͠ـ͠رَ͠͠ج͠•°|͠
—————— ⋅ 𔘓 ⋅ ——————
🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ5⃣
🕊بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📖
#قــرارصبحگـــاهۍ🌻
-
خــدایــا التیــام بدہ قلبــۍ رو ڪه
از سختـۍهـاش با ڪسی جــز تو حرف نمیزنه(:❤️🩹!'
-
#صبحتونمنـوربہرحمـتپـروردگـار✨
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
💢اتحادیه کانونهای فرهنگی کاشان برگزار میکند:
👓آکـــادمـــیجـــاذبـــــه🧲
🕺فنّبیـــــــــان
🎙گوینـــــدگی
📰خبــــرنگاری
🔖دوبلــــــوری
📯روایتــــگری
🤹بازیــــگــری
🖋داستاننویسی
🎭نمایشنــامهنویسی
📻آیتــمســازیرادیـــو
📺گزارشگرتلویزیونی
#مهارتآموزی
#درآمدزایی
#کودک_و_نوجوان
#بزرگسال
📲جهت ثبتنام:
٠۹۹٠۸۵۵۶۱۲۳
@ettehadiyeh_of_kashan
📌 هشتمین #پویش_نذر_قربانی بینهایت
معمولیهای ما، برای خیلیا ممکنه سخت به دست بیاد... اما مثل همیشه کافیه با همراهی و همدلی، هر جوری که برامون ممکنه، یه قدم برای کمک برداریم و آخرش، مثل پویشهای بزرگ قبلی «بینهایتتبسم» ببینیم با همون قدمهای کوچیک به کلی خونه پا گذاشتیم و لبخنداشونو پررنگ کردیم!
سهم تو: باخبر کردنِ دوست و آشنا و واریزِ کمک خودت به قلّک بینهایت، حتی شده ۵هزارتومن!
💳 لینک پرداخت:
p.javanan.org/pay
#ماها_دلی_ردیفش_میکنیم 😉
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
#اطلاعیه
✅کانون سید احمد خمینۍ‹ره› کلاسهاۍ فرهـنگۍ، قرآنۍ، هنری، ورزشی در #ترم_تابستان به شرح زیر برگزار مۍنماید:
📌#بخشاول
❇️کلاسهاۍ #قرآنوعترت↧
✍مسئول ثبتنام : خانم احمدی
🆔آیدی:@Fzgh6771
📲شماره تماس :
۰۹۹۰۲۸۱۲۹۷۳📚کلاس آشنایۍ با مفاهیم خودشناسۍ و هستی شناسی و آموزههای قرآنی همراه با بازی و سرگرمی: 🔰۱.کلاس اول و دوم 🧕🏻مدرس : خانم دشتبانی و خانم رحیمی 🔰۲.کلاس سوم و چهارم 🧕🏻مدرس : خانم مقنی 🔰۳.کلاس پنجم و ششم 🧕🏻مدرس : خانم اسدی 🔰۴کلاس حفظ جز ۳۰ قرآن کریم 🧕🏻مدرس : خانم اسدی و خانم سنجابی 💳هزینه دوره تابستانه: ۱۵۰۰۰۰تومان 📚پیوسته جلسات تفسیر قرآن و آشنایی با مفاهیم نهجالبلاغه: 🧕🏻مدرس : خانم مقنی 💳هزینه دوره ماهانه: ۳۰۰۰۰تومان 📚پیوسته جلسات دورهمی دخترانه ویژه سنین۱۵ تا ۱۸ سال: 🧕🏻مدرس : خانم مقنی 💳هزینه دوره ماهانه:۳۰۰۰۰تومان ❇️کلاسهای #آموزشی↧ 🏞بوم شناسی و گردشگردی ویژه سنین ۱۱ تا ۱۴ سال: 🧕🏻مدرس : خانم محمدی 💳هزینه دوره ماهانه: ۵۰۰۰۰تومان ✍مسئول ثبتنام : خانم احمدی 📲شماره تماس : ۰۹۹۰۲۸۱۲۹۷۳ 🔢کلاس تقویت ریاضی پایه چهارم: 🧕🏻مدرس : خانم میرزایی 💳هزینه دوره ماهانه : ۱۰۰۰۰۰تومان 📲شماره ثبتنام : ۰۹۱۳۲۶۱۵۹۸۳ 💢مهلت ثبت نام : ۳۱خردادماه #کانونسیداحمدخمینی_بخشخواهران
#اطلاعیه
✅کانون سید احمد خمینۍ‹ره› کلاسهاۍ فرهـنگۍ، قرآنۍ، هنری، ورزشی در #ترم_تابستان به شرح زیر برگزار مۍنماید:
📌#بخشدوم
❇️کلاسهاۍ #ورزشی↧
✍مسئول ثبتنام : خانم احمدی
🆔آیدی:@Fzgh6771
📲شماره تماس : ۰۹۹۰۲۸۱۲۹۷۳
🏐آموزش والیبال
🤹🏻♀بازی و ورزش کودکان
🧒🏻ایروبیک و ایروریتم کودکان
👒ایروبیک و یوگا بانوان
🧕🏻مدرس : خانم کوهستانی
💳هزینه دوره ماهانه با تخفیف۱۰ درصدی کانون:۲۳۰۰۰۰تومان
❇️کلاسهای #هنری_نمایشی↧
🎞کلاس آموزش بازیگری:
🧕🏻مدرس : خانم کوهستانی
💳هزینه دوره ماهانه : ۲۳۰۰۰۰تومان
✍مسئول ثبتنام : خانم احمدی
🆔آیدی:@Fzgh6771
📲شماره تماس : ۰۹۹۰۲۸۱۲۹۷۳
🪡کلاس آموزش خیاطی برای سنین بالای ۱۵ سال:
🧕🏻مدرس : خانم احمدی
💳هزینه دوره ماهانه : ۲۵۰۰۰۰تومان
📲شماره ثبتنام : ۰۹۹۶۰۲۳۸۳۲۴
🆔آیدی:@Narjes_8213
🎨کلاس آموزش طراحی و نقاشی سنین ۶ تا ۹سال:
🧕🏻مدرس : خانم نوذری
💳هزینه دوره ماهانه : ۳۰۰۰۰تومان
📲شماره ثبتنام : ۰۹۹۰۶۲۵۷۸۱۷
🎨کلاس آموزش طراحی و نقاشی ۹ تا ۱۲سال:
🧕🏻مدرس : خانم ابوالحسنی
💳هزینه دوره ماهانه : ۳۰۰۰۰تومان
📲شماره ثبتنام : ۰۹۱۶۲۸۷۰۲۳۵
🧶کلاس آموزش عروسکبافی دومیل برای سنین۱۰ سال به بالا
🧶کلاس آموزش عروسک بافی قلاب برای سنین ۱۰سال به بالا
🧶کلاس آموزش بافت لباس و مدلهای دستباف برای سنین ۱۵سال به بالا
💳مدرس : خانم کریمی
📲شماره ثبتنام : ۰۹۱۳۷۸۶۷۱۵۵
🆔آیدی:@aak67r
🖋کلاس آموزش هویهکاری (روی لباس، رومیزی، زیرلیوانی، جادستمال کاغذی، جانماز، سجاده و...)
🧕🏻مدرس : خانم وکیلی
💳هزینه دوره ماهانه : ۶۰۰۰۰تومان
📲شماره ثبتنام : ۰۹۱۳۸۶۱۶۴۵۷
🆔آیدی:@MVKILI
💢مهلت ثبت نام : ۳۱ خردادماه
#کانونسیداحمدخمینی_بخشخواهران
علت تلخی روابط بین آدمها
یه چیزه...
مهربون نیستیم!
و بلد نیستیم مهربون حرف بزنیم!🥲
#روزتبخیرمهربونجان☺️🌱
#اعلامیه_مراسم_هفت
▪️ضمن تقدیر و تشکر از کلیه عزیزان و سرورانی که در مراسم تشییع و تدفین پدری مهربان و دلسوز خادم الحسین(ع)
مرحوم مغفور شادروان آقای #تقی_مقنی
شرکت نموده اند، #هفتمین روز درگذشت آن مرحوم را به اطلاع می رساند.
🗓 زمان: پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۳/۲۴ بعد از نماز مغرب و عشاء
🕌 مکان: مسجدجامع محمدآبادمرکزی
🖤 شادی روحش فاتحه با ذکر صلوات
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
4_5969782186688124341.mp3
5.67M
1⃣
⌛️زودبازدِهترررین
و سررریعتریع نکات برنامهریزی چیه؟😯
📋چطوری برنامه بنویسیم
که بتونیـم بهش عمـل کنیـم؟!🧐
برنامهای
که میریزی باید نصبالعین باشه!
وقتی با خودمون تصمیم میگیریم،
مثل صادرشدن یه چک باید باشه که
حتماً باید پاس بشه...📝👀
#لُبِمطلب
#انگیزشی
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
.
.
-وَلَا مُغلِقَ لِمَا فَتَحت..
+وچیزی را که تو بگشایی دیگری نبندد💚
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
. . -وَلَا مُغلِقَ لِمَا فَتَحت.. +وچیزی را که تو بگشایی دیگری نبندد💚 ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadab
بعضی از نشدنهای زندگیتون رو
بذارید به حساب اینکه
اگه میشد، خیلی بد میشد!
به خدا اعتماد کن...✨🌱
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
و با دلهره نگاهي به مامان و رضوان انداختم که اونا هم دست کمي از مهرداد نداشتن.
سكوت کردم .
همین کلمات نیمه نصفه خونشون رو به
جوش اورد.
مهرداد سریع بلند شد و به طرف تلفن رفت . با نگاه دنبالش کردم . گوشي رو برداشت و شماره گرفت . نمي دونم
چرا تو دلم خدا خدا کردم که بابا جواب نده . به نظرم گفتن
این حرفا به بابا و انتقالشون به پدر امیرمهدی کاردرستي نبود.
اگر به خاطر این حرفا بحثي ایجاد مي شد انگشت اتهام به سمت من بود .
مني که باعث و باني این اختلاف ها
بودم !
کاش امیرمهدی حالش خوب بود و خودش یه فكری برای این مشكلات مي کرد . تو نبودش من کاملا ً خلع سلاح بودم و کاری ازم بر نمياومد .
من یك درصد هم از
سیاست امیرمهدی رو نداشتم.
تو تردید و نگراني من بابا جواب تلفن مهرداد رو داد و مهرداد موضوع رو براش گفت . به خواست بابا گوشي رو به
من داد و بابا ازم خواست تا اصل ماجرا رو همونجور که هست براش تعریف کنم . و اصلا ً نمي دونستم که گوشي بابا
رو اسپیكره و اقای درستكار هم داره به حرفام گوش ميده.
ماجرای هر دوبار رو تعریف کردم و در همون حین با بغض برای بابا گفتم که چه حس بد و تلخي از اون حرفا و رفتارها داشتم و در آخر در حالي که بغض کرده بودم گفتم
_بابامن هیچوقت نخواستم باعث ناراحتي خونواده ی امیرمهدی بشم ، یا باعث سرافكندگي خودش .
من نمي دونم باید چیكار کنم !
واقعاً نمي دونم ! هر کاری مي کنم
هیج تأثیر مثبتي روی عموش نداره.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
!واقعاً نمي دونم ! هر کاری مي کنم
هیج تأثیر مثبتي روی عموش نداره.
و سكوت کردم تا بابا جوابم رو بده که به جاش پدر امیرمهدی گفت:
_شمانمي خواد کاری بكني باباجان .
شما مثل همیشه باش کمي صبوری کن به امیدخدا همه چي درست میشه.
و من با بهت از شنیدن صدای پدر شوهرم ، فقط تونستم یه "چشم "بي رمق بگم . و با یه خداحافظي کوتاه تلفن رو قطع کنم!
هیچ فكر نمي کردم پدر امیرمهدی با شنیدن حرفام به اون زیبایي جوابم رو بده و من رو دعوت به صبر کنه .
به قول رضوان باید ریش و قیچي رو ميسپردم دست بزرگترا
***
از روز بعد بود که طبق یه برنامه ی از پیش تعیین شده ،
هربار که مي خواستم به دیدن امیرمهدی برم یكي من روهمراهي مي کرد .
صبح ها که با پدر امیرمهدی مي رفتم .
عصرها یا نرگس و یا مامان طاهره همراهیم مي کردن و شب هم یكي از اعضای خونوادهی خودم.
روز اول پورمند با دیدن پدر امیرمهدی که کنارم بود بعد از نیم نگاهي به سمتش ، زل زد تو چشمام .
گویي پاسخ هزاران سوالش رو مي خواست یكجا و از درون چشمای من بگیره.
نگاهم رو به رو به رو دادم و سعي کردم نگاهش نكنم که همین کارم باعث پوزخندش شد که از گوشه ی چشم هم
قابل دیدن بود.
اخمي کردم و خودم رو به امیرمهدی رسوندم . بابا جون صبر کرد تا من نیم ساعت تو اتاق امیرمهدی رفع دلتنگي کنم .
صبورانه از پشت شیشه امیرمهدی رو تماشا کرد و در مقابل عذرخواهیم بابت معطل موندنش تنها لبخندی
زد و گفت:
-دیدن شما دوتا کنار هم از بهترین تصاویر این روزای منه باباجان .
و چقدر این مرد پدرانه حامي بود و لایق احترام !
که این مرد پدر بود و پدرانه خرج مي کرد محبتش رو به مني که فقط عروسش بودم!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍