eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
228 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
63 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 به نیت شهیدحاج قاسم سلیمانی و همرزمانش 🦋راههای شرکت در ✴️دریافت صفحه، جزء و حزب قرآن ۱) از طریق سایت🌐: https://ahlebehesht.ir/ ۲) از طریق ربات💬: @ahlebehesht_bot آدرس ربات در پیام رسان بله https://ble.ir/Ahlebehesht_bot ( 🔊توجه: ربات در پیام رسانهای: بله/گپ/ آیگپ و تلگرام فعال می باشد) ✅ در نشر و ثواب این پویش سهیم باشید. 💠 جمع بزرگ قرآنیان موسسه جامعةالقرآن الکریم کاشان در ایتا را با آدرس زیر دنبال بفرمایید: https://eitaa.com/jameatolquranekashan
✨ ای کاش هیچ پدر و مادری، فریب آرامش ظاهری بچه‌ها را نمی‌خورد. شیطنت و بازیگوشی، راز آرامش بچه‌هاست❣ بچه‌هایی که اهل شیطنتند، دلِ آرامی دارند. بازیگوشی و فعالیت، زمینۀ آرام شدن در دوران نوجوانی و جوانی را فراهم می‌کند🥰 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✨ 👩🏻‍🦰:دخترم می خواهی حمام کنی؟ ✖️ 👩🏻‍🦰:دخترم الان وقت حمام کردنه، لطفا برو حمام✅ 👩🏻:پسرم الان مشقاتومینویسی؟✖️ 👩🏻:الان وقت نوشتن تکالیفه✅ 🧕🏻:مامان بابای مهربون،میخواین یکی از علتهای گوش نکردن بچه ها رو بدونین❓ اینکه به جای حرف زدن از او سوال می پرسید❗️✖️ اگه می خواین بچه از قوانین خونه و خانواده شما اطاعت کنه لطفا درخواست خودتون رو صریح و بدون سؤالی کردن اون به کار ببرید❣✅🏡 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
•💛✨• 📌 آقای عزیز همسر شما باید با قلبی مطمئن و شاد زندگی کند تا آن زندگی را برای خود و اهلش زیبا و دوست‌داشتنی کند. ☺️ 👈 بنابراین تامین نیازهای روانی او مهمتر ازتامین نیاز‎های مادی است. ‎‌‌‌‌ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
دعوایی به‌ارزش سبزی پلاسیده ✍ همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزی‌ها را دیدم. یک کیلو و نیم نبود از این بسته‌های کوچک آماده سوپری بود که من را جواب نمی‌داد. جا خوردم!😳 بعد با خودم حرف زدم که بی‌خیال کمتر می‌ذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی سبزی آمد. از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم. ولی بی‌خیال شدم. گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! شب که آمد نرم‌تر می‌کنم.🙃 رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. حالا! مگر چه شده؟! 👈 نتیجه‌ی صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزی‌ها پلاسیده بود، فکرکنم داشتی حواست نبوده!😄 همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم می‌خواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی. ☺️ آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ می‌زدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته شود.😓 📌 مکث کردن و را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بی‌صبری، می‌کنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی می‌کنیم. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
"عشق" مهم است یا "احترام" ...؟!🧐
🌱 🖇 🍂همواره در این فکر بودم که: موسی (علیه السلام) از آن دختر چه دید؟؟ که حاضر شد برای مهریه‌ی او ده سال از عمرش را چوپانی کند! جواب را خداوند 📖در قرآن ذکر کرده است: ﴿تمشي علىٰ استحياء﴾ آن دختر با راه می‌رفت..! ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 مامان – معلومه . من دختر به آدم هوسباز نمی دم . و طلبکارانه از اتاق خارج شد . می دونستم اگر پویا یک بار ، فقط یک بار دیگه بخواد زنگ بزنه مامان بدجورباهاش برخورد می کنه . رو کردم به رضوانی که هنوز تو اتاق ایستاده بود . من – نظر دیگه اي داري ؟ به سمت در رفت و به آرومی بستش . برگشت به سمتم . رضوان – نه خواهر شوهر جان . می خوام موضوع صیغه رو کامل بدونم ! اینجور که شما حرف می زدین معلومه چیزي بیشتر از یه صیغه ي معمولی بینتون بوده ! اي واي که یادش نرفته بود ! من با این عروس فضول باید چیکار می کردم . من – فضول شدیا زن داداش. روی تختم نشست . مانتوم و شالم رو در آوردم . و به چوب لباسی آویزون کردم . رضوان – مامان و بابات از همه چی خبر دارن ؟ در حالی که چوب لباسی رو تو کمد آویزون می کردم جواب دادم . من – آره . فقط تو و مهرداد نمی دونین . با ترس ، سریع به سمتش برگشتم . من – به خدا اگه به مهرداد بگی ... رضوان – چیزي نمی گم . می دونم بلوا به پا می کنه ! نفس راحتی کشیدم . حین عوض کردن لباسام پشت در کمد ، با صداي آرومی همه چی رو براش تعریف کردم . در تموم مدتی که حرف می زدم ساکت بود و چیزي نمی گفت . لباس راحتی که پوشیدم ، در کمد رو بستم و رو بهش گفتم . من – همین بود . خیلی هم چیز خاصی نبود . لبخند خاصی زد . رضوان – دمار از روزگار پسره در اوردي ، بعد می گی چیز خاصی نبود ؟ امروزم کم براش عشوه نیومدي ! من – تو که تو دستشویی بودي . از کجا می دونی عشوه اومدم ؟ رضوان – تو حرف زدن عادیت هم یه مقدار با نازه . در ضمن صدات رو که می شنیدم . بی اختیار گفتم . من – تقصیر خودشه . پسر این قدر خوب و دوستداشتنی ؟ لبم رو به دندون گرفتم و با ترس نگاهش کردم . لبخند رضوان و ابروهاي بالا رفته ش نشون می داد بدجور خودم رو لو دادم . رضوان – پس دل خواهر شوهر ما بد جور رفته و به هیچ کس نمیگه ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . رضوان – امیدوارم آخرش مثل من بابات رو نفرستی خواستگاري ! از این حرفش هر دو زدیم زیر خنده . یه لحظه با یادآوري حرفاي سمیرا لبخندم پر کشید . من – پویا خیلی نامرده . نه ؟ بلند شد ایستاد . رضوان – تو الان بهتر از پویا رو داري . امیرمهدي خیلی با ارزش تر از پویاست . این دوره زمونه همه ي مردا از صیغه براي سواستفاده و موجه نشون دادن هوساشون استفاده می کنن . اونوقت اون بنده ي خدا فقط براي اینکه گناه نکنه یه ساعت صیغه ت کرد . راست می گفت . خوبی امیرمهدي و بدي پویا قابل مقایسه بود ؟ رضوان – اگر به این چیزا فکر کنی پویا برات کم رنگ و کم رنگ تر می شه . دست و صورتم رو شستم . و به آرومی از دستشویی خارج شدم . از وقتی نماز صبحم با زور و غر خوندم دیگه خوابم نبرد . براي همین تصمیم گرفتم صبحانه رو با بابا و مامان بخورم . آروم به سمت آشپزخونه راه افتادم که صداي حرف زدن مامان و بابا باعث شد به جاي رفتن به سمت در ، پشت دیوار بمونم و گوش بدم . مامان – دلیل مخالفتت چیه ؟ هنوز که نه پسره رو دیدي نه خونواده ش رو . بابا – مارال براي ازدواج هنوز بچه ست . مامان_قبلا در مورد ازدواجش این نظر رو نداشتی ! بابا – فکر می کردم بزرگ شده . چقدر بده که اعتماد پدر و مادر آدم به خاطر رفتار نسنجیده مون از بین بره . اگر اینجوري پیش می رفت من امیرمهدي رو از دست می دادم . تو دلم گفتم " خدایا یه کمکی بکن . " همون موقع حرف مامان نوري از امید رو به دلم تابوند . مامان – والا آدم که از فرداش خبر نداره . اگه یه روز نباشیم تکلیف مارال چیه ؟ می ترسم از روزي که اشتباه انتخاب کنه . اگه اون اتفاقا نمی افتاد الان به پویا جواب داده بود . پویا اون چیزي نبود که نشون می داد . بابا – منم از همین می ترسم . اگه بازم اشتباه کنه چی ؟ مامان – این پسره و خونواده ش آدماي بدي نبودن . تو برخورد اول که خیلی خوب بودن . اگه مارال رو دست یه ادم خوب و خونواده دار بسپاریم خوب نیست ؟ این پسره به نظرم پسر خوبیه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
«✋🕊» -ماعــشق‌راپشت‌درِایـن‌خـــانه‌دیدیم؛ زهرادرآتش‌بود″حیدر″داشت‌مے‌سوخت💔'!› ✋¦↫ 🕊¦↫ / ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad