eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
زیبایۍببینیم👀♥️'
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
زیبایۍببینیم👀♥️'
ماهـۍکه‌‌درآن‌نفس‌‌هاے‌شما‌تسبیح و‌خواب‌درآن‌عبادٺ‌است،درراه‌‌است🤍(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – نمی شه یه جوري صیغه رو بخونن که وسطش عروس بتونه بره گل بچینه و گالب بیاره؟ صداي ریز خنده هاي دیگران باعث شد بفهمم کمی بلند حرف زدم . نگاهی به جمع انداختم که بعضی با شگفتی نگاهم می کردن و بعضی ریز می خندیدن . ولی یه نفر با بقیه فرق داشت . مامان آروم کنار گوشم گفت . مامان – نمی تونی زبون به دهن بگیري دختر ؟ اما حواس من جمع اون یه نفر بود که به زور سعی داشت خنده ش رو کنترل کنه . براي اولین بار امیرمهدي به حرف من خندید . این دفعه دیگه خنثی نبود ، ساکت نبود . ناخودآگاه لبخند زدم . رضوان سر آورد کنار گوشم . رضوان – خانواده ي من تو رو می شناسن ولی دایی نرگس و خانواده ش که نمی دونن تو چه عجوبه اي هستی ! یه مقدار خوددار باش . خیره به امیرمهدي که سر به زیر ، هنوز لبخند داشت ؛ گفتم . من – به خدا حواسم نبود دارم بلند حرف می زنم . خیلی بد شد ؟ رضوان – امیدوارم جلو عموشون از این کارا نکنی . حالا این دایی و زن داییه انگار یه جورایی مثل خودمونن . وگرنه چنان اخمی بهت می کردن که خودت مجلس رو ترك کنی . نگاهم رو از امیرمهدي گرفتم و تو جمع چرخوندم . همه انگار حرفی نشنیده باشن دوباره مشغول حرف زدن شده بودن . جواب رضوان رو دادم . من – خیلی هم دلشون بخواد . جمع از بی روحی در اومد . همون موقع زنگ خونه شون رو زدن و خونواده ي عموي رضوان به جمع اضافه شدن . مثل بقیه به احترامشون ایستادم . پدر رضوان معارفه رو به عهده گرفت و خونواده ي درستکار رو با خونواده ي برادرش آشنا کرد. عمو و زن عمو و دخترشون با تک تک سلام و احوالپرسی کردن عموي رضوان که بهم رسید اخمی کرد و جواب سلامم رو زیر لب داد . سرم رو به رضوان نزدیک کردم . من – از عموت متنفرم . رضوان هم آروم جواب داد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 سرم رو به رضوان نزدیک کردم . من – از عموت متنفرم . رضوان هم آروم جواب داد . رضوان – تقصیر خودته . اون روزا که بهت می گفتم یه مقدار جلوشون خوددار باش فکر این روزا رو میکردم . من – شیطونه می گه برم چیزی بهش بگم . رضوان سرزنش آمیز گفت . رضوان – مارال ! روزه اي ! من – عموت روزه نیست ؟ رضوان – به جاي غیبت کردن صلوات بفرست . هم ثواب میکنی هم روزه ت رو هدر نمیدي . خدا هم جاي حق نشسته . من – امیدوارم خدا خوب جوابش رو بده . و نشستم سر جام . سعی کردم نگاهم به عموش نیفته که عصبانیتم بیشتر شه . اما گرفته شدن حالم به همین جا ختم نشد . چون چند دقیقه بعد خونواده ي عموي امیرمهدي هم وارد شدن و عامل اعصاب خردي هم همراهشون آورده بودن . با ورودشون ، امیرمهدي مشتاقانه به سمتشون رفت و سلام و احوال‌پرسی گرمی با عموش کرد . عموش هم لبخندي بهش زد و در حالی که دست امیرمهدي تو دستش بود بهش گفت . - ان شاءالله نفر بعدي شمایی عمو . و امیرمهدي محجوبانه سرش رو زیر انداخت . اما من مسخ ملیکایی بودم که به طور حتم بدون دعوت اومده بود . چون سریع به سمت نرگس و طاهره خانوم رفت و گفت . ملیکا – واي از ذوقم نتونستم نیام . گفتم تو شادیتون کنارتون باشم! طاهره خانوم با مهربونی لبخندي زد . طاهره خانوم - خوب کردي مادر . خوش اومدي . اما نرگس لبخند تصنعی اي زد و به " خوش اومدي " اکتفا کرد . ملیکا به دنبال عمو و زن عموي امیرمهدي شروع کرد به سلام و احوالپرسی . به ما که نزدیک شد لبخند دوستانه اي زد و بر خلاف لبخندش خیلی رسمی سلام و احوالپرسی کرد . اخم هاي منم ناخودآگاه تو هم بود . حضورش روي اعصابم سرسره بازي می کرد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
#شنبـہ‌هـاے‌ام‌الـبنینۍ♥ سفره‌داره‌شنبه‌هاےڪربُ‌بلا✨ رویــای صادقه‌ۍ حضرٺ ام‌البنین "سلام الله علیه
- خانم "حضرٺ‌ام‌البنین" در خواب می‌بینند که یک ماه و سه ستاره از آسمان به زمین فرود می‌آیند و در دامان ایشان می‌نشینند -همین میشه که از الغاب عبــاس‌بن‌علـۍ میشوند قــمــرالله((: 🌙
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ••• ‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب
أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَن‌وأجعل
ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱
خدایا‌دلهاۍما‌و‌عزیزانمان را‌با‌قرآن‌نورانۍکن‌و قلب‌هاۍما‌رابہ‌یاد‌ خود‌روشن‌کن✨🤍 ••• 🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
‌.🌻🎍. به چهـ می‌اندیشۍ؟ نگرانــی بیجاست.. ((: عشق اینجا و تـو اینجـا و خـدا هـم‌اینجاست.💙😇 ☺️ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✨ مامان بابای نازنین، به نظرشما چقدر تربیت فرزند می‌تونه در شکل‌گیری شخصیت مهربان و قدردان بچه‌ها موثر باشه❓🤔 می‌دونستین مهربونی و محبت آموختنیه💓 و تامن به فرزندم محبت نکنم و باهاش با احترام رفتار نکنم ،اون نمی‌تونه این ویژگی های ارزشمند رو در وجودش رشد بده⁉️💔 مثلاچه جوری یه فرزند تا وقتی عشقو و محبت و احترام پدر و مادر رو نسبت به هم ندیده می‌تونه، در آینده نسبت به همسر و اطرافیانش عشق و محبت و احترام رو نشون بده❓🤷🏻‍♀ یادتون باشه وقتی بچه‌ها به دنیا میان یه فرشته پاک و معصومن👼 اگه دوست دارین درست تربیتشون کنید فقط کافیه درست رفتار کنید، اون خودش تربیت می‌شه😇💚✅ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
30.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+چرا دیگه عاشق همسرم نیستم؟🤕 -چطور یک زوجی که زندگی رو با عشق شروع می‌کنند، بعد از مدت کمی به تنفر از یکدیگر می‌رسند؟❤️‍🩹 🎙:حاج‌آقاپناهیان' ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
•🫂🤍• 😉 🌸 فرقی نداره خودم آشپزی کنم یا همسرم، همیشه بعد از خوردن غذا ازش تشکر میکنم و میگم دستت درد نکنه..☺️ اونم میگه بابا خودت درست کردی!😳 بهش میگم این سفره از برکت وجود توعه، تو هستی که من با ذوق و عشق غذا درست میکنم.😍 به نظرم قدر شناسی خیلی خیلی تو روابط تاثیرگذاره..👌 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
•𓆩💌𓆪• . •••• •• •• تفاوت سن چقدر مهمه؟ خانم بزرگتر باشه یا آقا...؟ چند سال تفاوت سن داشته باشند؟ هم‌سن باشن چی...؟🤔 چنــدتـــا نکتـــه: 💜 اول اینکـــــه معمولا گفته می‌شه که خوبه آقا سه تا چهار سال بزرگتر باشه؛ اما این مساله رو نمیشه به همه تعمیم داد و لزوما کی چند سال از کی بزرگتر باشه‌، معنی خوشبختی نیست 💜 دوم اینکـــــه معمولا هرچی فاصله سنی زن و مرد کمتر باشه احتمال بیشتر هست. چون دید افراد توی سن‌های مختلف متفاوته و نزدیک بودن سن می‌تونه زمینه تفاهم بیشتر و درک متقابل باشه 💜 سوم اینکـــــه معمولا اینکه مرد از زن بزرگتر باشه نوعی توازن رفتاری بین دو طرف ایجاد می‌کنه و تعادل بیشتری توی وضعیت افراد و خانواده وجود داره 👆🌸 با توجه به موارد بالا در حالت عادی، بزرگتر بودن مرد با فاصله کوتاه، از همسن‌بودن بهتره و تفاوت سن در فرهنگ ما و از دید مشاوران ازدواج اهمیت داره 👇🌸 امــا بطـــور کـلـــی 💚 اصل تفاهم، به همفکری و سازگاری دو طرف هست و دختر و پسری که در سن ازدواج قرار دارند، مهمتر از اینکه با تفاوت سنی خاصی باشند، باید از نظر فکری در یک سطح قرار داشته باشند. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 اخم هاي منم ناخودآگاه تو هم بود . حضورش روي اعصابم سرسره بازي می کرد . همه که روي مبل و صندلی ها جاگیر شدن و دست از تعارف برداشتن ، عموي امیرمهدي خواست که عروس و دوماد براي خطبه ي عقد آماده بشن . طاهره خانوم پارچه ي تا شده ي حریري رو به دست نرگس داد و نرگس به سمت من و رضوان اومد . جلومون کمی خم شد و پارچه رو به سمتمون گرفت . نرگس – مامان میگن بهتره براي خوش یمنی قند بسابیم . رضوان – باشه . فقط قند دارین ؟ سري تکون داد . نرگس – زن داییم آوردن . این پارچه رو هم شما دو نفر روي سرم بگیرین . یه لنگه ابرو بالا انداختم . من – رضوان خواهر شوهرته . من دیگه چیکاره م ! ملیکا جون که هستن . نرگس – بلند شو . خواهرشوهر بازي برات در میارما ! آروم گفتم . من – وقتی دختر داییت و ملیکا هستن زشته من بلند شم . نرگس – اونا یه طرف زن داداشمم یه طرف . من – حالا کی گفته من زن داداشت میشم ؟ لبخندي زد . نرگس – از این نگاه عصبی تو از حضور ملیکا و اون نگاه امیرمهدي که همش به جایی نزدیک تو خیره ست ، معلومه . بلند شو دیر شد ! با حرفش سکوت کردم و همراه رضوان بلند شدم و جلوي چشماي متعجب خونواده ي عموش پارچه ي حریر رو روي سر نرگس و رضا گرفتیم . قبل از اینکه خطبه ي عقد جاري بشه رضوان کمی خم شد و رو به نرگس و رضا گفت . رضوان – این لحظه یه لحظه ي مقدسه . دعا یادتون نره . هر دو سري تکون دادن . ملیکا هم اومد و پشت پارچه رو گرفت . نیم اخمی هم بهم کرد . و این نشون می داد اونم از حضور من دل خوشی نداره . عموي امیرمهدي ، خطبه رو خوند و نرگس و رضا سریع بله رو گفتن . اذان تموم نشده نرگس و رضا شدن زن و شوهر شرعی . همه بهشون تبریک گفتن و براشون آروزي خوشبختی کردن . عموي امیرمهدي بلند دعایی رو خوند و همه پشت سرش آمین گفتن . بعد هم رو به طاهره خانوم و آقاي درستکار کرد .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . عموي امیرمهدي بلند دعایی رو خوند و همه پشت سرش آمین گفتن . بعد هم رو به طاهره خانوم و آقاي درستکار کرد . - به امید خدا بعد از یه مدت به محرمیتشون حکم قانونی بدن که مشکلی پیش نیاد . درسته الان شرعاً محرمن ولی وقتی ثبت بشه خیال همه راحت تره . ان شاءالله بعد از جابه جا شدنتون هم ، آقا امیرمهدي رو سر و سامون بدین . نیم نگاهی به سمت ملیکا انداخت و ادامه داد . - حیفه این جوونا بلاتکلیف بمونن . خیلی واضح به ازدواج امیرمهدي و ملیکا اشاره کرد . آقاي درستکار با گفتن " به امید خدا ببینیم چی پیش میاد " بحث رو خاتمه داد . امیرمهدی سینی حاوي فنجون هاي شیرکاکائو رو به همه تعارف کرد تا روزه هاشون رو باز کنن . جلوي ملیکا که گرفت ، ملیکا لبخندي زد و خیلی صمیمی " دستتون درد نکنه اي " گفت . و امیرمهدي همونجور که سرش پایین بود خیلی عادي جواب داد " خواهش میکنم " . به من که رسید " بفرماییدي " گفت و منم با برداشتن فنجونی به آرومی تشکر کردم . در جوابم گفت . امیرمهدي – نوش جان . قبول باشه . و سریع به سمت نرگس و رضا رفت . و من رو تو بهت نوش جان غلیظش گذاشت . دیوونه بودن من به امیرمهدي هم سرایت کرده بود ! بعد از خوردن شیرکاکائو و شیرینی ، همه عزم رفتن کردن . میدونستم که قراره خونواده ي رضا و نرگس براي شام با هم برن رستوران . ما هم بلند شدیم براي خداحافظی که طاهره خانوم با گفتن " شما بمونین کارتون داریم " به مامان ، ما رو از رفتن منصرف کرد . امیرمهدي عموش رو کناري کشید و با هم چند کلمه اي حرف زدن . بعد هم عموش قرآن کوچیکی رو از جیبش بیرون آورد و باز کرد و دوباره با هم کلماتی رو رد و بدل کردن . مطمئن بودم استخاره کرده . مطمئن بودم و تو دلم دعا دعا کردم استخاره‌ش براي خودمون باشه و خوب اومده باشه . بعد از اینکه اقوام رفتن مهرداد رو به رضا گفت . مهرداد – خوب قبل از شام می خواین چندتا عکس بگیرین ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
Amin Mahmoudi – Saram Ro Shounate.mp3
8.96M
چقـدر‌بهت‌بگم‌من‌،نگــاه‌کنـۍ‌بهم‌یکـم🥺 شبیـه‌آرزوم‌بودے،من‌دیـوونت‌شـدم(:❤️‍🩹' • 𝄞 • 🎧↜ 🎙↜ 🌙↜ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ••• ‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب
أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَن‌وأجعل
ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱
خدایا‌دلهاۍما‌و‌عزیزانمان را‌با‌قرآن‌نورانۍکن‌و قلب‌هاۍما‌رابہ‌یاد‌ خود‌روشن‌کن✨🤍 ••• 🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
📜 🌙 🌹باتوجه به فرارسیدن ماه مبارڪ رمضان هیئت‌ کودڪ‌ یاران امام حسین(ع)‌ در نظر دارد با برگزارۍ ویژه برنامه‌هاۍ ذیل؛ شب‌هایۍ متفاوت و خاطره‌انگیز در مهمانۍ خدا برای رقم بزند: 🔸جمع‌خوانۍ سوره‌هایۍ از قرآن 🔹آموزش مفاهیم قرآنۍ و اعتقادۍ 🔸آموزش احکام 🔹نقاشۍ و رنگ آمیزۍ 🔸شعرخوانۍ و داستان‌گویۍ 🔹مسابقات متنوع و... ➕به همراه: ✅ در هرشب از برنامه 🎁 به شرکت‌کنندگان 🕌: مسجدجامع_قسمت‌خواهران 🗓: ماه مبارک رمضان، به‌مدت ۳۰شب، از روز دوشنبه مورخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۱ ⏰: یک ساعت بعد از نماز مغرب و عشا منتظر حضورسبز شما عزیزان هستیم...🌱 ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad