eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸متنـی بسیــار زیبـــا و دلنشیــــن🌸 🔹چه بسیار هستند انسانهایی که در دنیا معروف و شهره عالم اند.    اما در نزد خداوند متعال هیچ نام و نشان و مرتبه ای ندارند... 🔸 و چه بسیار هستند انسانهایی که در دنیا هیچ نام و نشانی ندارند.   اما در نزد خداوند رحمان معروف هستند و مشهور و دارای مرتبه مقام ... ✅ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ» «بی گمان گرامى ترین شما در نزد خدا، با تقواترین شماست». ⬅️خوشبختی و موفقیت حقیقی این است که نزد خدایی که همه عالم(دنیا و آخرت) تحت اراده اوست ، شهرت و مقام و مرتبه پیدا کنی. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
15.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+نَوازِش‌ِ‌روح..🥲🤍' آیه‌۷۱‌تا‌۷۶‌سوره‌ی‌فرقان🌱 ° ° ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
این که میگن اگر یک رکعت از نماز در وقت خونده شه، نماز اداء حساب میشه، منظور از یه رکعت تا کجای نمازه؟ 📚 آیات عظام رهبری، مکارم، وحید، نوری و شبیری: همین که گفتن ذکر سجده دوم تموم شد رکعت اول تموم میشه. 📚 آیت الله سیستانی: همین که در سجده دوم پیشونی روی مهر قرار بگیره رکعت اول تمام میشه. ⭕️ نکته: عمداً به تاخیر انداختن نماز تا جایی که به این وضع بیفته حرام و معصیته. 🔺 عروةالوثقي، ج ١، أحكام حائض، م ٣٢ و احکام اوقات، م 15. ⬅️ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
‼️نشــانـه هـــای مــؤمـــن...
💘 میگفت: یه پسر کوچیک دو سه ساله دارم؛ وقتی میخام جوراب پاش کنم، با اصرار تمام میگم خودم بلدم!! ❗️بالاخره جوراب رو خودش می پوشه ولی کج و کوله و زیر و رو! ⚜ میگم باباجون! اشتباه پوشیدی بده درستش کنم. میگه: نه درسته! ⁉️ به نظرتون اگه این بچه بیاد بگه بابا جون! من بلد نیستم جورابمو پام میکنی؛ بابا چی کار میکنه؟ 💞 بله میبوسدش و در نهایت محبّت جورابو پاش میکنه. 💯حکایت ما و خدا هم همینه؛ اگه فکر کنیم خودمون میتونیم کاری رو انجام بدیم، مارو به خودمون واگذار میکنه و معلوم نیست آخر کارمون چی بشه! 💯 ولی اگه از خودش کمک بخوایم حتماً به ما کمک میکنه اونم در نهایت لطف و محبّت. 🔺اهل دلی میگفت: وقتی حاجتی دارم، خودمو کنار میکشم، میگم خدایا من بلد نیستم، من ناتوانم، خودت عنایت کن این کار راه بیفته. همیشه هم نتیجه میگیرم. 🔻 خداوند از اظهار عجز به درگاهش خیلی خوشش میاد؛ میخای کارت راه بیفته همیشه سر به سجده بذار و بگو من هیچم! همش خودتی! همه کاره تویی! کمکم کن! ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه دهن در وقت خوردن غذا خونى بشه، خوردن لقمه‌اى كه توی دهنه، اشکال داره؟ 📚 آیات عظام رهبری و وحید: خوردن لقمه نجس‌شده حرامه؛ اما اگه خون به حدى كم باشه كه با مخلوط‌شدن با آب دهان از بين بره، آب دهان پاكه و خوردن این‌جور آب دهانی هم اشكال نداره. 📚 آیت‌الله سیستانی و مکارم: خوردن لقمه خونی‌شده حرامه؛ اما اگه خون به حدى كم باشه كه با مخلوط‌شدن با آب دهان یا غذا از بين بره، در این صورت آب دهان و غذا پاک هستن و خوردنشون هم اشكال نداره. 📚 آیت‌الله شبیری و نوری: خوردن لقمه نجس‌شده حرامه؛ اما اگه خون به حدى كم باشه كه با مخلوط‌شدن با آب دهان از بين بره، آب دهان پاكه، اما بنابر احتیاط واجب، از خوردن این‌جور آب دهانی پرهیز کنین. 🔺 توضيح‌المسائل مراجع، م100 و 141؛ وحيد، توضيح‌المسائل، م101 و 142؛ دفتر: خامنه‌اى. ⬅️ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 آه پر حسرتي کشیدم و سیني رو برداشتم و به طرف هال رفتم . بعد از اینكه به همه چای تعارف کردم ، فنجون خودم رو هم برداشتم و رفتم کنار مائده نشستم. دختر خوب و خوش برخوردی بود . که از همون بدو ورود به دلم نشست . و شاید هم چون محمدمهدی شبیه به امیرمهدی خودم بود دلم خواست که از همسرش هم خوشم بیاد. جمع شاد هرازگاهي به بهونه ی حرفي یا تعریف ماجرایي ، خنده کنان انرژی مثبت به فضا تزریق مي کرد و بقیه هم مثل معتادهای دور مونده از اون مواد ، با ولع ، اون انرژی رو مي بلعیدن و سلول های بدنشون رو به ادامه ی راه امیدوار. جنگ سختي در گرفته بود بین خبر خوش همراه با امید ، و اندوه و غم نبود امیرمهدی . گویي تضاد خیر و شر به راه افتاده بود که یكي در میون آه های جانسوز میون خنده ها به رقص در مي اومد . و چقدر همه تلاش داشتن بي توجه باشن به اون آه ها و عاملشون . بعد از خوردن چای و میوه با اصرار پدر امیرمهدی همه برای شام موندگار شدیم. شام از بیرون گرفتن و سفره ای مثل همون سفره ای که روز اسباب کشي انداخته بودن ؛ پهن شد . غذا هم کباب بود و مثل همون روز دوغ ، همپای کباب ها. با دیدن سفره حالم یه جوری شد . جعبه ی دستمال کاغذی به دست ، دو سه قدم مونده به سفره ، ایستاده بودم و خیره خیره نگاه مي کردم آدم هایي رو که به هم دیگه نشستن رو تعارف مي کردن . هیچكس حواسش به من نبود . هیچكس نمي دونست چه حالیم. حق هم داشتن . اون سفره و در اصل ، اون روز اسباب کشي فقط برای من پر از خاطره بود . خاطره‌ی یه عالمه حس . حس های خوب و حس های بد. حس پس زده شدن و بي تفاوتي ، و بعد حس خواسته شدن و عشق. اخم های امیرمهدی حین اسباب کشي ... و بعد اون حس آرامشي که گفته بود از بودن من در کنارش سرچشمه می گرفت بي تفاوتیش در عین توجه شش دونگ ... و بعد اون کشیدن کیفم و مانع شدن برای ترك خونه.... همه نشستن سر سفره . ولي من مات و مبهوت ، در پي دوره کردن لحظه های اون روز بودم . چقدر جاش خالي بود ! چقدر نبودنش سنگین بود برام. چقدر محتاج بودنش بودم و تازه داشتم مي فهمیدم که عمق فاجعه اون چیزی نبود که تا حالا حس مي کردم . که وقتي بین جمع شامل چند زوج عاشق حضور دارم ، نبود امیرمهدی بیچاره م مي کنه ، فلجم مي کنه ! که من عشق رو با امیرمهدی شناخته بودم. یاد نگاه های اون روزش شد تصویری که جلوی دیدم به سفره رو مي گرفت ، عمق نگاهش وقتي تو حیاط بهم گفته بود "دلتنگتون بودم . "وسط بگومگو حرف از دلتنگي زده بود. مثل یه دریا هنوزم ... غرقِ طوفانِ نگاتم خیلي وقته عاشقم من ... عاشق سادگیاتم غم نبودش تو گلوم گیر کرد و برای به رخ کشیدن درد جانكاهش ، اشك رو تا پشت پلكم هدایت کرد. بقه مشغول تعارف بودن برای خوردن و من هنوز ایستاده بودم که صدایي همه رو متوجه من کرد. -چرا ایستادی ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 که صدایي همه رو متوجه من کرد. -چرا ایستادی ؟ به جانب صدا نگاه کردم . با اینكه یواش گفته بود ولي انگار بار معنایي حرفش زیاد بود که باعث شد بقیه برگردن و نگاهم کنن. صدای مهرداد برادرم بود ... کسي که سعي داشت به هر نحوی شده هوام رو داشته باشه . ولو با همین پرسش به ظاهر ساده! در جواب فقط نگاهش کردم و انگار ميخواستم همونجوری به یادش بیارم اون روز رو. نگاهی به کباب ها انداختم و دوباره نگاهم رو به مهرداد دادم. اونم نیم نگاهي به کباب ها انداخت . و خوب متوجه شد منظورم رو! غیر از مامان و بابا ، و محمدمهدی و مائده ؛ بقیه هم کم و بیش متوجه موضوع شدن ! مگه چقدر از روز عید و اسباب کشي گذشته بود ؟ باباجون نفس عمیقي کشید و بازدمش رو مثل آه بیرون داد . رو کردم بهم و با مهربوني لبخندی زد. -بیا باباجون . بیا پیش خودم بشین ، ميخوام خودت برام دوغ بریزی. و اینجوری انگار سعي داشت هم بگه اون روز رو خوب به خاطر داره و هم حواسم رو کمي پرت کنه. لبخند لرزون و بي ثباتي بهش زدم و اروم کنارش جا گرفتم . نرگس که طرف دیگه م نشسته بود جعبه ی دستمال رو ازم گرفت و کناری گذاشت. با تعارف باباجون همه مشغول شدن و خودش هم بعد از گذاشتن کباب تو بشقاب من ، آروم "نوش جان "ی گفت و شروع کرد به خوردن غذاش. چطوری مي تونستم بخورم ؟ وقتي "نوش جان "باباجون یاد "نوش جان "امیرمهدی رو برام زنده کرد و داغ نبودنش رو تازه تر ؟ چطور از گلوم پایین مي رفت وقتي امیرمهدی نبود که وقتي مي گفتم "سیر شدم "نازم رو بكشه و بگه "چندتا قاشق دیگه هم بخور ، ضعیف شدی "؟ بي تو ، با تو بودن ؛ شده شب و روزم ..... بي تو ام و یادت با منه هنوزم تویي توی حرفام تویي تو نفسهام .... ولي جای دستات خالیه تو دستام با اصرار پدرش که آروم کنار گوشم گفت "بخور باباجان . این روزای تلخ مي گذره "و به خاطر مهربونیش ، یه مقدار خوردم . که طعمش تلخ تر از شرنگ بود برام. اون شب با اون حالم و به خاطر حضور دیگران نتونستم با محمدمهدی حرفي بزنم و فقط مائده آدرس موسسه ی برادرش رو داد که بعداً برای تعیین روزهای کلاسم برم. *** منتظر بودیم دادگاه شروع بشه. انقدر اصرار کردم تا من رو هم با خودشون بیارن . و البته به خاطر من بقیه ی خانوما هم همراهمون شدن . نه مامان و نه مامان طاهره راضي نشدن من به تنهایي با آقایون برای دادگاه برم. مامان مي ترسید حالم بد بشه . تموم روز قبل برای دیدن پویا خط و نشون کشیده بودم . انقدر گاهي بلند و گاهي زیر لب گفته بودم "مي کشمش "که مامان فكر مي کرد حتماً با دیدنش نمي تونم خودم رو کنترل کنم! اولش خودم هم همین تصور رو داشتم ، اما وقتي با لباس زندان دیدمش و اون دستبند دور دستهاش که از فاصله ی دور هم به خاطر برقش خودنمایي ميکرد ، حس کردم به اندازه ی کافي ، غرق شده تو مرداب ندونم کاریش هست و به زودی با مجرم شناخته شدنش ، کابوس هاش هم شروع مي شه. برای همین وقتي به نزدیكش رسیدیم ، سعي کردم بي توجه رد بشم. نیم نگاهي به طرفش انداختم که با دیدن لبخندش و حرفي که زد کامل به سمتش چرخیدم. -چطوری مارال ؟ لبخندش مثل لبخند آدمي بود که با حقه و کلك کسي رو به دام مي ندازه و مي خواد بهش بفهمونه راه فراری نداره. که در هر صورت گرفتاره و هیچ فریادرسي نیست. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
🌻⃟⃟💙 دربـرخـی‌منابـع‌برایِ‌حضرٺ‌مـہـدی{عج}لقب‌خآصـی‌ذڪر‌شده‌با‌عنوان "خُـنَّـس" امـا‌این‌لقب‌از‌ڪجا‌گرفته‌شده⁉️ از‌آیه۱۵‌سوره‌تڪویر‌ڪه‌میفرماد: "فَلا‌اُقسِمُ‌‌بِالْخُنَّس" حالااین"‌خُنَّس‌ْ"‌یعنـۍچی؟ یعنی‌آن‌ستآره‌ای‌ڪه‌مـیرود‌امـا‌برمـیگـرد(:♥️' ڪِی‌بشه‌برگـردےستاره‌ۍِدل‌هـا؟!🥲 🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌—————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— 🌼تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🕊بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📜 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 🌻 - دلتــان نگیــرد از تلخــۍ🥺 یڪ نفــرهست،همیــن حـوالــی... دورتــر از نگــــاہ‌ آدم‌هــا! نزدیک‌تـر از رگِ گـــردن(:💞 روزے چنـان دستانت را مۍگیــرد، ڪه ماٺ می‌شونــد،تمــام کسانۍڪه، روزے به شمــا پشت پــا زدند🙃...! - ✨ ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
-
🌱آقا امیرالمومنین(علیه‌السلام): هرگاه از خدای سبحان درخواستی داشتی؛ ابتدا بر (ص) درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه! زیرا خداوند بزرگوارتر از آن است؛ که از دو حاجتِ درخواست شده، یکی را برآورد و دیگری را قبول نکند | نهج ‌البلاغه،حکمت۱۳۶ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🔹 مراقبت های رفتاری از فرزند ❌ وقتی کودک👦🏻 در حال انجام کاری و لذت بردن از آن است، مثل پریدن روی مبل، اگر بیست بار هم بگویید "نپر؛ نکن" فایده ای ندارد! ⁉️ پس باید چه کار کرد؟ ✅ به او پیشنهاد بازی⚽️ و کاری بدهید که همان لذت را به او بدهد. 🔺 مثلا اگر بازی حرکتی هیجانی🏄🏻‍♂️ انجام میدهد، پیشنهاد شما هم باید حرکتی هیجانی و پرجنب و جوش باشد. مثل قایم موشک، پریدن از روی طناب و... 🔻 اگر به جای آن، به او بگویید بیا اینجا بشین رنگ‌آمیزی 🎨 کن، او در آن لحظه هرگز حاضر نیست آن لذت و هیجان را رها کند، پس به حرف شما گوش نمیدهد. ❗️پس آگاهانه او را از کار خطا بازدارید. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از شکایات 🧕🏻والدین🧔🏻 این است که نوجوان🧑🏻 ما، برای ما درد و دل نمی کند یا ما را محرم اسرار خود نمی داند. می خوام بهتون یه راه حل مهم بگم تا بیشتر با فرزندتون صحبت کنید🥰 👂گوش دادن غیر واکنشی‌‌‌‌‌‌،اعضای خانواده‌های مشکل‌دار نوعاً به شیوه‌های تکانشی به یکدیگر پاسخ می‌دهند، طوری که موجب تکانش‌های بیشتری می‌شود🤬در خانواده‌های مشکل‌دار اعضا 👩‍👩‍👧‍👧به طور مرتب در حال واکنش نشان دادن به واکنش‌های یکدیگر هستند، فرایندی که برانگیزنده اضطراب است و مانع کشف راه حل‌ها می‌شود🤔 برای گوش دادن به نوجوانان این نکات را رعایت کنید: ▫️ گوش دادن به معنی موافق بودن نیست ▫️ ضرورتی ندارد که بی‌درنگ پاسخ بدهید🤫 ▫️ والدین باید قبل از پاسخ دادن به نوجوان آنچه را که شنیده‌اند، بفهمند و راجع به آن با یکدیگر بحث و گفتگو کنند🤝 ▫️والدین می‌توانند در مورد احساسات خود با نوجوان صادق باشند، در عین حال آنها باید مسئولیت این احساسات را بپذیرند و نوجوان را به خاطر ایجاد این احساسات سرزنش نکنند😊 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
اگر احساس میکنید، کسی که با او هستید درکتان نمی کند یا احساساتتان را نمیفهمد و به نیازهایتان پاسخ نمیدهد، حرف هایتان را نکنید. 🔹 نیازها و هیجان های خود را با او در میان بگذارید، شاید باز هم پاسخ مناسبی ندهد و بی تفاوت باشد، اما حداقل شما اطمینان حاصل میکنید که پیش داوری نکرده اید و به طور و روشن خواسته هایتان را با او درمیان گذاشته اید، و اینگونه راحت تر می توانید در مورد رابطه تان تصمیم بگیرید... 👈🏻 این گونه رفتار کردن بهتر از انتظار برای فهمیده شدن و رنج کشیدن است. یادتان باشد حتی ترین دوست و یا همسرتان هم ممکن است از آنچه در ذهن شما می گذرد نباشد. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🫂 📌رفتار خودخواهانه ای که می‌تواند ازدواجتان را نابود کند👇 اینکه فقط به رفتارهایی از همسرتان فکر کنید که برایتان آزاردهنده است، نه رفتارهایی از خودتان که ممکن است باعث آزار همسرتان شود. خیلی از جلسات مشاوره خانواده با این جمله «او این کار را می‌کند»، «و آن کار را می‌کند» شروع می‌شود. ❇️این جمله‌ها برای توصیف رفتارها یا خصوصیات اخلاقی استفاده می‌شود که طرف مقابل را دیوانه می‌کند. بجای اینکه روی کاری که همسرتان انجام می‌دهد متمرکز شوید، بهتر است هر کدامتان روی رفتارهای خودتان تمرکز کنید، مخصوصاً رفتارهایی که می‌دانید موجب آزار همسرتان است. منظورمان این نیست که خودتان را عوض کنید، نه. فقط کافی است آگاهی بیشتری نسبت به رفتارهای خودتان پیدا کنید و سعی کنید آنها را اصلاح کنید. ☑️بخاطر داشته باشید که هیچ رابطه‌ی ایده آلی وجود ندارد. اگر تصور می‌کنید که یکی از این رفتارها را دارید، قدم بزرگی برداشته‌اید زیرا آگاهی سخت‌ترین قدم در ایجاد تغییر است ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
. . -شریکی انتخاب کنید که برایِ خودتون مناسبه، نه برای خانواده‌تون، نه برای عکس‌هاتون، نه برایِ . . . !🙄❗️ . . 🌱 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 که در هر صورت گرفتاره و هیچ فریادرسي نیست. که صیادش برنده ست. به واقع هم پویا صیادی بود که خوشبختیم رو شكار کرده بود! حس بدی بهم دست داد و ناخودآگاه زیر لب ، پر حرص و با تأکید گفتم: -عوضي! لبخندش کج شد . چشماش رو تنگ کرد وبا حالت خاصي گفت: -هستم در خدمتتون ! فقط یه گردان نیاز بود تا بتونه من رو منصرف کنه بهش نتازم. حق نبود اون زنده باشه و به راحتي آب خوردن نفس بكشه و امیرمهدی من زیر اون همه دستگاه برای زندگي کردن بجنگه! حق نبود پویا اونجوری وسط یه مكان عمومي به راحتي با روح و روان من بازی کنه و من برای شنیدن یك کلمه.. فقط یك کلمه از دهن امیرمهدی جون بدم! با دستای مشت کرده ، به طرفش قدم برداشتم تا تموم حرصي که تو اون مدت خورده بودم ، روی سرش خالي کنم! مطمئن بودم از نگاهم مي فهمه که تموم وجودم شده نفرت و آماده ی فوران ! که آماده م آتیش بزنم همه ی وجودش رو. و شاید برای همین با اولین قدم من به طرفش ، کمي خودش رو عقب کشید. ولي دست هایي که به دورم حلقه شد مانع بزرگي برای برداشتن قدم بعدیم بود. سرباز همراهش جلوش رو سد کرد و به کسي که من رو به آغوش مي کشید تشر زد: -ببرینش.. و با دست بهش اشاره مي کرد و صدای التماس مهرداد از پشت سرم و بي نهایت نزدیك ، من رو به آرامش دعوت مي کرد. ولي مگه مي شد آروم بود و در مقابل رفتار پویا کاری نكرد ؟ نه .. این از من بر نمي اومد ! پس تقلا کردم برای رهایي از دست های مهرداد . و در عین حال به طرف جلو خم شده بودم. با انگشتام سعي داشتم حلقه ی دست های مهرداد رو از دورم بردارم و رو به پویا با صدای بلند و محكمي ، هوار کشیدم: -پست فطرت عوضي ! مي کش.... اما با قرار گرفتن کسي مقابلم و صدای فریادش ، ادامه ی حرف تو گلوم یخ زد: -ساکت باشین ! چیزی که مقابل چشمام بود ، یك کت شلوار تیره و پیراهني مردونه به رنگ سفید بود. خشك شده از تن صدای بلندش و فریادی که مطمئناً سر من زده بود ، نگاه بالا بردم و خیره‌ی پسر جووني شدم که اگر از امیرمهدی کوچكتر نبود بي شك بزرگتر هم نبود! مرد جووني که اصلا ً نمي شناختمش و دلیل فریادش رو نمي دونستم. وقتي دید با بهت نگاهش مي کنم ، ابروهای گره خورده ش بیشتر تو هم رفت و آروم گفت : -هر چي بگین ممكنه به نفعش تو دادگاه استفاده بشه . هیچي نگین! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -هر چي بگین ممكنه به نفعش تو دادگاه استفاده بشه . هیچي نگین! مبهوت تر از قبل نگاهش کردم . نميفهمیدم ربطش رو به خودمون و پرونده ی پویا. اما این بهت زیاد طول نكشید چرا که قامت محمدمهدی تازه رسیده ، کنارش قرار گرفت و با نگاهي به جمع ما ، بلند گفت: -سلام . وکیل پرونده مون هستن . آقای بابایي از دوستانم صدای سلام حاصل از آشنایي بقیه بلند شد. و بعد محمدمهدی ، من رو که در حال صاف ایستادن بودم تا از شر دستای مهرداد راحت بشم ، مخاطب قرار داد: -آرامشتون رو حفظ کنین. بدون کلمه ای حرف ، سر تكون دادم و چشم هام رو بستم تا کمي آروم بشم. چندتا نفس عمیق کشیدم ، تا ده شمردم و بعد چشم باز کردم. آقای بابایي هنوز رو به روی من ایستاده بود و مانع مي شد از اینكه نگاهم حتي به صورت گذری هم بر پویا بیفته. اخماش باز شده بود . نگاهش که کردم آروم گفت: -آروم شدین ؟ "بله "ی آرومي گفتم . با دست من رو به سمت مخالف راهنمایی کرد . به جایي که خونواده ی من و امیرمهدی کنار هم ایستاده بودن . مهرداد هنوز پشت سرم بود . کمي خودم رو بیشتر به سمتش کشیدم و با هم به طرف بقیه و دست های کمي گشوده ی مامان راه افتادیم. توی آ.غوش مامان جا گرفتم که البته به لطف حضور تو اون مكان شلوغ ؛ فقط کمي ازش نصیبم شده بود! آقای بابایي تا شروع زمان دادگاه شرایط و مسائل پرونده رو برای بابا و آقای درستكار و مهرداد و محمدمهدی توضیح مي داد. و من تموم مدت سعي داشتم نگاهم به سمت پویا کشیده نشه که نكنه باز کنترلم رو از دست بدم . مامان و مامان طاهره هم دائم در حال نصیحت من بودن . که آروم باشم . که کنترل رفتارم و حرفم رو داشته باشم. و من ذهنم به جای حرفای اونا درگیر نیومدن خان عمو بود گرچه که مي دونستم از طریق محمدمهدی از همه چي با خبر مي شه . البته از اینكه حضور نداشت و من نگاه خصمانه ش رو نمي دیدم بي نهایت راضي بودم چون به اندازه ی کافي حضور پویا برای به هم ریختنم کافي بود . ولي بعدها بارها حسرت خوردم که کاش حضور داشت و مي دید حمله ی من به سمت پویا رو! دادگاه تشكیل شد . تو یه اتاق کوچیك با چند ردیف صندلي. اتاقي که با همه ی کوچیكیش برای من بزرگ بود و جنجالي ، مثل حرفای تلمبار شده روی قلب و توی ذهنم. بي حس روی یكي از صندلي ها ، کنار مهرداد نشستم . بي قرار اتمام دادگاه بودم . دلم ميخواست زودتر تموم شه و پویا جرمش ثابت شه. پویا که وارد شد نگاهي بهم انداخت . لبخندی زد . و انگشت اشاره ش رو به بینیش کشید و شیطنت تو لبخندش بیشتر شد.اخم کردم . دستای مهرداد دور شونه م جا گرفت و انگار مي خواست به پویا نشون بده اگر شوهرم نیست ولي مردای خونواده م تا پای جونشون هوام رو دارن . هر دو پرونده چون به هم ربط داشت تو یه دادگاه پیگیری مي شد . هم پرونده ی تصادف و هم پرونده ی اتهام به قتل. ولي کي گفته که همیشه حق پیروز مي شه ؟ که شیطان قسم خورده کي مي تونه خودنمایي کنه ؟ که وقتي آدمي بنده ی شیطان مي شه و دنباله روش ، از هیچ حیله ای گذشت نميکنه. چیزی نگذشت که احساس کردم سقف اون اتاق کوچیك با سرعت به طرفم هجوم میاره و هوای اطرافم سنگین شده. چیزی که فكرش رو هم نمي کردیم به وقوع پیوست و وکیل پویا حضورش تو اون خیابون کذایي رو به خاطر سر زدن به یكي از دوستاش تفسیر کرد . دوستي که همون اطراف خونه داره و دیدار ما با پویا و اون تصادف رو اتفاقي جلوه داد . اولش فكر کردم خزعبالتشون فاقد اعتباره برای دادگاه . اما وقتي دوست پویا ، محمود ، کسي که من هم به خوبي مي شناختمش اومد و شهادت داد به این حرف ، ماهیچه های بدنم شل شد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚