#خاطرات_شهدا
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت ،
بپر بغل بابا و فاطمه به آغوش او پرید.
بعد به من نگاه کرد و گفت ،
ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت ، او پرید و میدانست که من او را میگیرم ،
اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان حل بود.
توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست....
مدافع حرم
#شهیدمصطفی_صدرزاده
@dokhtarane_zahrayi
۱۴ شهریور ۱۳۹۸
🔞🔞دیدن فیلم مستهجن🔞🔞
#خاطرات_شهدا
🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی رزمنده ها فیلمهای زننده پخش می کردند
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ رزمنده ها به ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ....
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...😰😰
ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ بقیه رزمنده هارو ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪن ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪن
ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ😔
ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩن😰😭
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،
همرزمانش ﺧﯿﻠﯽ دنبال این بودن ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧن.😔
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨشون ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ 🐀
ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘشﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.😭
ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ😭😭
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩن ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیا راحت پای کانالهای ماهواره فیلم پورن وچت ناجور نشستن 😔
ونمی دانند یه روز همان شهید رو می آورند تا در مقابل او توضیح دهند که به چه قیمتی چشم خود را به گناه آلوده کردند
#شهدا_شرمنده ایم😔
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@dokhtarane_zahrayi
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
#خاطرات_شهدا ✨
💌به مناسبت نهمین سال شهادت شهید علم، داریوش رضایی نژاد🌷
📝این پول ها خوردن نداره اصلاً به #اضافه_کار #اعتقاد نداشت.
میگفت:
"وقتی میتونم تو زمان انجام کار، تموم کارهامو انجام بدم دیگه لزومی نداره که اضافه کار بمونم!"⌚
همین دقتها و ریزهکاریهاش بود که #برکت رو به زندگیمون آورده بود.✨
نمونهی دیگهش #حساسیت روی بیتالمال بود؛کارهای تحقیقاتیش رو بهخاطر بعضی مسائل #محرمانه، نمیتونست بیرون از خونه #پرینت بگیره و چون خودمون هم چاپگر🖨 نداشتیم مجبور بود از چاپگر محل کارش استفاده کنه,اما تو اینجور مواقع، حتماً برگهی سفید از خونه میبرد تا از امکانات اداره استفاده نکنه.📃
یادم نمیره که بهم میگفت: "میلیاردها تومن #پول در اختیارم قرار میگیره. اگه ازش سوء استفاده کنم ضررشو میکشم. اصلاً این پولها خوردن نداره، باید از چیزی که حقّمه استفاده کنم."💵
#نقل_از_همسر_شهید ✨
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد 🌷
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💌
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@dokhtarane_zahrayi
۱۲ مرداد ۱۳۹۹
#خاطرات_شهدا ✨
یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد🙂 و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد
و گفت: طاقتش را داری؟! 🤔
با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟!😳
گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز☀️ با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند🗻.
شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای☕️ درست کنیم.
بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه🏝 است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها🌳 به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم.
من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم.
در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :
«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه🔥 میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب💧 آوردم.
بچهها مشغول بازی بودند.
من هم شروع به آتش🔥 درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت.
اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:
«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم.
حالم خیلی منقلب بود.
از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم:
«یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم.
از سنگ ریزهها و تمام کوهها🗻 و درختها صدا میآمد.
همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح»✨
(پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)
وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند.
من در آن غروب🌅 با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم!
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد.
بعد با صدایی آرام ادامه داد:
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! ✨
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.
گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»🍃
#شهید_احمدعلی_نیری 🌷
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💌
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@dokhtarane_zahrayi
۱۳ مرداد ۱۳۹۹
🍃بسم رب الشهدا 🍃
#خاطرات_شهدا 📚✨
هر شـب وسـطِ های های گریه هایش میزد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم"🕊
وقتی از اِرباً اِربا شدن علی اکبر (ع) میخواند💔
وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت،😭
وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت ؛ وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد و حتی از اسارت حضرت زینب (س)💔
.
یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: .
"مسخره کردی ما رو؟؟😕
هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی!🍃
لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! .
.
📚کتاب سربلند ، روایت زندگی شهید محسن حججی✨
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 🌷
#امام_حسین
۴ مرداد ۱۴۰۲