eitaa logo
دختران زهرایی
413 دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
129 فایل
قرارگاه(حضرت زهرا سلام الله علیها) مسجد حیدریه ارتباط باما @HAFi313 @dokhtarane_zahrayi لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
نزدیک طلوع آفتاب است سوارکاری بسوی خیمه ها می آید شمشیر به همراه ندارد، فقط یک نامه آورده است جلو می آید و میگوید :《من نامه ای برای محمد بن بَشیر دارم، آیا شما او را می شناسید؟》 محمد بن بشیر در صف یاران امام ایستاده است و این پیک یکی از بستگان اوست، ابن بشیر جلو می آید و سلام میکند - نامه درمورد چیست؟ + فراموش کرده ای که پسرت به جنگ رفته بود؟ این نامه آمده و خبر داده اند پسرت اسیر شده، بیا با هم برویم برای آزادی او تلاش کنیم - من فرزندم را به خدا سپردم قسمت دوم
امام صحنه را میبیند ، نزد ابن بشیر می آید و میفرماید:《من بیعتم را از تو برداشتم، میتوانی برای آزادی فرزندت بروی》 چشمان محمد بن بشیر پر از اشک میشود و میگوید:《تو را رها نمیکنم و بروم، به خدا چنین کاری نمیکنم》 نامه رسان میداند ابن بشیر چقدر پسرش را دوست دارد، به همین دلیل این سخنان را متوجه نمی شود با تعجب و نا امیدی خداحافظی میکند و میدان را ترک میکند قسمت سوم
اوایل صبح عاشوراست و سپاه کوفه آماده جنگ میشود عمر سعد شمر را برای بررسی اوضاع به میدان میفرستد تا بتوانند از چهار طرف حمله کنند و کار امام را تمام کنند شمر که نزدیک خیمه ها میشود صحنه ای عجیب میبیند که تا دیروز ندیده بود اطراف خیمه ها خندق حفر شده و پر از آتش است، تنها یک مسیر باز است که آن هم اصحاب امام در سه دسته منظم ایستاده اند او میفهمد نقشه حمله از چهار طرف عملی نیست از شدت عصبانیت فریاد میزند: 《ای حسین! چرا زودتر از آتش جهنم به استقبال آتش رفته ای؟》 سخن شمر دل اصحاب را به درد می آورد ، مسلم بن عوسجه تیری در کمان میگذارد تا حلقوم این نامرد را نشانه گیرد ناگهان دست امام را روی شانه اش حس میکند: 《مسلم صبر کن، نمیخواهم آغازگر جنگ باشم》 قسمت چهارم
شمر باز میگردد و اوضاع را به عمرسعد گزارش میدهد عمرسعد نقشه را عوض میکند و طبل جنگ زده میشود عمرسعد فریاد میزند 《ای لشکر خدا! پیش بسوی بهشت!》، به فرمان عمرسعد ، لشکر کوفه حرکت میکند امام حسین حرکت میکند و جلوی سپاه کوفه می ایستد 《 ای مردم! سخن مرا بشنوید و شتاب نکنید》 نفس ها در سینه حبس میشود و کل میدان گوش شده اند تا بشنوند فرزند رسول الله چه میگوید 《آیا مرا میشناسید؟ آیا لحظه ای فکر کرده اید که خون چه کسی را میخواهید بریزید؟》 سکوت در میدان سایه افکنده، هیچ کس جواب نمیدهد قسمت پنجم
بعد از سخنرانی امام حسین ع ، عمر سعد نگاهی به کوفیان میکند، همه سرهایشان را پایین انداخته اند و از خود میپرسند : حسین چه گناهی کرده است؟ عمر سعد ابن حَوزَه را صدا میزند و چند دقیقه ای با هم صحبت میکنند ، احتمالا صحبت از وعده و وعید های همیشگی عمرسعد بوده، ابن حوزه سوار بر اسبش میشود و بسمت سپاه امام میرود :《حسین کجاست؟ با او سخن دارم》 اصحاب، امام را به او نشان میدهند همه منتظر صحبت او هستند، او چه خبری آورده است؟ قسمت هفتم
ابن حوزه فریاد میزند : 《ای حسین! تو را به آتش جهنم بشارت میدهم》 دل یاران امام بدرد می آید، سپاه کوفه بعد از این حرف هلهله میکنند امام سکوت میکند، فقط دستهایش را به سمت آسمان میبرد و با خدایش صحبت میکند ابن حوزه قهقهه مستانه سر میدهد ناگهان اسبش رم میکند، مهار آن از دستش خارج میشود و روی زمین می افتد ولی پایش در رکاب اسب گیر کرده است اسب به سمت خندق آتش می تازد و ابن حوزه داخل آتش پرتاب میشود با پیش آمدن این صحنه، عده ای از سپاهیان عمرسعد جنگ را ترک میکنند قسمت هشتم
- آقا جان! اجازه میدهی من با این مردم سخن بگویم؟ زهیر اذن میگیرد و روبه مردم کوفه سخنرانی میکند: 《فردای قیامت چه جوابی به پیامبر خواهید داد؟ مگر شما نامه دعوت ننوشتید؟ آیا این رسم مهمان نوازی است؟》 عمرسعد میترسد حرف او تاثیر کند، به شمر اشاره میکند تا نگذارد زهیر سخنرانی کند شمر تیری در کمان میگذارد و بسوی زهیر پرتاب میکند و فریاد میزند : 《ساکت شو! خسته مان کردی، تا لحظاتی دیگر همراه حسین کشته خواهی شد》 تیر شمر خطا میرود زهیر جواب میدهد :《مرا از مرگ میترسانی؟ به خدا قسم شهادت در راه حسین از همه چیز برای من بهتر است》 زهیر رو به مردم میکند و ادامه میدهد:《ای مردم! فریب شمر را نخورید، هرکس در ریختن خون حسین شریک باشد از شفاعت پیامبر محروم خواهد بود》 امام به زهیر اشاره میکند و میفرماید:《تو وظیفه ات را انجام دادی، خدا جزای خیر به تو دهد》 قسمت نهم
شب و اسیری و بیابان... تن بی سر و آغاز یتیمی دنیا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا فقط یالیتنی کنت معکم را بلدیم؟ 🔻در این روزها و حوادث، بد نیست یادمان به این عبارت هم باشد که «لعن‌الله امة سمعت بذلک فرضیت به»! 💠برشی از کتاب ارزشمند «فتح خون» اثر شهید سید مرتضی آوینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام بُرِیر را میطلبد و از او میخواهد با مردم سخن بگوید مردم کوفه بُریر را خوب میشناسند، معلم قرآنشان بوده است، شاید به حرمت قرآن از جنگ با حسین منصرف شوند صدای بُریر در صحرا میپیچد و سخنرانی میکند اما باز هم عمرسعد دستور میدهد جواب او را با تیر بدهند، تیر به خطا میرود و سخن او ناتمام میماند بدین صورت امام برخی از یاران را میفرستد تا مردم را هدایت کند اما تلاش ها بی نتیجه می ماند در نهایت خود امام دوباره به میدان میرود:《شما حق را قبول نمیکنید زیرا شکم هایتان از مال حرام پر شده است》 عمرسعد دستور میدهد همهمه کنند تا صدای امام به گوش کسی نرسد، صدای طبل ها به فرمان عمرسعد بلند میشود امام در آن هیاهو دست به دعا برمیدارد :《خدایا! باران رحمتت را از این مردم دریغ کن و انتقام من و یارانم را بگیر که اینها ما را تنها گذاشتند》 قسمت دهم
«درست است که اصحاب و امام، این همه صحبت کردند و در قلب برادرم اثر نکرد ، شاید حرف مرا قبول کند» عَمرو بن قَرَظَه ، یار امام حسین ع است که با خودش سخن میگوید بسوی سپاه کوفه حرکت میکند و برادرش علی را صدا میزند ، علی خیال میکند برادرش میخواهد به لشکر کوفه بپیوندد، با خوشحالی به استقبالش می آید - ای عمرو! خوش آمدی، به تو گفته بودم دست از حسین بردار، با حسین سرانجام کشته میشدی، خوب کردی آمدی! عمرو جواب میدهد: چه خیال باطلی ، من از حسین جدا نمیشوم، آمده ام تو را با خودم ببرم، میدانی حسین کیست؟ پسر پیامبر ص است، ما همیشه طرفدار اهل بیت بوده ایم، میدانی پدرمان اسم تو را به خاطر عشقی که به این خاندان داشت، علی گذاشت؟ بیا بسمت بهشت برویم، با حسین مبارزه نکن که راهی جهنم خواهی شد علی میگوید : «دیوانه ای؟ با تو به قتلگاه بیایم؟» علی مهار اسبش را میچرخاند و بسمت کوفیان برمیگردد قسمت یازدهم
ساعاتی دیگر ، پس از شهادت عمرو، علی روبروی امام می آید و فریاد میزند: - ای حسین! ای دروغگو فرزند دروغگو! برادر مرا گمراه کردی و فریفتی و سرانجام به کشتن دادی امام جواب میدهد: خدا برادرت را گمراه نکرد بلکه هدایت نمود و تو را گمراه کرد. علی میگوید : خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم سپس علی به امام حمله میکند که نافع بن هلال حمله‌اش را دفع میکند و او را نقش بر زمین میسازد. در این هنگام رفقای علی می آیند و او را نجات میدهند امام زمان در زیارت ناحیه مقدسه به عمرو سلام داده است، دست بر سینه بگذار تا تو هم سلام دهی: السَّلامُ عَلی‌ٰ عَمْرِو بْنِ قَرَظَةِ الاَنْصٰارٖی‌ کربلا عجیب ترین نقطه ی عالم است یکی از عجایب کربلا را این دو برادر (فرزندان قرظه، صحابه رسول الله ) رقم زده اند دو برادر که در کنار هم نبودند بلکه روبروی هم بودند، یکیشان جزو سپاه نور شد و دیگری جزئی از سپاهیان ظلمات شد، یکی راهی اعلی علیین و دیگری راهی اسفل السافلین شد قسمت دوازدهم
عبدالله بن زهیر یکی از فرماندهان لشکر کوفه است، او امروز خیلی مضطرب و نگران است چرا که او با پدرش به کربلا آمده اند، او خیلی به پدرش علاقه داشت و مواظبش بود، ولی حالا از او خبر ندارد دیشب پدرش در خیمه او بود، و نیمه شب برای خوردن آب بیدار شد و بعد از آن خبری از او نشد عبدالله باید چند هزار نفر را فرماندهی کند اما فکر پیدا کردن پدر، او را آرام نمیگذارد قسمت سیزدهم
یکی از سربازان نزد فرمانده می آید: - جناب فرمانده ! پدر شما آنجاست + کو؟ کجاست؟ سرباز با انگشتش، سپاه امام حسین ع را نشان میدهد فرمانده با دقت نگاه میکند - آری درست است، پدرم آنجا چه میکند؟؟ پدر فرمانده دیشب حسینی شده است پدر با اشاره به پسرش میگوید :《تو هم بیا این طرف》 اما پسر عاشق پول و ریاست دنیا شده، امان از حب دنیا!! تا ساعاتی دیگر، پدر با شمشیرِ سربازانِ پسر به خاک و خون کشیده میشود عاشورا عجیب ترین نقطه ی تاریخ است ، یکی از عجایب عاشورا این است که پدر و پسر اینگونه روبروی هم قرار گرفته اند در حقیقت عبدالله بن زهیر، هم روبروی پدر نسبی خودش قرار گرفت، هم روبروی امامش یا پدر معنوی اش قرار گرفت قسمت چهاردهم
حر یکی از فرماندهان کوفه است، همان که با هزار سرباز راه را بر امام بسته بود‌ اکنون چهار هزار سرباز دارد امروز حر تماشا گر ماجرا بوده و حرفها و حرکات طرفین را شنیده است گمان نمیکرد کار به اینجا بکشد، گمان میکرد حسین بیعت خواهد کرد و قضیه تمام خواهد شد حر از سربازانش جدا میشود و بسوی عمرسعد میرود و از او سوال میکند: - واقعا میخواهی با حسین بجنگی؟ - این چه سوالی است؟ معلوم است، جنگی میکنیم که سر حسین و یارانش را از تنشان جدا کنیم قیمت پانزدهم
حر بسوی سربازان خود باز میگردد اما درونش غوغایی بپاست میداند حق با حسین ع است و غریب و تنها مانده است او به یاد می آورد زمانی که راه را بر کاروان امام بست، حسین ع چگونه با او و سربازانش برخورد کرد با خود نجوا میکند: ای حر! فردای قیامت چگونه میخواهی جواب پیامبر را بدهی؟ چرا روبروی حق ایستاده ای؟ این ریاست های دنیا ارزشی ندارد، توبه کن و بسوی حسین برو کمی با خود کلنجار میرود و نجوایش را ادامه میدهد: مگر توبه من پذیرفته میشود؟ من بودم که راه را بر حسین بستم و او را گرفتار کردم، دیگر برگشتن من چه فایده ای دارد؟ شیطان خودش را به حر میرساند و با او صحبت میکند: ای حر! تو فرمانده چهار هزار سربازی، کمی دیگر جایزه ای بزرگ از ابن زیاد خواهی گرفت، توبه تو دیگر قبول نیست، میدانی اگر آنطرف بروی جز مرگ چیزی در انتظارت نیست قسمت شانزدهم
در هیاهوی صبح عاشورا، مدتی حر با خودش و نفسش سخن میگوید حر بین بهشت و جهنم قرار گرفته و باید یکی را انتخاب کند در نهایت تصمیم خودش را میگیرد، اما چگونه میتواند از لشکر کوفه فاصله بگیرد؟ با خوش میگوید ای کاش دیشب بسوی حسین ع میرفتم ناگهان اسب حر شیهه میکشد، اسب تشنه است، حر جواب خودش را میگیرد و به بهانه آب دادن اسبش به سوی فرات میرود بعد از آنکه فاصله گرفت، بسوی اردوگاه امام حرکت میکند شمشیرش را روی زمین می اندازد، آرام آرام بسوی امام می آید - سلام پسر رسول خدا! جانم فدای شما باد، من همانم که راه را بر شما بستم، بخدا نمیدانستم آنها تصمیم به کشتن شما دارند ، من پشیمانم، توبه ام را می پذیرید؟ - سلام بر تو ای حر! آری خداوند توبه پذیر و مهربان است - آقا جان! اجازه میدهید با کوفیان سخن بگویم؟ صدای حر در دشت کربلا میپیچد، همه تعجب میکنند، صدای حر از سوی اردوگاه امام می آید : ای مردم کوفه! شما به حسین نامه نوشتید و به او قول دادید یاریش کنید، اکنون چه شده که با شمشیر استقبالش میکنید؟ سخن حر تمام میشود، بازمیگردد و در صف سربازان امام می ایستد قسمت هفدهم
هدایت شده از دختران زهرایی
doafarajalifani.mp3
2.71M
بخوان دعای فَرج را... قرائت‌ هرشب ‌دعای ‌فرج ‌به ‌نیت‌ تعجیل در ظهور ..🤲 🕊 🦋 «اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقش علیه السلام در زنده نگهداشتن قیام عاشورا ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشمان توست مقتل منظوم کربلا...