eitaa logo
دختران زهرایی
428 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
140 فایل
قرارگاه(حضرت زهرا سلام الله علیها) مسجد حیدریه ارتباط باما @HAFi313 @dokhtarane_zahrayi لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شیعیان بصره وقتی از بازگشت فرستاده خود ناامید میشوند، میفهمند حادثه ای پیش آمده، لباس رزم میپوشند و حرکت میکنند اما بعد از عاشورا به کربلا میرسند، وقتی میرسند که دیر شده است محرم قسمت چهارم
غروب دوشنبه، روز ششم محرم است هر لحظه به تعداد سپاه کوفیان افزوده میشود حبیب بن مظاهر از طایفه ی بنی اسد است و گروهی از آنان در نزدیکی کربلا منزل دارند حبیب به خدمت امام میرسد و اذن میگیرد تا طایفه اش را به یاری امام فراخوانی کند بعد از تاریکی هوا حبیب حرکت میکند محرم قسمت اول
خبر در طایفه ی بنی اسد میپیچد که حبیب مهمان آنان شده و همه به استقبالش می آیند آنان را دعوت به یاری امام میکند و شرایط کربلا و سپاه کوفیان را توصیف میکند خون غیرت در رگهای جوانان بنی اسد میجوشد نود مرد (پیر و جوان) با شمشیر آماده حرکت میشوند جاسوس عمرسعد، اخبار را به عمر سعد میرساند عمر سعد فرمانده ای به نام اَزرَق و چهارصد نیروی سپاهش را به سمت قبیله ی بنی اسد حرکت میدهد محرم قسمت دوم
راه بر مردهای بنی اسد بسته میشود، میفهمند که اگر مقاومت کنند کشته خواهند شد به سمت منزل باز میگردند، ولی باید دست زن و بچه ی خود را بگیرند و به بیابان بروند چراکه عمرسعد در تعقیب آنهاست تا مجازاتشان کند حبیب تنهای تنها با غصه ای در چهره اش به سوی خیمه امام میرود، امام با روی باز به استقبالش می آید محرم قسمت سوم
صبح روز هفتم محرم است نامه ای از ابن زیاد به عمر سعد میرسد که نوشته است :《امروز، روزی است که میخواهم انتقام لب های تشنه ی عثمان را بگیرم، آب را بر کسانی ببند که عثمان را با لب تشنه شهید کردند. بین حسین و فرات جدایی بینداز و اجازه نده تا او قطره ای آب بنوشد》 عمرسعد عَمرو بن حَجّاج را همراه با ۷۰۰ نفر مامور میکند تا در کنار فرات مستقر شود محرم قسمت اول
ماموران سرتاسر فرات مستقر میشوند عبدالله بن حَصین فریاد میزند:《ای حسین ! این آب را ببین چه رنگ صاف و درخشنده ای دارد، به خدا قسم نمیگذارم قطره ای از آنرا بنوشی تا جان دهی》 امروز پیراهن عثمان را دوباره علم میکنند تا راه رسیدن به فرات را ببندند قسمت دوم
غروب هفتم محرم از صبح تا الان راه فرات بسته شده است و خورشید میتابد و صحرای کربلا غرق تشنگی شده است یزید بن حَصین نزد امام می آید و اجازه میگیرد تا در این مورد، با عمرسعد صحبت کند امام موافقت میکند و او به سوی لشکر کوفه میرود و به آنان میگوید با فرمانده شما کار دارم او را به خیمه ی عمرسعد میبرند محرم قسمت سوم
او وارد خیمه میشود و سلام نمیکند عمر سعد ناراحت میشود :《چرا به من سلام نکردی؟ مگر مرا مسلمان نمیدانی؟》 جواب میدهد :《اگر مسلمانی، چرا آب را بر خاندان پیامبر بسته ای؟ آیا درست است حیوانات صحرا آب بنوشند ولی فرزند پیامبر تشنه باشد؟》 عمر سعد جواب میدهد : 《میدانم تشنه گزاردن خاندان پیامبر حرام است، اما دستور ابن زیاد است، باور کن در شرایط سختی هستم و خودم هم نمیدانم چکار کنم؟ نمیتوانم حکومت ری را رها کنم》 یزید بن حصین باز میگردد، میفهمد عمرسعد عاشق حکومت شده و برای رسیدن به آن حاضر است هر کاری بکند محرم قسمت چهارم
شب هشتم محرم است هوا تاریک شده اما بچه ها از تشنگی خوابشان نمیبرد حضرت عباس ع از امام اذن میگیرد تا آب بیاورد پنجاه نفر از یاران را جمع میکند و دستور میدهد بیست مشک آب بردارند ابتدا نافع بن هلال را میفرستد تا موقعیت دشمن را ارزیابی کند و هر زمان فریاد زد حمله کنند نافع جلو میرود و نگهبان فرات به فرمانده حفاظت فرات (عَمرو بن حَجّاج) خبر میدهد فرمانده جلو می آید: - نافع تو هستی، سلام، اینجا چه میکنی؟ + سلام پسر عمو. من برای بردن آب آمده ام - تو میتوانی سریع آب بنوشی و برگردی + امکان ندارد مولایم تشنه باشد و من آب بیاشامم - تو نمیتوانی آب برای حسین ببری، ما ماموریم قطره ای آب به دست او نرسد محرم قسمت اول
شب عاشورا فرا میرسد و کاروان امام خواب ندارند بجز دعا و مناجات کارهای زیادی برای انجام دادن در برنامه است زینب س در خیمه امام سجاد ع مشغول پرستاری از پسر برادر است، اراده خداوند این است تا نسل فاطمه زهرا س قطع نشود امام حسین ع حال فرزندش را جویا میشود و بسوی خیمه اش میرود . جَون (غلام امام حسین ع) کنار خیمه نشسته است و شمشیر امام را تیز میکند صدای زمزمه ای به گوش حضرت زینب میرسد: 《یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل ، کَم لَکَ بِالاشراقِ و الاصیل 》 یعنی ای روزگار اف بر تو باد که میان دوستان جدایی می افکنی و به راستی سرانجام همه مرگ است صدای برادر زینب س است، حرفها بوی جدایی میدهد قسمت اول
الله اکبر! الله اکبر! صدای اذان صبح در کربلا میپیچد نماز جماعت به امامت امام برپا میشود بعد از نماز، امام در مورد شهادت صحبت میکند و توصیه به صبر میکند با اشاره امام، همه برمیخیزند امام نیروهایش را سه دسته میکند و در جناحین و قلب لشکر مستقر میکند زهیر فرمانده دسته راست حبیب فرمانده دسته چپ و خود امام فرمانده قلب لشکر میشود همه ی پروانه ها آماده اند تا جان را فدای شمع وجود حسین ع کنند امام پرچم لشکر را به دست برادر میدهد، او علمدار کربلا میشود امام فرمان میدهد، خندق هایی که دیشب در اطراف خیمه ها کنده اند و پر از هیزم کرده اند را آتش بزنند قسمت اول
امام بُرِیر را میطلبد و از او میخواهد با مردم سخن بگوید مردم کوفه بُریر را خوب میشناسند، معلم قرآنشان بوده است، شاید به حرمت قرآن از جنگ با حسین منصرف شوند صدای بُریر در صحرا میپیچد و سخنرانی میکند اما باز هم عمرسعد دستور میدهد جواب او را با تیر بدهند، تیر به خطا میرود و سخن او ناتمام میماند بدین صورت امام برخی از یاران را میفرستد تا مردم را هدایت کند اما تلاش ها بی نتیجه می ماند در نهایت خود امام دوباره به میدان میرود:《شما حق را قبول نمیکنید زیرا شکم هایتان از مال حرام پر شده است》 عمرسعد دستور میدهد همهمه کنند تا صدای امام به گوش کسی نرسد، صدای طبل ها به فرمان عمرسعد بلند میشود امام در آن هیاهو دست به دعا برمیدارد :《خدایا! باران رحمتت را از این مردم دریغ کن و انتقام من و یارانم را بگیر که اینها ما را تنها گذاشتند》 قسمت دهم