eitaa logo
دختران زهرایی
413 دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
129 فایل
قرارگاه(حضرت زهرا سلام الله علیها) مسجد حیدریه ارتباط باما @HAFi313 @dokhtarane_zahrayi لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
به کنار بدنش خشک شده این بدنم از علی‌اکبر من یک علی‌اصغر مانده... 🏴 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ @dokhtarane_zahrayi
. زبان‌ به‌ روضه‌ چرا واکنم‌ همین‌ کافیست: مباد شاهد جان دادن پسر، پدری... | ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ @dokhtarane_zahrayi
شب هشتم محرم است هوا تاریک شده اما بچه ها از تشنگی خوابشان نمیبرد حضرت عباس ع از امام اذن میگیرد تا آب بیاورد پنجاه نفر از یاران را جمع میکند و دستور میدهد بیست مشک آب بردارند ابتدا نافع بن هلال را میفرستد تا موقعیت دشمن را ارزیابی کند و هر زمان فریاد زد حمله کنند نافع جلو میرود و نگهبان فرات به فرمانده حفاظت فرات (عَمرو بن حَجّاج) خبر میدهد فرمانده جلو می آید: - نافع تو هستی، سلام، اینجا چه میکنی؟ + سلام پسر عمو. من برای بردن آب آمده ام - تو میتوانی سریع آب بنوشی و برگردی + امکان ندارد مولایم تشنه باشد و من آب بیاشامم - تو نمیتوانی آب برای حسین ببری، ما ماموریم قطره ای آب به دست او نرسد محرم قسمت اول
نافع فریاد میزند : الله اکبر ، الله اکبر عباس، فرزند حیدر کرار می آید عباس و عده ای از یاران در مقابل سربازان می ایستند صدای برخورد شمشیرها در صحرای کربلا میپیچد بقیه یاران مشکها را پر میکنند و همگی باز میگردند از امشب نام عمو ، سقا میشود محرم قسمت دوم
صحرا در سکوت و آرامش است و کوفیان در خواب هستند وهب نصرانی به همراه همسر و مادر خود بسوی امام می آید زمانی که یک صحرا مسلمان جمع شده اند تا پسر پیامبر خود را به قتل برسانند ، سه مسیحی عاشق امام شده اند امام حسین ع به استقبال آنان می آید و به پیروی امام، تمام کاروان از این سه نفر استقبال میکنند آنها امام حسین ع را از کجا میشناسند؟ این سوالی که در ذهن من و شماست در ذهن یاران امام نیز هست از مادر وهب این سوال را میپرسند... محرم قسمت سوم
مادر وهب جواب میدهد: 《ما در بیابانهای اطراف کوفه زندگی میکردیم، چند هفته قبل چاه آبی که در کنار خیمه ما بود، خشک شد گوسفندان ما داشتند از تشنگی میمردند، فرزندم وهب و همسرش برای یافتن آب به بیابان رفته بودند کاروانی در نزدیکی خیمه ما منزل کرد و آقای بزرگواری نزد من آمد و گفت :《مادر اگر کاری داری بگو برایت انجام دهم》 از او آب طلب کردم و ناگهان دیدم چشمه ی آبی از زمین جوشید، آنچه میدیدم را باور نمیکردم از او پرسیدم کیستی؟ جواب داد:《من حسین هستم، فرزند آخرین پیامبر خدا به سوی کربلا میروم، وقتی فرزندت رسید سلام مرا به او برسان و بگو که حسین تو را به یاری طلبیده است 》 ساعتی پس از حرکت کاروان شما، پسر و عروسم آمدند و چشمه ی آب را دیدند و قضیه را تعریف کردم پسرم به فکر فرو رفت که این حسین کیست که چون عیسی معجزه میکند؟ تصمیم خودش را گرفت تا بسوی کربلا بیاید و من و همسرش همراهیش کردیم》 این سه نفر مهمان امشب کاروان هستند، شهادتین‌ میگویند و مسلمان میشوند محرم قسمت چهارم
پیر مردی از دور می آید اَنَس بن حارث یکی از یاران پیامبر است که نبرد حمزه را نزدیک دیده است بیش از ۷۰ سال عمر دارد نگاهش به امام می افتد، اشک در چشمانش حلقه میزند، اندوهی غریب وجودش را فرا میگیرد و امامش را به آغوش میکشد او با کوله باری از خاطرات زمان پیامبر و احادیث پیامبر ص به کاروان امام میپیوندد محرم قسمت پنجم
دو اسب سوار از سوی سپاه کوفه، شتابان به سوی خیمه ها می آیند نزدیک میشوند ، نُعمان اَزدی و برادرش هستند ، همان سربازان امیرالمومنین ع که در جنگ صفین شمشیر زده اند اینک به سپاه پسر امیرالمومنین ع می پیوندند همه راههای کوفه بسته است ولی آنها با یک نقشه آمده اند ابتدا خودشان را به اردوگاه ابن زیاد رسانده اند و با آنها به صحرای کربلا آمده اند. منتظر مانده اند تا با استفاده از تاریکی شب به اردوگاه حق بپیوندند آنکه بخواهد کاری کند، راهش را پیدا میکند و آنکه نخواهد کاری کند ، بهانه اش را پیدا میکند محرم قسمت ششم