#دورکعت_قصه
✨پلکهای امام برروی هم افتاده بود. زهر در گوشت و خون مولایم صادق (علیه السلام) اثر کرده و آثار بیماری در چهره شان کاملا هویدا بود. ناراحت و مضطرب کنار بستر امام چرخ میزدم. ناگهان امام چشم باز کردند. امیدی تازه در دلم جوانه زد.
👌 فرمودند:《همین حالا تمام خویشاوند مرا نزد من حاضر کنید.》
چند دقیقه بعد همه کنار بستر امام سرتاپا منتظر بودند، نفسها در سینهها مانده و سکوت همه جا را پر کرده بود. چه شده است که امام همه را به پیش خود خوانده؟!🤔
بالاخره سکوت شکسته شد و امام لب از لب گشودند: 《شفاعت ما هرگز نصیب آنان که به نماز کم توجهی میکنند نخواهد شد.》
یکدفعه تمام وجودم یخ کرد. همه امیدم به شفاعت است، آنوقت اینگونه نماز می خوانم؛ بی حوصله، تند تند، خیلی وقتها آخر وقت! 😓😰
✨ بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۲۶۱
📚دو رکعت قصه، داستان ۳
@dokhtaranebeheshtiy
#دورکعت_قصه
🔰نماز پشت تلفن
کاش مي شد اين تلفن ها رو يه کاري کرد که موقع نمازبگه »هنگام نماز مغازه تعطيل است.
در مغازه رو نيمه باز گذاشتم و پشت ويترين، نمازم روبستم. وسط نماز تلفن زنگ زد. يکي دو تا سه تا، دست بردار هم نبود. باالخره گوشي رو برداشتم و همان طورنمازم رو پشت گوشي ادامه دادم. طرف فهميد و قطعکرد، ولي نماز من صحيح بود. چون کلماتي که پشت ي گفته بودم به قصد نماز گفته بودم نه براي اين که
چيزي رو بفهمونم.
توضیح المسائل امام خمیني )ره(، مسأله 1138.