eitaa logo
کانال دختران بهشتی
762 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
48 فایل
چادرت را بتکان روزیِ ما را بفرست ای که روزیِ دو عالم همه از چادر تو ست یا زهرا سلام الله علیها
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌷 🌼سردار ایران ما سردار دل های ما حاج قاسمِ مهربون شجاع و مرد میدون با دشمنا میجنگید با بچه ها میخندید یه مردی بود نمونه دشمن نذاشت بمونه یار امام زمان حاج قاسمِ مهربان شهید راه خدا بمون تو قلب ماها راهت ادامه داره تا به ظهور آقا 🌸 شاعر : خانم لیائی ها @dokhtaranebeheshtiy
✍ یادمه معلم گفته بود دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید. ⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. 🚶‍♂دنبالش رفتم و گفتم: برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و.. می‌دانستم احمد طولانی است. 🙎‍♂ احمد مقید بود که ذكر را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. 🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره. مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. ⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن 👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. 👨‍⚖ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم. 👨 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه‌ی عمل خالصانه‌ی احمد. 📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف ، ص ۱۸. خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری. @dokhtaranebeheshtiy
🔻 با وضو راه می رفت دائم الوضو بود! 🔻 موقع اذان خیلی ها می رفتند وضو بگیرند، ولی حسن و اقامه را می گفت و نمازش را شروع می کرد. 🔻 می گفت: « زمین جای جمع کردن ثوابه.. حیف زمین خدا نیست که آدم بدون روش راه بره؟ 📖 کتاب یادگاران ، جلد ۲۵، خاطرات مقدم. پدر موشکی ایران🌹
حسن طهرانی مقدم
130.6K
❤️ سردار دلها 🌷 حاج قاسم سلیمانی سلام سلام بچه ها گلهای ناز و زیبا میخوام بگم براتون از سردار مهربون سردار که با خدا بود به فکر بچه ها بود جنگید با آدم بدا دشمنو دور کرد از ما اما بگم بچه ها یه روزی از این روزا سردار ما شد شهید به آسمون پر کشید بیایید قرار بذاریم رو بدی پا بذاریم پیرو رهبر باشیم سرباز کشور باشیم ما هم سلیمانی شیم یه شیر ایرانی شیم •┈••••💫•🌿🌺🌿•💫•••┈•
✳ حل مسئله علمی به کمک نماز 🔻 : من یک جایی خواندم که یک شب تا دیروقت روی یک پیچیده‌ای کار می‌کرد و نتوانست آن را حل کند. شاگرد او نقل می‌کند که شهید مبالغ زیادی کار کرد، بعد که نتوانست این مسئله را حل کند، گفت برویم مسجد دانشگاه - گمانم دانشگاه شهید بهشتی- رفتیم داخل مسجد، دو رکعت خواند با حال، با توجه، بعد از نماز گفت فهمیدم، راه حل را خدای متعال به من نشان داد؛ بلند شد آمد و مسئله را حل کرد. این است، راه خدا اینجوری است. 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص ۱۲ 👤 اللهم صل علی محمدوال محمد و عجل فرجهم
اگر آن دختر لج نمی کرد و سرو وضع لباسش را کمی می پوشاند ... اگر وقتی میخواست از خانه شان بیرون بیاید برای پدر باغیرتش یا برادر عزیزش، او و لباسش و شالش و ساعت قدم زدن شبش مهم بود... 😔 اگر فکر نمی‌کرد که بدحجابی او مریض ها را به سمتش می کشد و خودش که توان دفاع ندارد... باعث می شود یک شخصی دیگر غیرت دار تر از پدرش و برادرش از او که نه؛ از امنیتی که دارد از دست می رود مجبور است دفاع کند وقتی ابلهانه فکر می‌کرد حجاب یک مسئله شخصی است... به تاثیرات آن بی‌حجابی فکر می‌کرد ، شاید می فهمید حجاب یک موضوع اجتماعی است... شاید حالا ما حمید رضا الداغی زنده بود حالا شاید دخترش پدر داشت حالا شاید مادرش جوان رشیدش را از دست نداده بود... تاوان بی حجابی شما برای خانواده ها و امنیت این مملکت است و اما در پایان نوشته ام یادم نمی رود که بگویم باید چادر زنان محجبه و با ایمان مملکتم، مادران باحیا و خواهران باعفتم را می بوسم، همان که زیر سیاهی چادر عرق می ریزند اذیت می شوند اما لحظه ای حاضر نیستند امنیت اجتماع را خدشه دار کنند و به اوباش و لات ها و هیزها میدان بدهند... خاک چادرهایتان تبرک زندگی هایمان، ان شالله عرق پیشانیتان زیر چادر خاموش کننده آتش قهر الهی برایتان در آن دنیا باشد همنشین مادر سادات باشید...
✍ یادمه معلم گفته بود دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید. ⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. 🚶‍♂دنبالش رفتم و گفتم: برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و.. می‌دانستم احمد طولانی است. 🙎‍♂ احمد مقید بود که ذكر را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. 🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره. مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. ⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن 👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. 👨‍⚖ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم. 👨 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه‌ی عمل خالصانه‌ی احمد. 📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف ، ص ۱۸. خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری.
🌸 نماز هدیه به معصومین 🌸 💛🔸 می گفت در هر قضیه ‌ای گیر كردید دو ركعت نماز بخوانید و تقدیم كنید به یکی از ائمه؛ 💛🔸 مطمئن باشید كه كارتان راه می افتد. اعتقاد خاصی به این دو رکعت نماز داشت. 📚 کتاب شهید علم، ج 1، ص 6. شهدا را یاد کنید باصلوات اللهم صل علی محمدوال محمد و عجل فرجهم🌹🌹
✳ حل مسئله علمی به کمک نماز 🔻 : من یک جایی خواندم که یک شب تا دیروقت روی یک پیچیده‌ای کار می‌کرد و نتوانست آن را حل کند. شاگرد او نقل می‌کند که شهید مبالغ زیادی کار کرد، بعد که نتوانست این مسئله را حل کند، گفت برویم مسجد دانشگاه - گمانم دانشگاه شهید بهشتی- رفتیم داخل مسجد، دو رکعت خواند با حال، با توجه، بعد از نماز گفت فهمیدم، راه حل را خدای متعال به من نشان داد؛ بلند شد آمد و مسئله را حل کرد. این است، راه خدا اینجوری است. 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص ۱۲ 👤 اللهم صل علی محمدوال محمد و عجل فرجهم
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچه‌ها نگرانتن». لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».  معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی‌ها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری‌زاده». ... (خاطرات همسر شهید) 🌹هفتم آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده🌹 برای شادی روحشون صلوات ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌸 🌷 شبی که ما خـــواب بودیم عمــــو قـــــاسم بیدار بود ما خواب خوش می دیدیم او دنبـــال شکــــار بــــــود عمــــو قــــاسم زرنـــگ بود با بــــدی هـــا درجنــگ بود قــــوی بـــود و با ایمــــان یه مــرد خوش قلبـــی بود بـــا بچـــه ها مهـــــــربون خنـــدون و بـــی ریـــا بود امــــــــا پیــــش دشمنــــا شجـاع و مــــردِ جنگ بود دشمنـــا هــــم تــــرسیدند از نگـــــــاه ســــــردار زود نتـــونستــــــــن ببیــــنند عمـــو چه قـــدر قویِ بود شهیـــــد کـــردن عمــو رو دشمن چه قــدر شقی بود
🌸 🌷 یه سردار ایرانی🌹 یه سردار با وفا یه فرمانده باهوش حاج قاسم باصفا که دوست نداشت تو دنیا دعوا و جنگی باشه دلش میخواست همه جا صفا و خوبی باشه آدم بدا تو دنیا دنبال جنگ و دعوا سردار خوب ما هم جنگید با آدم بدا یه شب که ما خواب بودیم دشمنای بی ایمان سردار خوب ما رو شهید کردن ناگهان ما بچه های ایران همه با هم پر توان راشو ادامه میدیم راه امام و قرآن همه با هم یکصدا می خونیم از دل و جان 🌷حاج قاسم قهرمان یار امام زمان (عج اللع تعالی فرجه الشریف)🌹
یک نکته دختر آرایش کرده بی حجاب ‌در حالی که سگی بغلش بود در صف نذورات ایستاده بود خانمی تذکر داد؛دیگری برآشفت که چرا می خواهید را مصادره کنید ؛درب این دستگاه بر همه باز است ؛حتی بی حجاب و ؛ مادر پیری با صدای لرزان گفت : پس امام حسین بی خود شد؛ چون یزید ایرادی نداشت ؛ کمی مست بود؛ بود و