eitaa logo
🇵🇸brnجبهه دختران حاج قاسم🇮🇷
504 دنبال‌کننده
688 عکس
182 ویدیو
3 فایل
‹﷽› اینجا متفاوت ترین #پاتوق_فرهنگی واسه دختران نوجوونِ😌 واسه تویی که میخوای آینده کشورتو بسازی✌️ #باهم😎 #برای_هم😇 #کنار‌هم🤝 #هواتونو‌داریم 🙌 •زیرنظر سازمان تبلیغات اسلامی و سازمان مدارس صدرا ⇣ ارتباط با ما: @admin_dokhtarane {شهرستان بروجن}
مشاهده در ایتا
دانلود
دستان مادرش را گرفته بود و با شوق به جمعیت رو به رو خیره شد بود. از عمق نگاهش خوشحالی می‌بارید نگاهی به مادرش کرد و وقتی از خوشحالی او هم مطمئن شد لبخندش عمیق تر شد. فکرش اما در کوله پشتی اش و کنار نقاشی هایش بود؛ نقاشی که برای روز مادر کشیده بود میخواست وقتی به مزار عمو قاسم رسیدند به مادرش هدیه دهد، و نقاشی دیگر که یک گل برای عمو قاسم بود. همانطور که به نقاشی اش فکر می‌کرد ناگهان صدای عجیب و بلندی پیچید، هم همه ایجاد شده بود هر کسی به سمتی میدوید، مادرش خم شد در آغوشش گرفت، به سمت گوشه خیابان و یکی از موکب ها رفت تا از جمعیت دور باشند چند لحظه بعد همه آرام شده بودند آرام به سمت خیابان راه افتادند گوشی مادر در حال زنگ خوردن بود او را زمین گذاشت، _گفت : نترس عزیزم، چیزی نیست! زبانش بند آمده بود، چیزی نگفت . دست در کیفش کرد و گوشی را در آورد؛ ( اَ لو الو الو، سلام خوبییی؟ ما حالمون خوبه ، صدای چی بود؟ من میترسم، کجا بریم؟ نه اینجا اتفاقی نیوفتاده فقط مردم ترسیدن! میگن کپسول ترکیده!؟ راسته؟ باشه باشه میریم سمت گلزار میبینمت عزیزم ) _بیا پسرم، بابا توی گلزار منتظرمونه! هنوز قدم هایشان میلرزید، صدای مداحی ها قطع شده بود هر کسی به سمتی میدوید، اکثرا به سمت جایی که صدا آمده بود میدویدند، 10 دقیقه ای راه رفته بودند، میخواستند از خیابان رد شوند +مامان ، چقد دیگه میرسیم؟ _زود میرسیم، میخوایم بریم پیش عمو قاسم، نقاشیتو آوردی؟ + اره مامان آوردمش، به نظرت دوستش داره؟ _ معلومه که دوستش داره عزیزم، عمو قاسم همه بچه هارو دوست داره کادو هاشونم دوس داره! باشه مامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صدای وز وز توی گوشش می آمد، همه جای بدنش درد میکرد، صدای ناله میامد چشم هایش را به سختی باز کرد مادرش چند قدم آنطرف تر بود میخواست دستش را بلند کند اما توان نداشت، هنوز کادوی مادرش را نداده بود، میخواست کوله اش را بردارد اما جان نداشت! + مممم +ما میخواست مادرش را صدا کند اما بجز صدای ناله چیز دیگری از دهانش خارج نشد، انگار مامان خواب بود، هر چه نگاهش می‌کرد تکان نمی‌خورد مردی به سمتش دوید مرد را تار میدید بلند داد میزد یاصاحب الزمان، ياصاحب الزمان چشم هایش افتاد روی هم! چشم هایش دیگر نمیدید اما میشنوید صدای هم همه می آمد صدای جیق..ناله.. مرد هنوز فریاد میکشید: [ یاصاحب الزماااااان ] -----•••🖤•••----- @dokhtaranehaji_brn -----•••🖤•••-----