در این فکرم که ای کاش روایت ۷۵ روز صحیح باشد.
به هر حال ۲۰ روز درد کمتر هم، ۲۰ روز است
اما نه،
کاش روایت ۹۵ روز صحیح باشد..
برای علی ۲۰ روز هم ۲۰ روز است.. 💔
آجرک الله یا بقیة الله
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹دختران حاج قاسم❤
#معرفی_کتاب #عزیز_زیبای_من 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاس
.......... « بِسْمِ الله الرَحمَݩ الْرَحیم » ...........
🪴فصل اول
🔸صفحه:۱۹و۲۰
خیلی وقت بود که تعداد روزهای نبودن حاجی ازتعداد روزهای بودنش پیشی گرفته بود. سفر رفتن برنامه ی همیشگی حاج قاسم بود؛ اما باز هم خبر مأموریت رفتنش همه را پریشان می کرد. حالا هم که باز نیامده، باید می رفت! حسین*وقتی دور او را خلوت دید، رفت پیشش و گفت:«بابا، می شه این سفر رو نرین؟ اوضاع عراق خیلی آشفته ست، ما واقعا نگرانیم!»
حاجی سرش را بالا آورد وبه او نگاه کرد:«دیگه شما باید خودتون رو آماده کنین از من دل بکَنین!»
حاجی آن قدر بی مقدمه و رک این حرف را زد که حسین شوکه شد. چندلحظه بدون هیچ حرفی فقط او را نگاه کرد. همه ی وجودش را اضطراب گرفت. این اولین باری بود که پدر آن قدر واضح درباره ی این موضوع صحبت می کرد. همیشه بحث شهادت در خانه شان مطرح بود وحاجی از همه می خواست برای شهادتش دعا کنند؛ اما هردفعه هم بچه ها با این حرف بی تاب می شدند وحاجی سریع بحث را به شوخی می کشاند تا آن هارا از آن حال وهوا بیرون بیاورد. هروقت که می خواست به سفر برود، موقع خداحافظی نصیحت هایی به بچه ها می کرد. گاهی هم می گفت که وصیت نامه اش را کجا گذاشته و اگر اتفاقی برایش افتاد، آن را از کجا بردارند؛ اما این اولین بار بود که این قدر صریح ومصمم این جمله را می گفت.
ادامه دارد...
📚 #عزیز_زیبای_من
______________________
*دومین فرزند خانواده، متولد۱۳۶۴.
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمیّه خط مقدم ماست... 🥀
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
#سیر_تاریخی_پوشش_عفاف
#ایران_جهان
قسمت چهارم
❌روند حیازدایی در دوران پهلوی
#مستر_همفر( جاسوس انگلیسی درکشورهای اسلامی):
✳️ زنان مسلمان دارای #حجاب محکم هستند که نفود فساد در میانشان ممکن نیست، به هر وسیله ای💅 شده باید زن مسلمان را «از حجاب اسلامی خارج کرد» تا مردها و جوانان فاسد شوند و #فساد در #خانواده ها رخنه کند.
#چرچیل (وزیر مستعمرات انگلستان ):
👑 #انگلستان در امور ایران مستقیما دخالت نکند، ولی بوسیله عمال بومی ،با نقاب وطن پرستی،مقاصد خود را از طریق سیاست معروف (#نفوذنامرئی)اجرا نماید.
#رضاخان تغییر لباس،کشف حجاب را شرط بلاعزل پیشرفت کشور می دانست او باحمایت انگلیس و کمک جریان📝🎓مجری نظریهی اسلام زدایی و ترویج ارزش لیبرال در سرزمین ایران شد.
برای زنان ایرانی ۲ گزینه بیشتر وجود نداشت:
1⃣ پذیرش برهنگی برای علم آموزی و حضور در جامعه
2⃣ 🏠ماندن در خانه
♦️مهم ترین شیوه های کشف حجاب در دوران پهلوی:
1⃣ معرفی چادر به عنوان کفن سیاه و نماد عقب افتادگی
2⃣ الزام به استفاده از چادر توسط زنان بدکاره
3⃣ ضرب و شتم زنان محجبه
4⃣ حبس و تبعید روحانیون مبارز
5⃣ کشتار بیش از ۲۰۰۰ نفر از معترضین کشف حجاب
✔️#قره_العین (زن #بهایی):
اولین زن در دوره #قاجار که نه تنها بی حجاب در جامعهی مردان ظاهر شد بلکه؛ بدون هیچ واهمهای عقاید سخیف بابیان📢 در مورد اشتراک جنسی(یک زن با چند مرد میتواند زندگی زناشویی داشته باشد)را توصیف کرد.
#طرح_مطالعاتی
#جواهرانه
📚کتاب جواهرانه
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
⭕️دختر سوری نوشته:
🔹«ای شوالیهی ایرانی! در این لحظه که تروریستها به پشت شهرها رسیدند و وحشت همهجا را گرفته، اگر بگویند جانت را بده تا حاج قاسم برگردد لحظهای درنگ نخواهم کرد!»
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شو علمدار
علم رو بلند کن 🥺😭
چقدر این روزها جات خالیه ...
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
بچه ها!
اگر شهر سقوط کرد نگران نباشید، دوباره فتح می کنیم،
مواظب باشید
............... ایمانتان سقوط نکند!!!
شهید محمد جهان آرا
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🚨 سردار دلها ، شهید حاج قاسم عزیز هشدار می دهد:
❗ بزودی فتنههایی در پیش خواهیـد داشت ، در آن روز مـن نیستم.؛
" پشتِ آقا را خالی نکنیـد! "
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
22.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #کلام_شهید
🔸در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته می شود و کسی می تواند زندگی کند که منتظر باشد ،منتظر شهادت،منتظر ظهور امام زمان (عج).
🍃شهید مهدی زین الدین
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
گزیده بیانات رهبرانقلاب درباره تحولات منطقه
٢١آذر١۴٠٣
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹دختران حاج قاسم❤
#معرفی_کتاب #عزیز_زیبای_من 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاس
.......... « بِسْمِ الله الرَحمَݩ الْرَحیم » ...........
🪴فصل اول :
🔸صفحه:۲۰و۲۱
حسین که در شُک فرو رفته بود ،دیگر چیزی نگفت و سعی کرد خیلی به این حرف پدر فکر نکند .
همه اعضای خانواده به این سفر حس بدی داشتند؛ یک جور نگرانی عجیب که جنسش با نگرانی های قبلی فرق داشت .
اما هر کدام سعی می کردند این موضوع رو به روی خود نیاورند و درباره اش باهم صحبت نکنند.
رفتار حاجی اصلا عادی نبود.
طوری باهمه رفتار می کرد که انگار روز اخر زندگی اش است .
بقدری این رفتار محسوس بود که توی دل همه خالی شد .
حاجی دائم در فکر شهادت بود واین را همه می دانستند؛ اما هیچ وقت تا این اندازه شهادت را به او نزدیک حس نکرده بودند.
رفتار حاجی جوری شده بود که انگار شهادت را به زودی در اغوش خواهد کشید .
همه ی انها از بچگی با مفهوم شهادت اشنا بودند ؛ اما پذیرش آن برای عزیز ترین فرد زندگی شان ، خیلی سخت و دور از ذهن بود. دوشب همگی در کرج ماندند وصبح شنبه برگشتند تهران .
با اینکه در کنار پدر بودند وبعد از مدت ها یک دل سیر اورا دیدند ، اما تمام لحظات آن دو روز پر از نگرانی و دل آشوبه بود.
سهراب هم که متوجه رفتار های حاجی شده بود، در راه برگشت به خانمش گفت:
((یه حس عجیبی دارم ...،حاجی را اینبار یه جور دیگه دیدم ! فکر کنم این آخرین دیدار ما بود! ))
هم این قضیه را می دانستند وهم دوست نداشتند آنرا قبول کنند ؛حس عجیبی که انگار همگی در یک خلا ترسناک به سر می برند.
قرار بود حاجی دوشنبه برود سفر که برنامه شان یک روز عقب افتاد.
مدتی بود که دکتر عادل عبدالمهدی، نخست وزیر عراق پیغام داده بود که میخواهد سردار سلیمانی را ببیند.
از طرفی در سوریه هم مواردی بود که باید خود حاجی برای رسیدگی به آنجا می رفت.
برای هر سفر ،حاجی خودش بررسی می کرد که الان ضرورتی دارد یانه، اولویت کجاست، ملاحظات هر سفر چیست وغیره.
بامحاسبات میلی متری برنامه هر سفر را می ریختند .
بنابر درخواست چندباره ی دکتر عادل ، حاجی بعد از بررسی همه جانبه اوضاع ، برنامه ی سفر را ریخت .
او به خوبی می دانست که وضعیت عراق بسیارملتهب است ؛ اما باید حتما این سفر را می رفت .
ادامه دارد...
📚 #عزیز_زیبای_من
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹 خدمات کاملا رایگان👇
سلام، عرض ادب و احترام ؛
👈 ایام شهادت حاج قاسم عزیز و هفته مقاومت ، همه ی امکانات و خدمات ،شامل: اسکان، غذا ، برنامه های فرهنگی : تیم راهنما و هادی، روایت گری راویان مکتب حاج قاسم و همرزمان حاج قاسم عزیز، مداحی ، دیدار با خانواده شهدا و ...
در شهر کرمان به صورت کاملا رایگان خواهد بود...
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈هر مدرسه،دانشگاه و مجموعه ای یا اشخاص یا خانواده هایی که درخواست دارند،لطفامسئول مربوطه با شماره
۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ یا ۰۹۱۲۳۵۱۷۱۳۸
تماس برقرار نماید.
مجتبی سیاری
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈کانال اطلاع رسانی:
راهیان مکتب حاج قاسم/راهیان نور/راهیان کربلا/راهیان مقاومت/راهیان قدس/روایتگری ها/کنگره/یادواره ها/دوره هاو...
👇
https://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو چشم و چراغ همین خونه ای
تو برگردی دنیا به کام منه😭
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹دختران حاج قاسم❤
#معرفی_کتاب #عزیز_زیبای_من 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاس
.......... « بِسْمِ الله الرَحمَݩ الْرَحیم » ...........
🪴فصل اول
🔸صفحه:۲۱و۲۲
یکشنبه با همه ی بچه ها تماس گرفت و گفت که فردا به منزلشان بیایند تا دوباره آن ها را ببیند وخداحافظی کند. این برنامه ی همیشگی شان بود که قبل از هرمأموریتِ حاجی، دورهم جمع شوندو ازاو خداحافظی کنند.
دوشنبه بود که صدای زنگ در خانه به صدا در آمد. بچه ها برای تولد مادرشان کیک خریده بودند و با هم قرار گذاشته بودند که مادرشان را غافل گیر کنند. حاجی هم حسابی غافل گیر شد. خودش با آن ها تماس گرفته بود که بیایند؛ اما انتظارتولد گرفتن را نداشت.
بچه ها آمدند ونشستند. دوباره خانه پرشد از صدای حرف زدن و خندیدن بچه ها ونوه ها. اما حاجی باز هم ساکت بود، کم حرف می زد، کمتر می خندید، کمتر به بچه ها ونوه ها نگاه می کرد و... .
فاطمه که دید باز هم بابا مثل سفر کرج، توی خودش است، رفت وکنارش نشست. اصلا طاقت نداشت این همه سکوت او را ببیند. اما حاجی نه به او نگاه کرد ونه حرفی زد! مگر می شد بچه ها ونوه ها باشند و حاجی این قدربه آن ها کم محلی کند؟! کسانی که حاجی را از نزدیک می شناختند، از وابستگی وعلاقه ی زیادش به خانواده مطلع بودند.
جانش بود وهمسر وفرزندان ونوه هایش!
گاهی فاطمه را «مامان» صدا می کرد. می گفت:«تو بوی مادرم رو می دی.» او را عمیقا می بویید. انگار بچه می شد در بغل او. او هروقت سردرد های شدید همیشگی به سراغش می آمد،*سرش را می گذاشت روی پای فاطمه و می گفت:
«یه کم این ابرو های من رو فشار می دی؟! شقیقه هام رو ماساژ بده...، سرم خیلی درد می کنه!»
📚#عزیز_زیبای_من
__________________________
*به خاطر ترکش هایی که در گردن حاج قاسم بود، ایشان هر از چند گاهی سردرد های شدیدی می گرفت.
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسم عاشقی نیست با یک دل دو دلبر داشتن...!
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
.......... « بِسْمِ الله الرَحمَݩ الْرَحیم » ...........
🪴فصل اول :
🔸صفحه:۲۲،۲۳
فاطمه هم آرام آرام سرش را ماساژ می داد. دستش را می برد لای موهای او و نوازشش می کرد.
حاجی هم کم کم چشمهایش رامی بست و به خوابی شیرین اما کوتاه فرو می رفت.
از راه که می رسید، فاطمه با اشتیاق به سمتش می دوید.جوراب های بابا را در می آورد و شروع می کرد پاهایش را ماساژ دادن. پاهای حاجی از شدت درد همیشه کبود بود.
عوارض شیمیایی هم گاهی به آن اضافه می شد و درد را بیشتر می کرد. هم در دوران دفاع مقدس شیمیایی شده بود، هم دو بار در حلب سوریه. پاهایش تاول می زد و اذیتش می کرد.
فاطمه با مهربانی و دلسوزی مادرانه، پاهایش راماساژ می داد تا کمی از دردهایش کم شود.
حالا او همان فاطمه بود؛ همان که تسکین دهنده دردهایش بود! اما بابا همچنان در سکوتی عمدی به سر می برد. پس چرا حاجی به او نگاه نمی کرد و حرفی
نمی زد؟! فاطمه که دید بابا چیزی نمی گوید،
سکوت کرد و فقط به او چشم دوخت.
حاجی طاقتش تمام شد، بدون اینکه در چشمهای فاطمه نگاه کند، دست او را گرفت وبه سمت خودش کشید. زیر گوشش آرام گفت:«فاطمه، بابا، مشکلی چیزی نداری؟!»
«نه بابا جون.»
«مطمئنی؟!»
«بله.»
بعد هم دست فاطمه را رها کرد و کمی او را به سمت عقب هل داد. همان طور که به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود، به فاطمه گفت:«بابا من حسرت به دلم می مونه. هیچ وقت بچه تو رو نمیبینم...!»
فاطمه در سکوت به او نگاه کرد. غم عجیبی همه وجودش را گرفت. اصلاً طاقت نداشت این حرفها را از پدرش بشنود که جانش به جان او بند بود. سریع بلند شد و رفت توی اتاق خودش را با بازی با بچه ها سرگرم کرد تا کمتر به حرفی که از پدرش شنیده بود، فکر کند. کمی نگذشته بود که قامت پدر در چهارچوب در ظاهر شد.
ایستاده بود و به فاطمه نگاه می کرد:
ادامه دارد.....
📚#عزیز_زیبای_من
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🔖شهید بابک نوری :
تقوا يعنی اگه توی جمع همه
گناه میکردند ، تو جوگیر نشی !
یادت باشه که خدایی هست و
حساب و کتابی . . .
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
شفاعتت میکنه اون شھیدۍ که موقع گنـاه مےتونستۍ گناه کنۍ ولۍ به حرمت رفاقت باهاش کنـار گذاشتۍ ..!
#شهدا_شر_منده_ایم
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلنوشته سردار حاج قاسم سلیمانی:
اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنم. هرگز نمیخواستم نظامی شوم. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم.
🔹من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتم برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن...
🗓١۴ روز تا سالروز شهادت حاج قاسم💔
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹دختران حاج قاسم❤
#معرفی_کتاب #عزیز_زیبای_من 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاس
.......... « بِسْمِ الله الرَحمَݩ الْرَحیم » ...........
🪴فصل اول
🔸صفحه:۲۳و۲۴
«بابا کاش می تونستم توی این سفر تو رو با خودم ببرم!»
فاطمه بلافاصله گفت:«همین الان هم بخواین، میام باهاتون!»
«نه بابا شوهرت کار داره، نمی تونم ببرمت. قول می دم زود برگردم، دفعه ی دیگه تو رو هم ببرم.»
موقع رفتن و خداحافظی که رسید، حاجی که عادت داشت خودش نوه ها را سوار ماشین کند، ایستاد ونرفت جلوی در. همه همان جا با او خداحافظی کردند. نوبت به فاطمه که رسید، به گریه افتاد وبا التماس به حاجی گفت:
«بابا تو روخدا این دفعه نرو عراق...! خیلی خطرناکه باباجون...!»
پدرش را بغل کرده بود و می بوسید وگریه می کرد. فاطمه همیشه زیر گلوی پدرش را می بوسید. می گفت:«زیر گلوت خیلی بوی خوبی می ده!» حاجی هم او را درآغوش گرفته بود وصبورانه سعی می کرد آرامش کند:
«اگه من نرم پس کی بره؟!»
«آخه خطرناکه بابا...!»
«من مرد خطرم، باید برم!»
«پس قول بده زود برگردی!»
«قول می دم. دو روزه برمی گردم!»
فاطمه همچنان محکم او را بغل کرده بود ورهایش نمی کرد.یک دفعه حاجی کمی او را به عقب هل داد وگفت:
«بسه دیگه! چقدر من رو بوس می کنی؟! برو دیگه! برو خونه تون!»
زینب و حاج خانم با چشمانی متعجب وپراز سؤال به هم نگاه کردند. این اولین باربود که چنین رفتاری از حاجی می دیدند.
حاج خانم گفت:
«حاجی، نگو این جوری! ناراحت می شه!»
ادامه دارد...
📚 #عزیز_زیبای_من
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند طُ را
چند صباحی است ندیدم
یک بار دگر خانه ات آباد
بخند...
🗓️١٣ روز تا سالروز شهادت حاج قاسم💔
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹دختران حاج قاسم❤
#معرفی_کتاب #عزیز_زیبای_من 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاس
.......... « بِسْمِ الله الرَحمَݩ الْرَحیم » ...........
🪴فصل اول :
🔸صفحه:۲۴و۲۵
اما حاج قاسم رفت توی اتاقش ودر را بست.
فاطمه هم گریه کنان خانه را ترک کرد .
وقتی که رفت،زینب هنوز متعجب بود.
همیشه حاجی درباره ی فاطمه به همه توصیه می کرد که بیشتر هوایش را داشته باشند.
می گفت: «فاطمه خیلی دل نازکِ.مراقب باشین میخواین باهاش حرف بزنین ،ملایم صحبت کنین که ناراحت نشه !»
پدری که اینقدر درباره ی او سفارش می کرد ،حالا خودش این رفتار را کرد!
زینب رفت پیش حاجی : «بابا ،کاش اینجوری به فاطمه نمی گفتین !ناراحت میشه !»
حاج قاسم انگار که بخواهد احساس واقعیه خود را پنهان کند واز جواب دادن طفره برود گفت: «نه....آخه من می گم خیلی من را بغل می کنه !»
«خب یه جور دیگه بهش می گفتین!الان فکر می کنه شما ازش ناراحتین که اینجوری گفتین.» مادر هم پشت او در آمد: «راست می گه!الان شما فردا می ری مسافرت به دل بچه می مونه که چرا بابام به من اینجوری گفت!»
«باشه....شما درست می گین!فردا قبل از رفتن خودم باهاش تماس می گیرم و از دلش در میارم.» وقتی حاجی خوابید ،زینب به مادرش سفارش کرد برای رفتن بابا او را بیدار کند تا خودش برایش قرآن بگیرد .
۵ صبح بود که مادر برای نماز بیدارش کرد.
زینب معمولا وقتی میدانست پدرش عازم سفر است،بعد از نماز دیگر نمیخوابید.
ادامه دارد...
📚 #عزیز_زیبای_من
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1