چشمـان شـهدا بـه راهـی اسـت که ازخـود به یـادگار گـذاشـته اند
اما چشـم ما بـه روزى است کـه با آنان روبـرو خواهـیم شـد ...
#شهدا_شرمنده_ایم
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن».
لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده». ...
(خاطرات همسر شهید)
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹دختران حاج قاسم❤
#معرفی_کتاب #عزیز_زیبای_من 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاس
.......... « بِسْمِ الله الرَحمَݩ الْرَحیم » ...........
🔹فصل اول
🪴صفحه:۱۵ و ١۶
«کسی به نوه های من چیزی نگه! اینجا خونه ی منه و این ها آزادن توی خونه ی من هرکاری دوست دارن، بکنن! می خوام بچه ها از خونه ی پدربزرگشون خاطره ی خوبی داشته باشن.»
گاهی که تهران بود وخیلی دلش برای نوه ها تنگ می شد، می رفت مهدکودکشان وآن ها را می دید؛ حتی بدون آنکه به پدر ومادرشان بگوید.
همیشه به اطرافیانش می گفت:«من از این نوه ها خیلی می ترسم. میترسم این وابستگی کار دستم بده ودل کندن رو برام سخت کنه!»
اما آن روزکه دور هم جمع شده بودند، حاجی با تمام روزهای دیگرش فرق داشت. ازبهارسال ۱۳۹۸کلا حال وهوایش فرق کرده بود واین را بچه ها به وضوح از رفتارهایش می فهمیدند. اما آن روز بیشتر از هروقت دیگر این تغییر رفتار حس می شد. حال حاجی خیلی سنگین بود. نیاز نبود کسی در این باره حرفی بزند، همه این رفتارها را می دیدند وباچشم هایی پر ازسؤال به هم نگاه می کردند.
کسی جرئت نمی کرد چیزی به زبان بیاورد؛ یک جور انکار عمدی حقیقت وفرار از چیزی که حس کرده بودند! تک تک رفتارهایش عوض شده بود. حاجی که همیشه از عکس گرفتن فراری بود و تادوربین فاطمه* را می دید که رویش زوم شده، سریع فرار می کرد یا شکلک درمی آورد تا عکس راخراب کند، این بار لبخندی دل نشین صورتش راپوشاند وگفت:
ادامه دارد....
📚 #عزیز_زیبای_من
______________________
*سومین فرزند خانواده، متولد۱۳۶۹.
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
درجوشنڪبيریڪعباٰرتۍهست:
"یٰـآڪَريٖمُالصَّفْـح"
یعنۍ...
یڪجور؎تورومۍبخشہانگاٰرنہانگاٰر،
ڪہتوخطاٰیۍمرتڪبشد؎ 💚
-وخدآےمااینگونہاست🌱
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹دختران حاج قاسم❤
#معرفی_کتاب #عزیز_زیبای_من 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاس
.......... « بِسْمِ الله الرَحمَݩ الْرَحیم » ...........
🪴 فصل :اول
🔸 صفحه:۱۶و۱۷
«بزار برم بشینم بین این درخت هاکه شکوفه داده ان،بعد تو از من عکس بگیر.» لبخند می زدوفاطمه عکس هایی را که همیشه دوست داشت از لبخند بابا ثبت کند،می گرفت.
با اینکه ته دلش از خودش می پرسید : «چطور این دفعه بابا راضی شده به عکاسی؟!»
حاجی نگاهی به او انداخت و
گفت: «راضی شدی بابا؟عکسی را که می خواستی،گرفتی؟»
چشمان خندان فاطمه خبر از رضایتش می داد؛هر چند که تغییررفتار پدر اصلا برایش
خوشایند نبود.
دوست نداشت به این فکر کندکه این تغییر،خبر از روز های پایانی حضور پدر در کنارشان رامی دهد.
حتی فکرش هم لرزه به وجودش می انداخت.
در افکار خود غرق بودوچشم به جنب و جوش پدر دوخته بودکه چون کودکی پر نشاط وبی خیال از تپه ها بالا می رفت واز این سو به آن سو می دوید.
چقدر آن سال به آن ها سخت گذشت.
جلوی چشمان خود چیز هایی می دیدند که اصلا دوست نداشتند آن هارا بپذیرند.
این تغییر رفتار ها وحرف هایی که حاجی گاهی لابه لای صحبت هایشمی زد،خبر از اتفاق مهمی می داد.
حتی بعضی مواقع هم به طور علنی حرفش را می زد ؛مانند اخرین فاطمیه ای که در کرمان مراسم داشتندوحدود ده هزار نفر برای مراسم آمده بودند .
حاجی یک دفعه بلندگو راگرفت وبدون مقدمه گفت:
ادامه دارد ….
📚 #عزیز_زیبای_من
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
زمزمه لب حاج قاسم هنگام دلتنگی برای شهدا :
همزاد كویرم تب باران دارم
در سینه دلی شكسته پنهان دارم
در دفتر خاطرات من بنویسید
من هر چه كه دارم از شهیدان دارم
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
میرزا کوچک خان جنگلی بسیار اهل استخاره با تسبیح بود و دیگری اینکه این شعر را و مُکرر میخواند:
آنقدر در كشتي عشقت نشينم #يا_حسين، يا به ساحل مي رسم يا غرقِ دريا مي شوم.
۱۱ آذر میرزا از شدت سرما یخ زد.
دست اجانب روس و انگلیس و قزاقهای رضاخان به زنده او نرسید. ایستاده جان داد.
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🌹دختران حاج قاسم❤
#معرفی_کتاب #عزیز_زیبای_من 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاس
.......... « بِسْمِ الله الرَحمَݩ الْرَحیم » ...........
🪴فصل اول
🔸صفحه:۱۸،۱۹
«عسل بابا،میای یه بوس بهم بدی؟!»
«بابا حاجی، دارم بازی می کنم. حالا بعداً میام.....!»
همیشه وقتی بچه ها سرگرم بازی بودند و نمی رفتند پیش حاجی، خود او بلند می شد و می رفت بغلشان می کرد. آنها را می بوسید و سر به سرشان می گذاشت و کلی قلقلکشان می داد تا صدای خنده شان را درآورد؛
اما آن روز این کار را نکرد. چیزی نگفت و سرش را برگرداند و دوباره به تلویزیون خیره شد. فاطمه که شاهد ماجرا بود،گفت:
«عسل، بدو برو باباحاجی رو بوس کن!»
حاج قاسم نگاهی به او انداخت وگفت:«اذیتش نکن،بابا.داره بازی می کنه.»
چقدر آن روز عجیب شده بود. حتی خیلی به صورت بچه ها هم نگاه نمی کرد. کم حرف می زد. بیشتر نگاهش پایین بود و به یک نقطه خیره میشد؛ انگار در این دنیا نبود و جای دیگری سیر می کرد.
قرار نبود دوباره به سفر برود؛ اما هنوز نیامده، برنامه ای پیش آمد که مجبور شد برای هفتهٔ بعد قرار سفر بگذارد.
بچه ها که این موضوع را فهمیدند، خیلی بی قراری کردند. هنوز دو روز نشده بود از آن سفر برگشته بود، حالا باید دوباره می رفت.
با اینکه همه اعضای خانواده از اول با این سفرها و نبودن ها و دلهره ها آشنا بودند، چه زمان جنگ که حاجی مدام در جبهه بود و چه بعد از جنگ که در جبهه های مختلف فعالیت داشت؛ اما این نبودنها هیچ وقت برای
هیچ کدامشان عادی نشد.
همیشه نبود پدر آزارشان می داد و دائم در دلهره و نگرانی به سر می بردند. سالها بود که صدای زنگ تلفن، صدای زنگ خانه، شنیدن خبرهای گوناگون از منطقه و.... برایشان شبیه کابوس بود. با هر زنگ تلفن نگرانی همهٔ وجودشان را می گرفت.
با هر بار صدای در خانه تشویش و اضطراب به سراغشان می آمدو.....
ادامه دارد...
📚 #عزیز_زیبای_من
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
در میان نگاههای مختلفی که به خود جلب میکنید ،مراقب #چشمان_گریان
امام زمان عج باشید!!!!
چهخانم هستید چه آقا...
#اللهمعجللولیکالفرج
#یعنیدیگرگناهنڪنیم
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
در این فکرم که ای کاش روایت ۷۵ روز صحیح باشد.
به هر حال ۲۰ روز درد کمتر هم، ۲۰ روز است
اما نه،
کاش روایت ۹۵ روز صحیح باشد..
برای علی ۲۰ روز هم ۲۰ روز است.. 💔
آجرک الله یا بقیة الله
#جان_فدا ❤️
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
💠 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1