eitaa logo
دختران مادر پهلو شکسته 🇵🇸
100 دنبال‌کننده
723 عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
•{﷽}• ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم🥀 چت ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/17332826812137                                                                                            
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین یکتا: توڪل‌به‌خـدا‌ توسل‌به‌اهل‌بیت توجه‌به‌دولبِ‌سیدعلۍ والسلام هیچ‌خبرۍدیگہ‌توعالَم‌نيست! •~•
جوونی یواشکی‌هایی داره . . بعضی‌ها جوان که بودند ‌یواشکی یه کارهایی می‌کردند ؛ یواشکی ساکشون و جمع میکردن . . یواشکی شناسنامه هاشونو ‌دست کاری می‌کردند . . یواشکی میرفتند جبهه . . یواشکی میرفتند خط و شب می‌رفتند عملیات . . یواشکی نمازشب می‌خوندند . . یواشکی گریه میکردند . . یواشکی نامه و وصیت‌نامه ‌مینوشتند ، آخرشم یواشکی ‌تیر میخوردندو شهید می‌شدند! (:
نیاز‌داریم‌..! وقتی‌غر‌قِ‌لایك‌وچنل‌ وفالوورامون‌میشیم، با‌خودمون‌زمزمه‌‌ڪنیم: غرقِ‌دنیا‌شده‌را، جامِ‌شہادت‌ندهند! :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌این کار چقد قشنگه🥺 منتشرش کنید و لذت ببرید... بین زمین و آسمون منم ببر...😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مملکت رو امام زمان(عج) نگه‌ داشته مملکت رو خدا نگه‌ داشته این صحبت‌های شهید حسن باقری که برای حدود ۴٢سال قبل هست را گوش کنید.
🤦‍♂ باورتون میشه ۳۰ سال مملکت دست این تفکر بوده⁉️ اگر کل این ۴۵ سال مملکت دست بچه انقلابی ها و جهادی ها بود؛ الان کجا بودیم؟⁉️ ✍ دوباره صدای زوزه این جماعت غرب_ذلیل برای تصاحب و تاراج کشور به نفع اجنبی بلند شده، همه مون کثافتکاری این جانوران رو میدانیم و اوج بلاهت و نوکری شون رو برای دشمن. یه یاعلی بگین با انتخاب اصلح برای همیشه سیفون رو بکشیم و از شر اینا خلاص بشیم.
دختران مادر پهلو شکسته 🇵🇸
#قصه_دلبری #قسمت_سی_و_هفتم تفحص را خیلی دوست داشت. اما بعداز ازدواج ، دیگرپیش نیامد برود ولی زیاد ه
گاهی ناگهانی تصمیم می‌گرفت. انگار می‌زد به سرش... اگه از طرف محل کار مانعی نداشت بی‌هوا می‌رفتیم مشهد یادم است یک بار هنوز خانواده‌ام نیامده بودند تهران . خانه خواهر شوهرم بودم ، که زنگ زد الان بلیط گرفتم بریم مشهد. من هم ازخداخواسته کجا بهتر از مشهد ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچ‌وقت مشهد این شکلی نرفته بودم. ناگهان بدون رزرو هتل .. ولی وقتی رفتم خوشم آمد. اصلا انگار همه چیز دست خود امام بود .. خودش همه‌چیز را خیلی بهتر از ما مدیریت می کرد. داخل صحن کفش‌هایش را در می‌آورد.. توجیهش این بود که وقتی حضرت موسی (ع) به وادی طور نزدیک می‌شد خدا بهشت گفت " اخلاق نهعلیک " صحن امام رضا را وادی طور می‌پنداشت. وارد صحن که می‌شد بعد السلام و اذن دخول گوشه ای می‌ایستاد و با امام رضا حرف می‌زد جلوتر که می‌رفت محفل و روضه ای بود در گوشه‌ای از حرم ، بین صحن گوهرشاد و جمهوری .. که معروف بود به اتاق اشک .. آن اتاق که با دو سه قالی سه در چهار فرش شده بود غلغله می‌شد نمی‌دانم چطور این‌همه آدم آن داخل جا می‌شدند و فقط آقایان را راه می‌دادند و می‌گفتند روضه خواص است. اگر می‌خواستند به روضه برسند ، باید نماز شکسته ظهر و عصرشان را، با نماز حرام می‌خواندند این‌طوری شاید جا می‌شدند. از وقتی در باز می‌شد تا حاج محمود، (خادم آن‌جا ) در را می‌بست شاید سه چهار دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید .. خیلی‌ها پشت در می‌ماندند. کیپِ کیپ می‌شد و بنده خدا به‌زور در را می‌بست.. چند دفعه کمی دورتر اشتیاق این جماعت را نظاره می‌کردم که چطور دوان دوان خودشان را می‌رسانند
دختران مادر پهلو شکسته 🇵🇸
#قصه_دلبری #قسمت_سی_و_هشتم گاهی ناگهانی تصمیم می‌گرفت. انگار می‌زد به سرش... اگه از طرف محل کار م
بهش گفتم چرا فقط مردا رو راه می‌دن منم می‌خوام بیام ظاهراً با حاج محمود سروسری داشت. رفت و با او صحبت کرد. نمی‌دانم چطور راضیش کرده بود :((می‌گفت تا آن موقع پای هیچ زنی به آن‌جا باز نشده )) قرار شد زودتر از آقایان تا کسی متوجه نشده بروم داخل.... فردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدم.. اتاق روح داشت.. می‌خواستی همان‌جا بنشینی و زارزار گریه کنیم ، برای چه اش را نمی‌دانیم اما معنویت موج می‌زد می‌گفتند چند سال ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز می شود . تعدادی می‌آیند روضه می‌خوانند و اشک می‌ریزند و می‌روند دوباره در قفل می‌شود تا فردا.. حتی حاج محمود همه را زودتر بیرون می‌کرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاید.. انتهای اتاق دری باز می‌شد که آن‌جا را آشپزخانه کرده بودند و به زور دونفره می‌ایستادند پای سماور و بعد از روضه چای می‌دادند. به نظرم همه‌کاره آن جا همان حاج محمود بود.. از من قول گرفت به هیچ‌کس نگویم که آمده‌ام این‌جا .. در آشپزخانه پله‌های آهنی بود که می‌رفت روی سقف اتاق. شرط دیگری هم گذاشت نباید صدایت بیرون بیاید. اگر هم خواستی گریه کنی یک چیز بگیر جلوی دهنت بعد از روضه باید صبر می‌کردم همه بروند و خوب که آب‌ها از آسیاب افتاد بیایم پایین.. اول تا آخر روضه آن‌جا نشستم و طبق قولی که داده بودم چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود. آن پایین غوغا بود یه نفر روضه را شروع کرد . بسم‌الله را که گفت صدای ناله بلند شد همین طور این روضه دست‌به‌دست می‌چرخید.. یکی گوشه‌ای از روضه قبل را می‌گرفت و ادامه می‌داد.. گاهی روضه در روضه می‌شد. تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم .حتی حاج محمود در آشپزخانه همین‌طور که چای می‌ریخت با جمع ،هم ناله بود نمی‌دانم به خاطر نفس روضه‌خوان‌هایش بود یا روح آن اتاق.. هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم! توصیف نشدنی بود..! هر چند دقیقه یک با روضه به اوج خود می‌رسید و صدای سیلی‌هایی که به صورتشان می‌زدند به گوشم می‌خورد.. پایین که آمدم به حاج محمود گفتم حالا که انقدر ساکت بودم اجازه بدین فردا هم بیام بنده خدا سرش پایین بود ، مکثی کرد و گفت :((من هنوز خانم خودم رو نیاوردم این‌جا ولی چه کنم ... باشه!)) باورم نمی‌شد قبول کند
💞بسم الله الرحمن الرحیم💞