#سنجاب کوچولو
-باید جلوی اون ها رو بگیریم .
-آره راست میگه باید یه کاری کنیم .
-مثلا چی کار کنیم ؟ ندیدین چه ماشین بزرگی داشتند، نشنیدین چه صدای وحشتناکی داشت؟ ما هیچ کار نمی تونیم بکنیم؟
-ولی این جوری هم که نمی شه، کم کم درخت های جنگل دارن از بین می رن؟
- بچه ها توجه کردین دارن درختهای یک ردیف از جنگل رو به ترتیب قطع می کنن همین امروز و فرداست که برسن به درخت بلوط .
-وای نه یعنی درخت بلوط رو قطع می کنن او قشنگ ترین درخت جنگله یه عالمه بلوط خوب داره من اونا خیلی دوست دارم .
-من شنیدم جغد دانا همیشه برای مشکلات یه راه حل خوب می ده بیاین بریم ازش بپرسیم چی کار کنیم که لااقل نگذاریم درخت بلوط قطع بشه .
کلاغ کوچولو که بالای درخت نشسته بود، بلند گفت: قار قار ... من میرم تا به جغد خبر بدم که شماها دارین میاین و پر زد و رفت.
وقتی سنجاب ها رسیدن خونه جغد دانا، جغد دانا روی شاخه درخت منتظرشون بود. سنجاب ها به جغد دانا گفتند که چه مشکلی پیش اومده و ازش خواستن تا کمکشون کنه.
جغد دانا گفت: شماها نمی تونید جلوی قطع شدن درختان رو بگیرید، اما می تونید کاری کنید که جای بعضی درخت ها مثل درخت بلوط هیچ وقت توی جنگل خالی نباشه؟
سنجاب ها با خوشحالی و تعجب پرسیدند: چه طوری؟
جغد دانا براشون توضیح داد که فردا باید چه کار کنند. سنجاب ها وقتی حرف های جغد دانا رو شنیدند، با خوشحالی از او خداحافظی کردند و رفتند. اون شب، سنجاب کوچولو تا صبح به حرف های جغد دانا فکر می کرد. او خوشحال بود که بالاخره یکی توانست مشکل اآن ها را حل کند .
فردا صبح زود همه ی سنجاب دور درخت بلوط جمع شدند. درخت با سروصدای آن ها از خواب بیدار شد. خمیازه ای کشید و گفت: چه خبره؟ سنجاب ها به درخت گفتند که دیشب جغد دانا به اون ها چه گفته است . درخت بلوط خوشحال شد و گفت: حالا چه جوری می خواین این کار رو انجام بدین؟
ناگهان صدای هوهوی باد اومد. باد گفت: من می تونم به اونها کمک کنم. باد دور شاخه های درخت بلوط پیچید و آن را تکان داد. بلوط ها دانه دانه شروع به ریختن کردند. درخت می خندید و سنجاب ها برای گرفتن بلوط ها بالا و پایین می پریدند.
سنجاب کوچولو که سه تا بلوط را توی دستاش گرفته بود، گفت: من رفتم بلوط هام رو یه جای خوب زیر خاک قایم کنم. امسال بهار خودم شما رو می برم تا جوونه بلوط من رو که سر از خاک بیرون آورده ببینید.
سنجاب کوچولو می دوید و فریاد می زد تا ما سنجاب ها هستیم جای درخت بلوط توی هیچ جای جنگل خالی نیست .
#نویسنده: خانم همایونی
#داستان کودک
@dokhtaranyazd
دختران آفتاب
#مترسک تنها
پدر مشغول ساختن مترسکی بود تا پرندگان را فراری دهد. از عصبانیت دندان هایش را روی هم می فشرد و زیر لب با خودش حرف می زد.
مریم، ناراحت، دور از پدر نشسته بود و نگاه می کرد. جرأت نمی کرد حرفی بزند...
کار پدر که تمام شد، لبخندی پیروزمندانه گوشه ی لبش نشست. مترسک را به دختر نشان داد...
مریم مترسک را از بالا تا پایین ورانداز کرد. نگاهش به چشمان مترسک افتاد؛ احساس کرد مترسک ناراحت است و ملتمسانه از او کمک می خواهد...
دو روز بود مترسک وسط گندمزار ایستاده بود. پرنده ای جرأت نزدیک شدن به گندمزار را نداشت.
چشمان مترسک هنوز التماس می کرد...
تحمل مریم تمام شد. لباس قرمز مخملش رو آورد. از گوشه ای از لباسش شکل یک قلب را برش زد سپس چند خوشه گندم چید و به سمت مترسک رفت.
تکه سنگی زیر پاهایش قرار داد. با سنجاقی که آورده بود؛ قلب پارچه ای قرمز رنگ را روی سینه مترسک محکم کرد و با نخ نازکی خوشه های گندم را به دستان مترسک بست...
چشمان مترسک نشان از رضایت او داشت.
صبح از سر و صدای پرنده ها بیدار شد، مترسک از تنهایی در آمده بود.
#داستان
#نویسنده: خانم احمدی
@dokhtaranyazd
خدا رو شکر در شب ولادت امام رضا علیه السلام اولین اثر چاپی بچه های نویسنده کانونمون آماده شد!
.
خبرهای خوشی برای دغدغه مندان #تربیت_اسلامی و همینطور #خانواده ها و نیز #مربیان مقطع #دبستان داریم...
.
اتفاقات خوبی در حال رخ دادن است...
.
تا چند روز دیگه #خبر_خوش #کانون_تربیتی_دختران_آفتاب به شما در همینجا منتشر خواهد شد!
.
#داستان_ریسه_ای_تا_آسمان نوشته نوجوان گروه نویسندگان خانم زهرا فرقانی به همراه شعر سرکار خانم الهام نجمی و با طراحی خانم عبدلی با موضوع #غدیر_برای_کودکان آماده شد...
.
به زودی روش های تهیه اش را به دوستان در سراسر کشور با #کمترین_قیمت اعلام خواهیم کرد!
.
#کانون_دختران_آفتاب یزد
#عید_غدیر
#داستان
#شعر
#یزد
#کتاب
#جزوه
@dokhtaranyazd
📌هدف از بچّهدار شدن
برای پاسخ به این👆سؤال مهم، به این داستان واره توجّه کنید:
تنها شده بودم با کودک شیرخوارهام.
در یک لحظه، حسّی به من دست داد که احساس کردم او از من خیلی بزرگتر است.
همین طور که شیر میخورد و از گوشۀ لبش، شیر چکّه میکرد، نگاهش را به من دوخته بود. به نظر میرسید در نگاهش کولهباری حرف دارد که شنیدنش، حسّ بزرگتر بودن او و کوچکتر بودن مرا تقویت میکرد.
در این چند ماه، الفبای نگاهش را یاد گرفته بودم. حالا میتوانستم دست و پا شکسته، واژههای نگاهش را کنار هم بگذارم و جملههای پشت هم ردیف شدۀ نگاه معنادارش را بخوانم.
🔸او با نگاهش به من میگفت:
میدانم که خستهات کردهام. صدای گریه و نالهام، مشکل هر روزهات شده. نگاهت به من، فریاد منّت دارد سرِ من. نمیدانی اخمهایی که از صورتت آویزان میشود، چه بلایی سرِ دل من میآورد.
🔸طوری به من نگاه میکنی که گویا تنها من، محتاج تواَم. من قدر کارهایی را که تو برایم میکنی، میدانم؛ امّا تو تا به حال به بزرگیِ کارهایی که من برای تو میکنم، فکر کردهای؟
🔹کمی مردمک چشمم را جا به جا میکنم. ابروهایم را بالا میبرم. در زبان نگاه، این یعنی: کدام کارها؟
🔸او دوباره شروع میکند به حرف زدن با چشمانش:
همین که من در خانۀ شما هستم، یعنی حضور یک معصوم در خانه. از وجود هر معصوم به اندازۀ گلستانی به وسعت یک آسمان، بوی خدا میآید.
🔸حس نمیکنی از وقتی که من آمدهام، خانه، خداآباد شده؟
بوی خدا در هر خانهای که بیاید، بهشت میشود آن خانه.
تو مگر برای زندگی، مقصدی بجز خدا میتوانی داشته باشی؟
🔸خدا مرا که به تو داد، راه رسیدن به خودش را برایت نزدیک کرد. میدانی با تحمّل گریههای من، چه میانبُرهایی برای رسیدن به خدا در مقابلت گشوده میشود؟
🔸آرامم که میکنی، بُنبستهای این راه را باز میکنی.
فکر نکن شببیداریهایی که برای آرام کردن من وارد زندگیات شده، کمتر از شبزندهداریهایِ گاهگاهی است که برای نماز خواندن داری.
🔸اگر به اینها فکر کنی، مرا که میبینی، یاد خدا میافتی، گریههای مرا که میشنوی، صدای پای خدا به گوشَت میرسد، در دلِ شب که بیدار میشوی، نور خدا را در دل تاریکی میبینی.
🔸من آمدهام تا در برابر همۀ کارهایی که برایم میکنی، خدا را به تو بدهم. بالاتر از خدا هم مزدی هست؟
حالا راستش را بگو. تا به حال این طور در بارۀ من فکر کرده بودی؟
🔹راست میگفت. من هم چشمانم را بستم تا دیگر نتواند خجالت را از خطّ نگاهم بخواند.
📚عباسی ولدی، تا ساحل آرامش، کتاب اوّل، صفحه۵۸
#تا_ساحل_آرامش
#تربیت_فرزند
#داستان واره
@dokhtaranyazd
#داستان فاطمی
به همت گروه نویسندگان نوجوان کانون فرهنگی-تربیتی-هنری دختران آفتاب، داستانی با محوریت شناخت شخصیت حضرت زهرا سلام الله علیها همزمان با ایام پر حزن و ماتم فاطمیه منتشر شد.
داستان #بخششی به رنگ نور به قلم دانش آموز نوجوان و خلاق کانون و طراحی طراحان کانون دختران آفتاب آماده عرضه می باشد.
این داستان متناسب با سن کودکان دبستانی و موجود در بسته تربیتی زمستانه امیدهای آینده می باشد.
برای دریافت بسته تربیتی زمستانه و یا دریافت کتاب داستان به تنهایی با شماره تماس کانون: 09130999169 تماس حاصل فرمایید یا سفارش خود را به آیدی @shamdaniha ارسال نمایید.
@dokhtaranyazd
#داستان فاطمی
به همت گروه نویسندگان نوجوان کانون فرهنگی-تربیتی-هنری دختران آفتاب، داستانی با محوریت شناخت شخصیت حضرت زهرا سلام الله علیها همزمان با ایام پر حزن و ماتم فاطمیه منتشر شد.
داستان #بخششی به رنگ نور به قلم دانش آموز نوجوان و خلاق کانون و طراحی طراحان کانون دختران آفتاب آماده عرضه می باشد.
این داستان متناسب با سن کودکان دبستانی و موجود در بسته تربیتی زمستانه امیدهای آینده می باشد.
برای دریافت بسته تربیتی زمستانه و یا دریافت کتاب داستان به تنهایی با شماره تماس کانون: 09130999169 تماس حاصل فرمایید یا سفارش خود را به آیدی @shamdaniha ارسال نمایید.
@dokhtaranyazd
#داستانک_های_احکام
ویژه #کودکان_دبستانی
یکی از بهترین روش ها برای انتقال مفاهیم دینی به کودکان استفاده از روش #داستان است!
این مجموعه تلاش دارد با داستان های #جذاب احکام و مسائل شرعی مورد نیاز کودکان را به آن ها در قالب #شاخه_های_گل آموزش دهد.
نویسنده: #علی_فاطمی_پور
ناشر: کانون دختران آفتاب
اطلاعات بیشتر:
@shamdaniha
تربیتی دینی کودکان تان را با ما دنبال کنید:
@dokhtaranyazd
#داستان
یک قصه باید چه ویژکی هایی داشته باشد
در درس گفتار قبل یک مورد را نام بردیم و ان فضا و جهان قصه بود
۲.کلمات به کار برده شده باید کودکانه باشه.
حتما پیش امده که با کودکی برخوردید که بزرگسالانه حرف میزند و از کلماتی استفاده میکند که به اندازه ی دنیای یک کودک نیست
این همان عیب بعضی از قصه های موجود در بازار است.
قصه ها باید سرشار از دنیای کودکان باشند.گاهی جهان قصه یک جهان کودکانه است،اما کلمات ب کار برده شده بعضا بزرگسالانه است.
شاید بعضی از والدین بگویند خب بهتر اینگونه کودکانمان محترمانه تر سخن میگویند و یاد میگیرند.
اما این سخن خود جای اشکال دارد.
چرا که ابتدائا اگر در قصه از کلمات بزرگسالانه استفاده شود تاثیر گذاری کمتری پیدا میکند و کودک دوری میکند چون کلمات برایش ملموس نیستند.
دوم اینکه کودک با لفظ غریبه س و نمیداند در کجا از ان استفاده کند.
گاها در جای اشتباه استفاده میکند و والدین بی منظور برای این کارش میخندند و او فکر میکند کار درستی کرده و همین باعث میشود مسیر تربیت دچار تزلزل بشود.
پس یک: قصه ی خوب اولا باید دارای جهان کودکانه باشد
و دوم:کلمات کودکانه استفاده شده باشد.
نویسنده:خانم فاطمه عارفی
@dokhtaranyazd
#داستان
یک قصه چه ویژگی هایی باید داشته باشد
"قسمت سوم"
در درس گفتارهای گذشته به دومورد اشاره شد:
۱.فضا و جهان قصه باید کودکانه باشد
۲.کلمات به کار برده شده باید کودکانه باشد
و اما مورد سوم:
۳:تصویرسازی داستان را توجه کنید.
متاسفانه بعضی از کتب قصه موجود در بازار از استاندارد های تصویرسازی برخوردار نیستند.
مخصوصا انهایی ک ترجمه شده هستند.
کتاب قصه ای که در آن دختر خوانواده گربه دارد.یا قصه ای خانواده را با تصویر سازی نفی میکند.
یا رواج فساد میدهد.
یا بعضا تصویر سازی هایی که با فرهنگ ما متغایر است و کودک با دیدن تصاویر سوالات بسیاری برایش ایجاد میشود و حس دوگانگی ارزشی پیدا میکند.
چون کودک نمیتواند درک کند که ایران و غیر ایران یعنی چه..تفاوت فرهنگ یعنی چه.
تنها میبیند و میخواهد.
حتما توجه به تصویر های کتاب قصه ی کودکانتان داشته باشید.
نویسنده:خانم فاطمه عارفی
@dokhtaranyazd
#داستان
یک قصه چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟
"قسمت چهارم"
در درس گفتارهای قبل به سه مورد اشاره شد:
۱.فضا و جهان قصه باید کودکانه باشد
۲.کلمات به کار برده شده کودکانه باشد
۳.تصویر سازی مناسب فرهنگ و سن کودک باشد
و اما مورد شماره چهارم:
۴:یک داستان خوب کودک نباید دارای مستقیم گویی و نصیحت و نتیجه گیری باشد!
حتما شما هم با قصه های کودک زیادی در بازار مواجه شدید که در آن شخصیت های بزرگتر به شخصیت های کوچکتر سخنان نصیحت گونه میزنند.
و یا مستقیم از مسائل عبادی سخن میگویند.
و یا قصه هایی که در اخر آن نتیجه گیری میشود!
مستقیم گویی ها و نصیحت ها و نتیجه گیری ها اهداف قصه را مختل میکنن
وقتی با یک قصه بخواهید مثلا ترس را از کودک بگیرید،اگر در ان مستقیم گویی باشد و یک شخصیت بگوید نباید ترسید به نظرتان موثر است؟!
ن تنها موثر نیست بلکه تنش کودک را هم بیشتر میکند.
قصه باید به گونه ای باشد که مستقیم به کودک نگوید چه چیز خوب است چه چیز بد!
این زمینه ای میشود برای نابودی تفکر و خلاقیت کودک.
وقتی مدام در قصه ها به کودک دیکته شود که چه چیز خوب است و چه چیز بد مطمئنا زمانی میرسد که فرزند شما پایه های تفکراتش میلنگد..
پس مراقب کتاب های قصه ی کودکتان باشید.
@dokhtaranyazd
نویسنده:خانم فاطمه عارفی