eitaa logo
دختران آفتاب
216 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
113 ویدیو
15 فایل
بهانه جمع صمیمی مان فرزندان معصومی هستند که آینده دنیا در دستان کوچکشان موج می زند... راه های ارتباطی با کانون: ۰۹۱۳۵۱۶۴۳۵۸ @armankhah313
مشاهده در ایتا
دانلود
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉 🌸محدثه خانم سلمانی، 9 ساله🌸 یه جشن خانگی با خانواده عزیزشون به مناسبت این جشن گرفتن. آفرین محدثه جان👏🌺 🌸@dokhtaranyazd🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
44.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉 🌸زهرا خانم فرقانی، 15 ساله🌸 خطبه خوانی درمورد امام زمان (عج) ارائه کردند. احسنت زهرا جان👏🌺 🌸@dokhtaranyazd🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉 🌸صبا خانم کوهکن، 11 ساله از البرز🌸 دعای فرج رو قرائت کردند. آفرین صبا جون 👏🌺 🌸@dokhtaranyazd🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن بزرگداشت میلاد آقا امام زمان ( عج ) ؛ جشنی که دوقلوهای نازنینT نیایش و ستایش باقری به عشق و امید ظهور آقا امام زمان در خانه برگزار کرده اند. مبارک باشه این عید بزرگ🎊🎊🎊🦋🌼 🌸@dokhtaranyazd🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و اما هدیه ویژه🎁 کانون دختران آفتاب و هیأت انصار الزهرا(س) به همه شما دختران آفتاب عزیز و دوست داشتنی 🌸🌺🌸🌺🌸 بزنید روی لینک زیر و لذت ببرید 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 http://yeknafarmandeh.ir/38396.html 👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻 😃😃😃😃 عیدتون مبااااارک •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💌 @reyhanatonabi_yazd💌
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉 🌸مائده خانم عباسی، 9 ساله🌸 به زیبایی خونه رو تزئین کردن. تازه روز نیمه شعبان روه هم بودند. آفرین مائده جون 👏🌺 قبول باشه 🌸@dokhtaranyazd🌸
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉 با حضور 20 نفر از دختران آفتاب برگزار شد. ممنونیم از حضور تک تک شما💐 از نظر ما، همه دختران آفتابی که خادمشون هستیم، با این عشق و ارادت خالصانه و زیباشون به حضرت مهدی(عج)، امام عزیزمون، پیش مولا عزیز و دوست داشتنی❤️ هستند. ولی به رسم مسابقه، چند نفری از بچه هایی که یه ذره 👌 کارشون از بقیه بهتر بود، انتخاب می کنیم. امیدواریم که در برنامه های بعدی، اسامی شما رو به عنوان برنده مسابقه اعلام کنیم. 🎁🎁🎁🎁🎁🎁 و اما برگزیدگان 👇 🌱برگزیده بخش «کاردستی» 👈زهرا خانم مصدق 🌸8 ساله 🌱برگزیده بخش «شعرخوانی» 👈 ریحانه خانم قربی 🌸12 ساله و فاطمه خانم ایرجی 🌸10 ساله به صورت مشترک 🌱برگزیده بخش «قرائت دعای سلامتی امام زمان عج» 👈 زینب خانم منتظری 🌸 10 ساله 🌱برگزیده بخش «تزئین منزل»👈 فاطمه خانم جعفریان 🌸 9 ساله 🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈 به این 5 نفر برگزیده، مبلغ 20 تومان تبرکی از هیأت انصارالزهرا(س) تقدیم خواهد شد که به دلیل شرایط موجود و رعایت موازین بهداشتی، لطفاً والدین این عزیزان با این هزینه برای دختران آفتاب مون، هدیه ای تهیه و تقدیم شان کنند. لطفاً مادران این 5 عزیز، ش کارت خود را در شخصی به آیدی @armankhah313 بفرستید. 💌@dokhtaranyazd 💌
البته ناگفته نماند که ریحانه خانم قربی🌸 فاطمه خانم ایرجی 🌸 فاطمه خانم جعفریان🌸 از دختران آفتاب فعال و پویا در کانال هستند که هم عکس کاردستی ها و خلاقیت هاشون رو برامون می فرستند هم در مسابقات ما حضور فعالی دارند. صد آفرین👏💐🎉
کاردستی های دختر عزیزم🌸 فاطمه خانم حسینی 🌸کلاس دوم در ایام تعطیلات آفرین فاطمه خانم خلاق و خوش فکر👏🌺 @dokhtaranyazd
هدایت شده از روایت وصل(جبهه فرهنگی خواهران یزد)
🌺مسابقه استانی شادمانه های ظهور🌺 💠💠همزمان با نیمه شعبان💠💠 👬ویژه آقا پسرهای زیر ۱۲ سال 🎤 شعر و مولودی خوانی کودکان و نوجوانان 📽فیلمبرداری از کودکان توسط موبایل با حداکثر زمان ۲ دقیقه. 🔰 ارسال آثار به آدرس @admin_idoyazd در پیام رسان ایتا 🗓آخرین مهلت ارسال آثار ۲۸ فروردین ماه @shadmaneh_zohoor 🔴 رخدادهای فرهنگی تبلیغی استان یزد 🆔 @idoyazd 📢 کانال رویدادهای فرهنگی اجتماعی خواهران یزد @Farhangbanoo
🌸گلابتون 💪اولین جشن مجازی ویژه دبستانی ها و پیش دبستانی‌ها 🌻ایام ولادت دردونه امام حسین علیه السلام 🌼کلی برنامه باحال و توپ 🌺قرعه کشی و اهدای جوایز خش 🗓سه شنبه ۲۶فروردین ساعت ۲۰:۳۰ 📌از طریق لینک های زیر میتونید برنامه را مشاهده کنید aparat.com/sme.yazd/live instagram.com/sme.yazd ستاد مردمی امداد یزد با همکاری مدیران عزیز مدارس 🇮🇷 @sme_yazd
دست سازه های دختر عزیزم🌸 ریحانه خانم قربی 🌸کلاس پنجم در ایام تعطیلات آفرین ریحانه خانم خلاق و خوش فکر👏🌺 @dokhtaranyazd
منتظرقائم.pdf
3.72M
🍃🌸 یک کتاب کودک با تصویرگری زیبا درباره زندگی شهید که سال ۵٨ شهید شد. او اولین شهید نام گرفت. در این روزهای کرونایی قصه شیرین زندگی آقا محمد را برای کودکانتان بخوانید. ارسال توسط مولف کتاب تقدیم به بچه های عزیز کانال کودکان شاد @dokhtaranyazd
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 داستان شماره ٢⬅️⬅️ و من صد سال خوابیدم 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 أَوْ كَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ یُحْیِی هَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ...؛ یا چون آن كس كه به شهرى كه بامهایش یكسر فرو ریخته بود، عبور كرد؛ (و با خود مى )گفت : (چگونه خداوند، (اهل ) این (ویرانكده ) را پس از مرگشان زنده مى كند؟). پس خداوند، او را (به مدت ) صد سال میراند.(259بقره) دلم گرفته بود. گفتم سوار الاغم بشوم و بروم باغ، تا دلم آرام گیرد. به دخترک گفتم: «تا عصر برمى گردم، مى روم از باغ بالا قدرى انگور و انجیر بیاورم.» او خادم خانه ام بود. داشت حیاط خانه را جارو می کرد. کمر راست کرد و گفت: «خدا به همراهت، مواظب خودتان باشید آقا!» سبد های خالى را از پشت الاغ آویزان کردم. دنبالش پیاده راه افتادم. باغ قدرى از شهر دور بود؛ اما دوست داشتم همه راه را پیاده طى كنم. از خانه خارج شدیم و آرام به سوی باغ راه افتادیم. هنوز چند قدمی از ده دور نشده بودیم که ناگاه استخوان حیوانی سر راهم سبز شد. دیدن استخوان، اندیشه ام را به دنیاى دیگرى برد: «چگونه خداوند در قیامت، استخوان هاى جدا از رگ، پى، گوشت و خون را دوباره به هم پیوند مى دهد؟» و در طول راه، این اندیشه ذهنم را به خود مشغول کرده بود . اوایل پاییز بود. برگ درختان، رنگ باخته بود؛ اما باغ هنوز طراوت تابستانى خود را داشت. درخت هاى به، انار و انجیر، سر در سر هم آورده و ساكت و بى صدا در آفتاب دلچسب پاییزى غنوده بودند. تاك ها از سپیدارها بالا رفته و به گونه اى پیچ در پیچ ، خود را از شاخسارها آویخته بودند. انگورها، در خوشه هایى زرد، طلایى و یاقوتى، از لابه لاى برگ هاى انبوه نمایان بود. سبدها را برداشتم و چارپاى خسته خود را در میان گیاهان وحشى كناره جویبارى كه از لاى درختان مى گذشت رها كردم. سپس خوشه اى انگور تازه چیدم و زیر درختی به خوردنش نشستم.  بعد از صرف انگور، مى خواستم روى سبزه ها استراحت كنم؛ اما راه بازگشت دراز و وقت تنگ بود. الاغ را آوردم تا سبدهاى خالى را از انگور و انجیر پر كنم. وقتى هر دو سبد پر شد، با چارپا از باغ بیرون آمدم و به سوى خانه راه افتادم. در راه بازگشت، چوب دستى خود را به موازات شانه، پشت گردنم گذاشته و دست ها را از آن آویختم و باز همان فکر و خیالات صبح، مرا در خود فرو برد: «خداوندا! من به تو ایمان دارم، اما جمع شدن دوباره استخوان هاى انسان یا حیوانى را كه مرده و پوسیده است درك نمى كنم. پروردگارا، به راستى روح چیست و در كجا پنهان است كه چون از بدن انسانی رخت مى بندد دیگر دست او تكان نمى خورد و از ناى او صدا برنمى آید و در نگاه او طراوت نیست و خون او از گردش مى ایستد و قلب او از تپش باز مى ماند و گرماى پوست پرواز مى كند و نفس از هرم و هوا مى افتد و ...؟ علت این همه را اگر در نمى یابم دست كم آثار آن را در مردگان مى بینم و حس ٍ مى كنم. اما نمی دانم یك مُردة تباه شده چگونه پس از سالیان سال همه استخوان ها و اندام هاى پوسیده خود را باز مى یابد و دوباره زنده مى شود؟ ایمان دارم؛ اما نمى توانم درك كنم.» ادامه دارد..... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @dokhtaranyazd
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ادامه داستان ٢ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋   چنان در فكر فرو رفته بودم كه نفهمیده بودم چارپا مدتى است به بیراهه افتاده است. ناگهان، در كنار خرابه هاى قریه اى با خاك یکسان شده، به خود آمدم و دریافتم كه از راه خود منحرف شده ایم. چارپا را نگه داشتم. خسته و بى رمق بودم. با درماندگى، به خرابه هاى بازمانده از آن روستای قدیمی كه تا لبة دیوارها در شن و خاك فرو رفته بود نگاه انداختم. به اطراف نیز نگاه كردم، اما هیچ نشانى از آبادى به چشم نمى خورد. چاره اى نداشتم، باید آن راه دراز را دوباره باز مى گشتم. اما تصور طول راه بر من سنگینى مى كرد. به دیوار كوتاهى كه در كنارم بود تكیه دادم. پایم را دراز كرده و چوبدستى را با دو دست در مشت گرفتم و یك سر آن را بر دوش خود نهاده و سر دیگر را، پیش پاى خودم روى زمین گذاشتم. چارپا، روبه روى من، كمی آن سوتر، زیر بار ایستاده بود. الاغ ریز نقش بود. با موهاى خاكسترى رنگ و زیر شكمش به سفیدى می زد. نگاهى به او انداختم و نگاهی به خرابه هاى اطراف، و با خود اندیشیدم: «در همین خانه كه اكنون من به دیوار خراب آن تكیه داده ام، روزگارى دور، انسان هایى زندگى مى كرده اند، به هم عشق یا كینه مى ورزیده اند، همدیگر را دوست یا دشمن مى داشته اند؛ اكنون حتى استخوان هاى آنان هم بر جاى نمانده است!» تامل در سرگذشت قریه و مردمانى كه در آن زندگى مى كرده اند، دیگر بار به اندیشه هاى قبلی ام جان داد و در آن حال و هوا بودم كه پشت چشم هایم گرم شد و كم كم به خواب عمیقى فرو رفتم... وقتی از خواب بیدار شدم، شبح کسی را روبه روى خود دیدم. او از من پرسید: «فكر مى كنى چه قدر در كنار این دیوار مانده اى؟» چشم هایم را مالیدم و با بی حالی گفتم: «چند ساعت یا حدود یك روز!» وقتى به خود آمدم، اثرى از چارپاى خود و سبدهاى انجیر و انگور ندیدم. دیگر شخصی را که بالای سرم ایستاده بود، واضح می دیدم. گویا فرشته ای بود. لبخندی زد و گفت: «اما تو درست یكصد سال است كه در همین جا بوده اى و آن استخوان ها هم بازمانده چارپاى توست. اكنون بنگر كه خداوند چگونه آن را نیز جان مى بخشد.» از شنیدن حرف های او کم مانده بود قالب تهی کنم. هیچ باورم نمی شد. با شگفتى و حیرت نگاهی به استخوان ها انداختم و ناگهان دیدم كه استخوان ها ناپدید شد و چارپای من  به همان حالتی كه یكصد سال پیش بود پیش رویم ایستاده است، با همان بار انگور و انجیر! پس بى اختیار به پروردگار سجده کردم و گفتم: «اینك مى دانم كه پروردگار بر هر چیز تواناست.» شهر من به كلى دگرگون شده بود. نوع لباس ها، چهره ها، ساختمان ها، خیابان ها و كوچه ها تغییر كرده بود. با سختى بسیار، خانه خود را پیدا كردم. در زدم. منتظر دخترک بودم. خادمه خانه ام. امّا ناگهان در که باز شد پیرزنى روبه رویم کمر راست کرد. با تعجب پرسیدم: «مگر اینجا خانه عُزِیر نیست؟» پیرزن، بی اختیار به گریه افتاد و با حسرت پاسخ داد: «آرى، اینجا خانه اوست، اما خود او سال هاست که از دنیا رفته است.» لبخندی زدم و گفتم: «من خود، عزیرم! خداوند مرا یكصد سال از دنیا برد و سپس دوباره به دنیا برگرداند.» پیرزن با ناباورى گفت: «باورم نمی شود! ...عزیر مستجاب الدعوه بود. اگر راست مى گویى، دعا كن كه من نیز چون همان ایام، جوان شوم!» دست به درگاه خدا بلند کردم و  دعایم با گریة پیرزن به آسمان ها رفت. لحظاتی نگذشته بود که او نیز جوان شد. از آن پس از سوى خداوند، پیامبر قوم خود شدم و سال ها امت خویش را به راه حق راهنمایی و هدایت کردم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @dokhtaranyazd
🍃🌸 ✅👇 ايجاد تمركز حواس در كلاس : چنانچه نو آموزان در سر كلاس تمركز حواس نداشته باشند نتيجه مورد نظر از درس گرفته نخواهد شد و مطالب بطور گسيخته در ذهن‌آنان جاي مي گيرد .  راههاي ايجاد تمركز حواس بطورخلاصه عبارتند از: 💠جلوگيري از شلوغي كلاس وبه هم ريختگي كيف ها و كتابها؛ 💠راه رفتن معلم در كلاس وگاهي وقت‌ها نشستن بين بچه ها؛ 💠پرسيدن سوالات كوتاه از نوآموزان در وسط درس؛ 💠 تقسيم كردن نگاه بين كليه دانش‌آموزان ؛ 💠ناتمام گذاشتن افعال بعضي از جملات و تكميل آنها توسط نو آموزان. @dokhtaranyazd