『 دختࢪاݩ زینبـے 』
حالابریمدردودلخانم روبابرادرشبگیم...
برادرممیدونیچقدخواهرتوزدن...💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
برادرممیدونیچقدخواهرتوزدن...💔
راستیچقدهزخمیشدهبدنتداداش...😭💔
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
خودمدیدمداداشمدستاشو رویخاکمیکشید...💔😭
آخ آقا جان ..😭💔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکاریهستواسهخانماکهخیلیثوابداره💔
#روضه
حلالکنیدکموکاستیبود🖤
ماروازدعایعاقبتبخیریو
شهادتبینصیبنزارید🤲🏻
دعایندبهیادتوننره🌱
یاعلی✋🏻
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت79
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
از صحبت هاش معلوم بود ..
قبول کرده بودم شکسته ..
با حیدر رفتیم براۍ اینکه گچ بگیریم ..
هعے مجتبے !
بخاطر تو اینطورۍ شده اما ..
فداۍ سرت ..
با همون ویلچر داشتیم میرفتیم که مجتبے تقریبا دوان دوان اومد سمتمون .. و ..
……
﴿مجتبے﴾
داشتم یکسرۍ فرم هایے که پرستار آورده بود رو پر میکردم که دکتر از اتاق مائده اومد بیرون ..
اومد سمتم ..
سر از برگه برداشتم و نگاهمو دوختم به دکتر ..
دیدم حرفے نمیزنه :+آقاۍ دکتر اتفاقے افتاده ؟..
آقاۍ دکتر هم که مرد تقریبا جوانے بود لبخندۍ زدو :_نگران نباشید .. حال خواهرتون خوبه ، میتونید اگر میخواید ... ببینیشون !
خوشحال شدم .. نفس عمیقے کشیدم ..
خدایا شکرت ..
بدون اینکه به فرم پر کردن ادامه بدم همراه دکتر وارد اتاق شدم ..
خواهر کوچولوم بالاۍ تخت بیمارستان بود ..
خواهر کوچولویے که از نظر دیگران دیگه خانومے شده بود اما براۍ من هنوز همون مائده کم سن و سالے بود که موقع درس خوندن کتابام رو خط خطے میکرد ..
خواهرۍ که جونم به جونش بسته بود ..
خواهرۍ بود که فکر میکردم بالاتر از فرشته اس ..
رفتم سمتش یه سرۍ دستگاه هاۍ تنفسے بهش وصل بود
سرم تیر کشید ؛ هنوز خواهرکم رو ، رو تخت بیمارستان و اینجورۍ ندیده بودم
رفتم رو صندلے کنارش نشستم ..
چشاش بسته بود ..
یه نگاه به دکتر انداختم ' آروم گفت :_بیدارن ..
سرۍ تکون دادم .. و دکتر هم از رو مدل صحبت ها و رفتارش معلوم بود مذهبے بود از اتاق خارج شد ..
اول آب دهنمو قورت دادم تا بغضے که داشتم رهام کنه ..
آروم لب زدم :+آبجے مائده .. خواهرۍ ! بیدارۍ ؟
چشاشو آروم باز کرد اما چیزۍ نگفت :+الهے قربون اون چشات بشم آبجے .. خوبے ؟
_سـ..ـلام دادا..ش ..
+سلام به روۍ ماهت ..
_دادا..ش!
+جانم ؟
_مامان ! مـ..ـامان کجاست ؟!
یا حسین .. خودت درستش کن چے بهش بگم ..
بگم مادرت رفته ؟
بگم مادرمون تنهامون گذاشته ؟!
چیزۍ نگفتم که با اشک تو چشاش شکسته و تقیبا با عصبانیت ادامه داد :_داداش .. میـ..ـگم ماما..ن کجاست ؟ ها ...؟!
خدایا ..
ببخشم .. بخاطر حال خواهرم که شده مجبورم یه چیزۍ بگم که حالش بد نشه ..
نمیتونم نبود مائده رو هم تحمل کنم ..
+آروم باش .. مامان .. خوبه ..
تو فقط استراحت کن خودم میبرمت پیشش خب ؟
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
💔
أنامـجنونالحسیـن:)
چهڪنمدستخودمنیست؛
ڪہ یادتنڪنم!
خواستےدلنبرۍتابهتوعادتنڪنم!...♥️🌱
#ازدورسلام
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 🥀
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#تلنگر ✨
مشترکگرامی
موجودیماهرجبروبهپایاناست
لطفاهرچهزودتربهخداوندمراجعهکنید(:💔
@dokhtaranzeinabi00
Hamed Zamani - Sobhe Omid[TikTaraneh][128].mp3
4.23M
.
گناھِ من به انتظار تو نشستنه؛
نشسته عاشقی . . گناهِ .
-عشق، رفتنه