eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه ↓ خوشحال شده بودم،تا حالا هیچکس بهم نگفته بود خاله. _جانم؟ +تو هم بچه داری؟ از حرفش کلی خندیدم +نه! من خودم بچم پشمکش و بدون حرف خورد و من تا اخر مشغول تماشاش بودم یه بندی صورتی که عکس خرگوش روش داشت با شلوارک صورتی پوشیده بود. گل سری که رو موهای قهوه ایش زده بود جذاب ترش کرد.به چشمای عسلیش خیره شدم و _تو چقدر خوشگلی خانوم کوچولو! یه لبخند شیرین زد. همینجور محو نگاه کردنش بودم که یه دستی رو شونم نشست.برگشتم عقب.* ادامـہ‌دارد... نویسنده✍ 🧡 💚 ❌ ^|@dokhtaranzeinabi00|^
°•○●﷽●○ 🌸 ریحانه بود محکم بغلم کرد و گونم و بوسید.منم بغلش کردم.چند ثانیه تو بغل هم بودیم که از خودم جداش کردم و بوسیدمش _زیارتت قبول باشه خانوم خانوما! +ممنونم. ایشالله قسمت شما بشه با آقاتون. میخواستم از ذوق بمیرم ولی سعی کردم خودم رو آروم جلوه بدم.با این حال نتونستم لبخندم رو پنهون کنم.ازش تشکر کردم. برگشت سمت بچه +این کیه؟فامیلتونه؟ _نه بابا تو پارک گم شده بود داشت گریه میکرد اومدم پیشش نترسه. +اها میخوای اینجا بمونی تا مامانش پیدا شه؟ _یخورده اینجا بمونه اگه پیدا شد که هیچی اگه نشد.میبرمش آگاهی. +اها باشه،حالا بیا بریم بشینیم. دستش و گرفتم و رفتیم سمت نیمکت از دور حواسم به بچه بود که یهو یه خانوم رفت طرفش و با گریه بچه رو بغل کرد ورفت. مهسا لبخند زد و برام دست تکون داد منم براش دست تکون دادم. مشغول صحبت با ریحانه بودم که یکی اومد جلومون ایستاد.بهش نگاه کردم.محمد بود. ناخوداگاه مثل فنر از جام بلند شدم دوباره دلم یجوری شد. بی اراده یه لبخند رو لبم نشست قرار نبود محمد بیاد، پس چرا...؟ کلی سوال تو ذهنم بود. بعد یخورده مکث سلام کرد.نمیتونستم خودم رو کنترل کنم.با دیدنش به شدت دلتنگیم پی بردم و با لبخند جوابش و دادم. کنار ریحانه رو نیمکت نشست. منم نشستم. یه شلوار کتان کرم پاش بود با یه پیراهن سرمه ای،که روش خط های سبز داشت فرم موهاشم مثل همیشه بود و باعث میشد که دلم براش ضعف بره. وقتی که سلام میکرد دستش تو جیبش بود و خیلی جدی بود. ریحانه از من فاصله گرفت و بهش چسبید. محمد به محاسن روی صورتش دست کشید اصلا حواسم بهشون نبودو تمام فکرم پِیِ تیپ قشنگ محمد بود! ریحانه محکم رو بازوم زد. +اه حواست کجاست فاطمه _چی؟چیشد؟ محمد از گیج بودنم بلند خندید ریحانه ادامه داد +میگم من میرم یه دوری بزنم _باشه منم میام +بیا،من میگم خل شدی،میگی نه! محمد گفت +اگه امکان داره شما بمونید. خواستم بلند شم که با حرفش دوباره نشستم ریحانه خندیدو رفت. نوک نیمکت نشسته بودم و هر آن ممکن بود بیافتم.خجالت میکشیدم بهش نزدیک شم که گفت +خوبید ان شالله؟ دلم نمیخواست حرف بزنم،فقط میخواستم حرفاشو بشنوم.ولی به ناچار گفتم _ممنون. یه نفس عمیق کشیدو ادامه داد فاطمه خانوم من با پدرتون صحبت کردم. فهمیدم ایشون هنوز به این وصلت راضی نشدن. با این حرفش دلم ریخت.چشمام و بستم و باخودم گفتم فاطمه دیگه تموم شد،اومده باهات خداحافظی کنه،شاید این آخرین باری باشه که با این لحن باهات صحبت میکنه از آخرین فرصتت استفاده کن و سعی کن این لحظه رو به خوب به خاطر بسپری تا هیچ وقت یادت نره.بغض تو گلوم نشست.محمد حق داشت کم بیاره. +این رو از حرف های دیروزشون فهمیدم.برام یه سری شرط گذاشتن که حرفش و قطع کردم و گفتم :بله،مادرم بهم گفت سعی کردم بغض صدام رو پنهون کنم ‌نفس عمیق کشیدم وگفتم:من به شما حق میدم‌ اگه قبول نکنید و میفهمم که اصلا منطقی نیست... بهش نگاه کردم.یه لبخندکنج لبش نشسته بود گفت : نزاشتین ادامه بدم _ببخشید بفرمایین +قبلا هم بهتون گفته بودم که نمیخوام از دستتون بدم ،به هیچ وجه هم کنار نمیکشم، ولی ... امیدوار شدم .بی صبرانه منتظر ادامه حرفش بودم +شرطی که پدرتون برام گذاشت خیلی سخته ... کار من وسیله ایه واسه رسیدن به آرزوهام، اگه دورش و خط بکشم در حقیقت دور تمام اهدافم خط کشیدم.من نمیخوام بین شما و کارم یکی و انتخاب کنم.من میخواستم که شما واسه رسیدن بهشون کمکم کنید باهام همراه باشین و تشویقم کنید‌چطور میتونم یکی رو انتخاب کنم؟ بهم برخورده بود .از اینکه انقدر واسه کارش ارزش قائل بود احساس حسادت میکردم ولی همین شخصیت محمد بود که منو اینطور از خود بی خود کرده بود .شخصیت محمد خیلی جالب تر از چیزی بود که فکرش ومیکردم. محمد خیلی محکم بود وهرچقدر میگذشت بیشتر بهش پی میبردم . ادامه داد:من اومدم که ازتون بخوام کمکم کنید .اصلا دلم‌نمیخواد توروی پدرتون وایستین ولی باهاشون صحبت کنید بگید من‌اونی که فکر میکنن نیستم .ایشون خیلی شمارو دوست دارن.شایداگه بخاطر علاقشون به شما نبود هیچ وقت اجازه نمیدادن حتی راجب این مسئله باهاشون حرف بزنم.من دلم روشنه میدونم خدا مثل همیشه کمک میکنه، ولی میخوام شماهم از جایگاهی که تو قلب پدرتون دارین استفاده کنین.اگه هم خدایی نکرده فایده نداشت،باید یه فکر دیگه ای کنیم.
ادامه ↓ از استرسم کم شده بود.نگاش کردم و پرسیدم: چرا انقدر این شغل براتون مهمه ؟ سکوت کردو بعد چند لحظه با لبخند گفت : عشقه دیگه...!خب حرف میزنید باهاشون؟ فهمیدم خیلی شیک و مجلسی بحث و عوض کرد.سعی کردم بیخیال شم .الان تو شرایطی بودم که اگه محمد بدون هیچ علاقه ایم میومد خاستگاریم باهاش ازدواج میکردم. اینکه کارش براش عزیز تر از من بود الان چندان مهم نبود .در حال حاضر فقط خودش بود که اهمیت داشت به معنای واقعی کلمه،مجنون شده بودم و هیچی جز اینکه واقعا عاشقشم نمیفهمیدم* ادامـہ‌دارد... نویسنده✍ 🧡 💚 ❌ ^|@dokhtaranzeinabi00|^
بِـفرمــٰاییـد 👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقت تم 👆🏻🌸
انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه می دهد، و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می شود...! 🌸 شب بخیر
جواد افشار، کارگردان سریال گاندو: دو یا سه ماه دیگر گاندوی3 هم آماده خواهد شد. 💪😎 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〖بسم‌رب‌المھدی . . .🌱〗‌ 🖐🏻💕!
‌ هیئت‌میریم؛ پروفایلامونم‌خفن یآتسبیح‌داریم‌یاانگشـترِعقیق‌ودُر یہ‌عکسم‌داریم‌توسنگراۍراهیان‌نور ! عڪس‌بین‌الحرمین ... نزدیڪ‌اربعین‌استوریاۍحسرت ... وکلی‌نشونہ‌كِہ‌باعث‌شده‌بہ خودمون‌میگیم "حـــــــزب‌اللهــے" وݪےحاجے‌یِ‌نگاه‌بندازببین‌معرفت‌دارۍکه؛ !💛🖐🏽 🚶🏻‍♂
『!🌿』 - قیمتی‌یاغیرتی؟! آدم‌هادودسته‌اند . . .؛ غیرتی‌وقیمتی غیرتی‌هابا"خدا"معاملھ‌کردند وقیمتی‌هابا"بندھ‌خدا"((:'
کاری کنیم خوشش بیاد، خلقِ خدا داره...
حواسمون هست با هر نفسی که میره داریم به مرگ نزدیک تر میشیم...؟!
🌱 . شهیدحججی‌میگفت : یھ وقتایۍ دل‌ڪندن‌از یھ سرےچیزاۍ "خوب"😇 باعث میشھ.. یھ چیزاۍ "بهترے" بدست بیاریم..🖐🏻 . ما براے رسیدن بھ امام زمـان "عج" از چۍ دل‌ڪندیم؟!🤔😭💕 🕯‌
داخل‌کتاب‌"سہ‌دقیقہ‌دࢪقیامٺ‌" امده‌کھ‌: {هرچےمن‌شوخی‌شوخی‌انجام‌‌دادم ایناجدی‌جدی‌نوشتن..! مثلا‌چٺ‌بانامحرم!!↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
•『🌱』• . می‌گفت: سخت‌ترین‌شکنجہ‌ها‌رو‌تو‌ساواڪ‌ دید وسخت‌ترین‌مقاومت‌رو‌باکوملہ‌داشت(: می‌گفت: انگارهرچی‌بیشترسختی‌میکشہ عاشق‌تر‌میشہ(꧇♥️"
• . 💕 +حق الناس که فقط پول نیست ! تا اسم میاد فورے یاد پول و بدی می افتیم. بعد هم با افتخـار میگیم: خُب خداروشڪر من که حقِ کسی رو نخوردم🌿!' چرا فکر نمی ڪنیم خیلی چیزها میتونه حق الناس باشه؟ مثلا رعایت نکردن حجاب ؛ غیبت کردن ؛ گرفتنِ وقت دیگران یا شڪستنِ دلشون . . . حالا اگه این دلی که شکستیم دلِ امام زمانمون باشه چی؟!💔
{ 🚫} هرڪاری‌میتونےبکن‌کہ گناه نکنی‼️ وقتایی که موقعیت گناه پیش میاد🚦دقیقا قافله کربلاے حسین زمان(ع) روبروته! ویھ دره عمیق خطرناک پشت سرته ها... 🚧 🗯️اگه به گناه بله بگی☝️ به هَل مِن مُعین... 👇 مهدی فاطمه گفتی💔.. فقط چهل روز بہ خاطࢪ خدا گناھ نڪنیم😔👊 به خاطر ظهوࢪ آقامون.... به خاطر تنهایے اش.. 😔💙
➣📜• ... خـدا‌ دࢪ نصیحتے بھ فࢪمود:با‌ آدمے ڪھ قیامٺ ࢪا‌ قبول نداࢪد‌ و غـࢪق دࢪ هواۍ‌ نفس است‌ ࢪفاقت‼️ نڪن،یقیـناًمےتواندتو‌را‌هم‌هلاڪ‌ڪند..! -استـادانصـاࢪیـان- ... - ..!!