eitaa logo
"دُخټࢪﺍنِﺯﻫࢪای‍ۍ•پ‍ِس‍‌ࢪان‌ِعَل‍َﯡۍ"
1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.5هزار ویدیو
164 فایل
❮🌱الهـےبہ‌تۅڪل‌نـٰام‌اعظمټ🌱' اینجا؟ ی مکانِ دِنج براے‌ اَݦانَتداࢪانِ چادرِخانم‌زهࢪای مࢪضیه(س) ﯡ نِگاهبانانِ غِیࢪت‌ِ امیࢪالمؤمنین‌علے‌(؏) ناشناس: https://daigo.ir/secret/2343274092 شرو؏ خادمـۍ؛ " ¹⁵. ⁶. ¹⁴⁰¹ "
مشاهده در ایتا
دانلود
میگن یمن ایران رو دعوت به خویشتنداری کرده😂
این شادی و این ذوق نوش جونتون ولی یادتون باشه سرباز واقعی حضرت آقا اونی هست که تو سختیا کنار فرماندش باشه نه فقط تو خوشیا احتمالا حملات رفت و برگشت داشته باشه، جنگ یعنی زد و خورد، پس فردا اگه دشمن گستاخی کرد و جایی رو زد که قطعا با این کار گور خودشو خواهد کند، خودتون رو نبازید...
امشب حلال‌زاده ها و اونایی که با حب علی بزرگ شدن عجیب خوشحالن...
دوستان یه مطلبی رو خدمتتون عرض کنم، سامانه گنبد آهنین اساسا توانایی درگیری فعال با موشک های بالستیک رو نداره چون اصلاً برای این کار طراحی نشده، گنبد آهنین بیشتر یه سامانه ضد راکتی هستش و طراحی اون برمیگرده به زمانی که حزب‌الله لبنان در جنگ سال ۲۰۰۶ چهار هزار راکت به سمت رژیم صهیونسیتی شلیک کرد و تلفات قابل توجهی از اسرئیل گرفت و اسرائیل به این فکر افتاد که باید یه سامانه مخصوص برای مقابله با راکت های حماس و حزب‌الله داشته باشه، حالا فرق موشک با راکت چیه خیلی خلاصه راکت غیر هدایت شونده است ولی موشک هدایت شونده و نقطه زنه راکت برد و تخریب خیلی کمتری نسبت به موشک داره، این سامانه میتونه راکت و گلوله های توپخانه رو هدف قرار بده نه موشک های سنگین بالستیک رو، وظیفه مقابله با موشک های بالستیک در اسرائیل به عهده سامانه های پیکان و فلاخن داوود هستش که اونها هم امروز عملا در برابر موشک های بالستیک ایرانی شکست خوردن... بعضی وقتا میبینم حتی رسانه های داخلی هم دچار این اشتباه میشن و همش از این سامانه صحبت میکنن، این سامانه اصلا توانایی درگیر شدن با بالستیک رو نداره... حالا چرا این مطلب رو الآن نوشتم، چون عدم آگاهی ما باعث میشه یه کودنی میاد این توئیت 👇رو میزنه و یه عده هم باور میکنن...
"دُخټࢪﺍنِﺯﻫࢪای‍ۍ•پ‍ِس‍‌ࢪان‌ِعَل‍َﯡۍ"
دوستان یه مطلبی رو خدمتتون عرض کنم، سامانه گنبد آهنین اساسا توانایی درگیری فعال با موشک های بالستیک
احمق جان گنبد آهنین اصلا توانایی مقابله با موشک بالستیک رو نداره، برای چیز دیگه‌ای طراحی شده ولی خب شما فعلا با این دروغ سوزشتو کم کن😂
چه عکسی، چه قابی، چه نگینی «یا معزّ المؤمنین»😍 📲@dokhtaranZpesaranA
سلام علیکم؛ زنده باشید🌱 درست میفرمایید، بله حتما.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب حمله چقدر شیرین بود گنبد آهنین‌تان این بود؟ این شعرِ آقای محمد رسولی برای وعده صادق ۱ هستش ولی تو وعده صادق ۲ و انشاالله وعده های صادق ۳ و ۴ و ۵ و... هم‌ کاربرد داره😅 📲@dokhtaranZpesaranA
"دُخټࢪﺍنِﺯﻫࢪای‍ۍ•پ‍ِس‍‌ࢪان‌ِعَل‍َﯡۍ"
{𝐝𝐨𝐤𝐡𝐭𝐚𝐫𝐚𝐧𝐙𝐩𝐞𝐬𝐚𝐫𝐚𝐧𝐀🌿💚} بسم‌الله! 📖رمانِ #تنها_میانِ_داعش 📌#قسمت_بیست_و_نهم 💠 در تمام این مدت من
{𝐝𝐨𝐤𝐡𝐭𝐚𝐫𝐚𝐧𝐙𝐩𝐞𝐬𝐚𝐫𝐚𝐧𝐀🌿💚} بسم‌الله! 📖رمانِ 📌 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت مظلومانه همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد : «نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن سیدعلی‌خامنه‌ای گفته آمرلی باید آزاد بشه و حاج‌قاسم دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید : «بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه شکیبایی‌ام را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم : «پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد : «نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به فدایش رفتم : «حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک داعش پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین نارنجک می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. در گرمای نیمه‌شب تابستان آمرلی، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز جنگ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از امام‌مجتبی (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. با هر قدم حسرت حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی عشقم یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه جاسوسان داعش باشد. از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به نماز ایستادم. می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و عشقم در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت : «بلاخره با پای خودت اومدی!»... ادامه دارد... ✍🏼فاطمه‌ولی‌نژاد
دیشب که بعد از حمله به اسرائیل کلی ذوق کردیم و باهاش طنز های مختلف ساختیم و بعد با خیال راحت رفتیم خوابیدیم تازه کار بچه های ارتش شروع شد، خلبانان نیروی هوایی ارتش مشغول گشت هوایی شدن و بچه های پدافند ارتش وجب به وجب آسمون ایران رو زیر نظر گرفتن تا هر گونه پاسخ احتمالی اسرائیل رو خنثی کنن... خدا قوت مردان گمنام بی ادعا...🌹 📲@dokhtaranZpesaranA
از این طرف اسرائیلی ها میگن ما موشک های ایران رو رهگیری کردیم از اون طرف مراکز درمانیشون اطلاعیه میدن که به شدت با کمبود خون مواجه هستیم اسرائیلی ها بیان خون اهدا کنن فردا هم میگن نه بابا این موشکای ایران، نه که خورده بود تو جای های کم اهمیت یه تعداد گربه و اینا زخمی شدن از اون جا که ما خیلی انسانیت داریم خون برا اونا می‌خواستیم وگرنه خودمون که چیزیمون نشد😂 📲@dokhtaranZpesaranA